کلمه جو
صفحه اصلی

معجب


مترادف معجب : بانخوت، خودبین، خودپسند، خودخواه، خودستا، متکبر

متضاد معجب : افتاده، متواضع

فارسی به انگلیسی

self-conceited


عربی به فارسی

تحسين کننده , ستاينده


مترادف و متضاد

بانخوت، خودبین، خودپسند، خودخواه، خودستا، متکبر ≠ افتاده، متواضع


فرهنگ فارسی

به شگفت آورنده، خودبین، خودپسند، خودخواه
( اسم ) کسی که کسی یا چیزی را پسندیده و از کسی یا چیزی او را خوش آمده باشد توضیح غالبا بصیغ. اسم فاعل ضبط کرده و تلفظ کننده اما اعجاب بدین معنی مجهولا استعمال شود و بنابرین اسم مفعول آن صحیح است .
به شگفت آورنده

فرهنگ معین

(مُ جِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - به شگفت آورنده . ۲ - خودبین ، خودپسند.

لغت نامه دهخدا

معجب . [ م ُ ع َج ْ ج ِ ] (ع ص ) به شگفت آورنده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


معجب. [ م ُ ج َ ] ( ع ص ) متکبر و خویشتن بین و خودپسند. ( غیاث ) ( آنندراج ). متکبر: مستکبر. صاحب عجب. ( از اقرب الموارد ). خویشتن ستای. خودپسند. مغرور. برترمنش. برتن. بزرگ منش. صاحب عجب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
خواجه به پرونده اندرآمده ایدر
اکنون معجب شده ست از بر رهوار.
آغاجی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
هر که رادستگاه خدمت تست
بس عجب نیست گر بود معجب.
فرخی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 15 ).
چو دل شکسته سواری همی گریخت سحر
سپیده در دم او چون مبارزی معجب.
فرخی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 10 ).
بر آسمان به زمینی زقدر وین عجب است
عجب تر آنکه بدین قدر نیستی معجب.
فرخی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 19 ).
نیست معجب به جود خویش وجهان
می نماید به جود او اعجاب.
مسعودسعد.
در فضل بی نظیر و نه مغرور
در اصل بی قرین و نه معجب.
مسعودسعد.
معجبی یا خود قضامان درپی است
ورنه این دم لایق چون تو کی است.
مولوی.
این سلاح عجب من شد ای فتی
عجب آرد معجبان را صد بلا.
مولوی.
نه گرفتار آمده ای به دست جوانی معجب خیره رای سرکش و سبک پای. ( گلستان ). مشتی متکبر مغرور معجب نفور. ( گلستان ). || کسی که کسی را یا چیزی را پسندیده واز کسی یا چیزی او را خوش آمده باشد. کسی که حالت اعجاب او را دست داده باشد از چیزی. کسی که اعجاب آورد. ( حاشیه کلیله و دمنه چ مینوی ص 69 ) : چون شیر سخن دمنه بشنود معجب شد، پنداشت که نصیحتی خواهد کرد. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 68 ). این وصف چهار تن را زیبا نماید، آن که جور و تهور را فضیلت شمرد و آن که به رای خویش معجب باشد. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 385 ).
نه عجب گر فلک و بحر و سحابی تو ولیک
این عجب تر که به خود هیچ نگردی معجب.
سنائی ( دیوان چ مصفا 227 ).
پشت دست آیینه روی کند
او بدان آیینه معجب چه خوش است.
خاقانی.
|| شگفت شده. || خرم و شاد گشته و شادان. ( ناظم الاطباء ).

معجب. [ م ُ ع َج ْ ج َ ] ( ع ص ) شگفت انگیز و عجب و حیرت انگیز. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

معجب. [ م َ ج َ ] ( ع اِ ) جای شگفت و تعجب. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

معجب . [ م َ ج َ ] (ع اِ) جای شگفت و تعجب . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).


معجب . [ م ُ ج َ ] (ع ص ) متکبر و خویشتن بین و خودپسند. (غیاث ) (آنندراج ). متکبر: مستکبر. صاحب عجب . (از اقرب الموارد). خویشتن ستای . خودپسند. مغرور. برترمنش . برتن . بزرگ منش . صاحب عجب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خواجه به پرونده اندرآمده ایدر
اکنون معجب شده ست از بر رهوار.

آغاجی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


هر که رادستگاه خدمت تست
بس عجب نیست گر بود معجب .

فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 15).


چو دل شکسته سواری همی گریخت سحر
سپیده در دم او چون مبارزی معجب .

فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 10).


بر آسمان به زمینی زقدر وین عجب است
عجب تر آنکه بدین قدر نیستی معجب .

فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 19).


نیست معجب به جود خویش وجهان
می نماید به جود او اعجاب .

مسعودسعد.


در فضل بی نظیر و نه مغرور
در اصل بی قرین و نه معجب .

مسعودسعد.


معجبی یا خود قضامان درپی است
ورنه این دم لایق چون تو کی است .

مولوی .


این سلاح عجب من شد ای فتی
عجب آرد معجبان را صد بلا.

مولوی .


نه گرفتار آمده ای به دست جوانی معجب خیره رای سرکش و سبک پای . (گلستان ). مشتی متکبر مغرور معجب نفور. (گلستان ). || کسی که کسی را یا چیزی را پسندیده واز کسی یا چیزی او را خوش آمده باشد. کسی که حالت اعجاب او را دست داده باشد از چیزی . کسی که اعجاب آورد. (حاشیه ٔ کلیله و دمنه چ مینوی ص 69) : چون شیر سخن دمنه بشنود معجب شد، پنداشت که نصیحتی خواهد کرد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 68). این وصف چهار تن را زیبا نماید، آن که جور و تهور را فضیلت شمرد و آن که به رای خویش معجب باشد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 385).
نه عجب گر فلک و بحر و سحابی تو ولیک
این عجب تر که به خود هیچ نگردی معجب .

سنائی (دیوان چ مصفا 227).


پشت دست آیینه ٔ روی کند
او بدان آیینه معجب چه خوش است .

خاقانی .


|| شگفت شده . || خرم و شاد گشته و شادان . (ناظم الاطباء).

معجب . [ م ُ ع َج ْ ج َ ] (ع ص ) شگفت انگیز و عجب و حیرت انگیز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).


فرهنگ عمید

کسی که حالت اعجاب به او دست داده باشد، به شگفتی آمده.
۱. به شگفت آورنده.
۲. خودبین، خودپسند، خودخواه.

کسی که حالت اعجاب به او دست داده باشد؛ به‌شگفتی‌آمده.


۱. به‌شگفت‌آورنده.
۲. خودبین؛ خودپسند؛ خودخواه.



کلمات دیگر: