کلمه جو
صفحه اصلی

معرا


مترادف معرا : برهنه، عریان، ناپوشیده، معری، بی بهره، بی نصیب، محروم

مترادف و متضاد

۱. برهنه، عریان، ناپوشیده، معری
۲. بیبهره، بینصیب، محروم


فرهنگ فارسی

برهنه معری

لغت نامه دهخدا

معرا. [ م ُ ع َرر] ( ع ص ) برهنه. ( غیاث ). مُعَرّی ̍ : و من بنده را که مخدره عهد و مریم ایام و رابعه روزگارم از خدر عفت و ستر طهارت برهنه و معرا گرداند. ( سندبادنامه ص 77 ). || عاری. بی بهره :
هر شاه که او ملک تو و ملک تو بیند
از ملک مبرا شود از ملک معرا.
مسعودسعد.
|| منزه. مبرا : چه جناب مراد اعظم ازسیئات مجرد و معرا توان دانست. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 157 ). و از شوایب تغییر و تبدیل و زیادت و نقصان معرا و مبرا. ( جامع التواریخ رشیدی ).
ای معرا اصل عالی جوهرت از حرص و آز
وی مبرا ذات میمون اخترت از زرق و ریو.
حافظ ( دیوان چ قزوینی ص 371 ).
و رجوع به معری شود.


کلمات دیگر: