کلمه جو
صفحه اصلی

معاودت


مترادف معاودت : برگشت، عودت، بازگشت، رجعت، عود، مراجعت، بازگشتن، مراجعت کردن

متضاد معاودت : عزیمت

برابر پارسی : بازگشتن، برگشتن

فارسی به انگلیسی

return, return(ing)

return(ing)


مترادف و متضاد

بازگشتن، مراجعت کردن


برگشت، عودت، بازگشت، رجعت، عود، مراجعت ≠ عزیمت


۱. برگشت، عودت، بازگشت، رجعت، عود، مراجعت
۲. بازگشتن، مراجعت کردن ≠ عزیمت


فرهنگ فارسی

بازگشتن، برگشتن
۱ - ( مصدر ) بازگشتن عود کردن . ۲- ( اسم ) بازگشت عود .

فرهنگ معین

(مُ وَ دَ ) [ ع . معاودة ] (مص ل . ) رجعت ، بازگشت .

لغت نامه دهخدا

معاودت. [ م ُ وَ / وِ دَ ] ( از ع ، اِمص ) بازگشتن. ( غیاث ). عود و رجعت و بازگشت. ( ناظم الاطباء ). مراجعت. بازآمدن. بازگشتن. رجوع. رجعت. بازگشت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و حجت برگرفتند که اگراو را معاودتی باشد خون او مباح بود. ( فارسنامه ابن البلخی ص 119 ). و باز اعمال خیر و ساختن توشه آخرت از علت گناه از آن گونه شفا می دهد که معاودت صورت نبندد. ( کلیله و دمنه ). چون امیر ناصرالدین از معاودت او خبر یافت به دلی قوی و امیدی فسیح رایات اسلام به استقبال او روان کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 40 ). چون ایلک خان از این حال آگاه شد لشکر جمع آورد و عزم معاودت مصمم کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 219 ). از استعداد و عزیمت معاودت حرب اعلامی کرده بودند. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 329 ). به وقت معاودت سلطان از غزوه قنوج دست تطاول به اذناب حاشیت او یازیده مشغول شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 424 ).
- معاودت افتادن ؛ بازگشتن. مراجعت کردن : و چون از آن وجهت که میعاد معاد ظاهر آن جاست معاودت افتاد بدین خطه... همه روز خطبه آخرین می سراید. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 134 ). و رجوع به معاودة شود.
- معاودت ساختن ؛ رجعت کردن. ( ناظم الاطباء ). بازگشتن.
- معاودت کردن ؛ بازگشتن. مراجعت کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و آن درد سر او برفت و به معالجه محتاج نیفتاد و معاودت نکرد. ( چهارمقاله ص 125 ).

معاودة. [ م ُ وَ دَ ] ( ع مص ) دیگرباره با کاری بازگشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). عِواد. بازگشتن به اول کار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بازگشتن به کار اوّل. ( از اقرب الموارد ). بازگشتن به اول چیزی. ( ناظم الاطباء ). || باز گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): عاودته الحمی معاودة و عواداً،دوباره برگشت تب او. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به معاودت شود. || مرة بعد اخری خواستن چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || دوباره سؤال کردن از کسی مسأله را. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || چیزی را عادت خود قراردادن. ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ).

معاودت . [ م ُ وَ / وِ دَ ] (از ع ، اِمص ) بازگشتن . (غیاث ). عود و رجعت و بازگشت . (ناظم الاطباء). مراجعت . بازآمدن . بازگشتن . رجوع . رجعت . بازگشت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و حجت برگرفتند که اگراو را معاودتی باشد خون او مباح بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 119). و باز اعمال خیر و ساختن توشه ٔ آخرت از علت گناه از آن گونه شفا می دهد که معاودت صورت نبندد. (کلیله و دمنه ). چون امیر ناصرالدین از معاودت او خبر یافت به دلی قوی و امیدی فسیح رایات اسلام به استقبال او روان کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 40). چون ایلک خان از این حال آگاه شد لشکر جمع آورد و عزم معاودت مصمم کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 219). از استعداد و عزیمت معاودت حرب اعلامی کرده بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 329). به وقت معاودت سلطان از غزوه ٔ قنوج دست تطاول به اذناب حاشیت او یازیده مشغول شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 424).
- معاودت افتادن ؛ بازگشتن . مراجعت کردن : و چون از آن وجهت که میعاد معاد ظاهر آن جاست معاودت افتاد بدین خطه ... همه روز خطبه ٔ آخرین می سراید. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 134). و رجوع به معاودة شود.
- معاودت ساختن ؛ رجعت کردن . (ناظم الاطباء). بازگشتن .
- معاودت کردن ؛ بازگشتن . مراجعت کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و آن درد سر او برفت و به معالجه محتاج نیفتاد و معاودت نکرد. (چهارمقاله ص 125).


فرهنگ عمید

بازگشتن، برگشتن.


کلمات دیگر: