کلمه جو
صفحه اصلی

مقطوع


مترادف مقطوع : قطع شده، بریده، قطعی، معین، ثابت، طی شده

متضاد مقطوع : غیرمقطوع

برابر پارسی : بریده، جداشده، گسسته

فارسی به انگلیسی

cut


cut off, interrupted, fixed, cut, fixed (as a price)

cut off, interrupted, fixed (as a price)


فارسی به عربی

ثابت

عربی به فارسی

بدون وسايل ارتباط , در حبس مجرد


مترادف و متضاد

۱. قطعشده، بریده
۲. قطعی، معین، ثابت، طیشده ≠ غیرمقطوع


fixed (صفت)
معین، مقرر، ثابت، پا بر جا، جایگیر، مقطوع، ماندنی

قطع‌شده، بریده ≠ غیرمقطوع


قطعی، معین، ثابت، طی‌شده


فرهنگ فارسی

قطع شده، بریده شده، گسیخته شده
( اسم ) ۱ - بریده شده قطع شده . ۲ - قطع در مستفعلن آنست که نون بیندازی و لام را ساکن گردانی مستفعل بماند بسکون لام مفعولن به جای آن بنهی و مفعولن چون ازین مستفعلن خیزد آنرا مقطوع خوانند ( المعجم . مد . چا. ۴٠:۱ ) قطع در متفاعلن متفاعل باشد بسکون لام فعلاتن بجای آن نهند و فعلاتن چون از متفاعلن منشعب باشد آنرا مقطوع خوانند ( المعجم . ایضا ۳ . ) ۶۱ - ثابت مقرر : [ قیمت مقطوع ] . یا بطورمقطوع . بطور ثابت : [ ماهیانه مبلغی بطورمقطوع برای اضافه کار میگیرد ]
دهی از دهستان جراحی است که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) بریده ، قطع شده .

لغت نامه دهخدا

مقطوع.[ م َ ] ( ع ص ) بریده و قطعشده و منقطعگشته و جداشده و سواگشته و منفصل شده و گسیخته شده. ( ناظم الاطباء ).
- قیمت مقطوع ؛ که جای چانه و کم کردن بها ندارد. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- نسل مقطوع ؛ نسل بریده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| آن که به سببی از اسباب درماند از قافله در راه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آن که به یک سببی در راه از قافله بازمانده باشد. ج ، مقاطیع. ( ناظم الاطباء ). || ( در اصطلاح عروض ) شعر که حرف ساکن وتد اخیر وی را حذف کرده حرف متحرک را ساکن نمایند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). قطع در مستفعلن آن است که نون بیندازی و لام را ساکن گردانی مستفعل ْ بماند به سکون لام ، مفعولن به جای آن بنهی و مفعولن چون از این مستفعلن خیزد آن را مقطوع خوانند و قطع در متفاعلن متفاعل باشد به سکون لام ، فعلاتن به جای آن نهند و فعلاتن چون از متفاعلن منشعب باشد آن را مقطوع خوانند. ( المعجم چ مدرس رضوی طبع اول ص 40 و 61 ). || نزد اهل معانی آنچه به ما قبل خود عطف نشده باشد. ( ازمحیط المحیط ). جمله ای است که عطف به ماقبل خود نشده باشد. ( فرهنگ علوم نقلی ). || حدیثی است که اسنادش به تابعی رسد و قطع شده باشد. ( فرهنگ علوم نقلی ). حدیثی که از تابعی روایت شده و موقوف بر او یعنی فقط مقصور بر روایت او باشد. ( از محیط المحیط ). حدیثی که از اقوال و افعال تابعین روایت شده و موقوف بر آنان باشد. ( از تعریفات جرجانی ). حدیثی که از تابعی روایت شده باشد و موقوف علیه بود و این چنین حدیث بنابر قول قسطلانی حجت نیست و در شرح نخبه گوید مقطوع حدیثی است که اسناد آن به تابعی یا مادون او از اتباع تابعی یا کسانی بعد از آنان پایان یابد و فرق بین مقطوع و منقطع آن است که مقطوع از مباحث متن و منقطع از مباحث حدیث است و برخی مقطوع را بر منقطع و منقطع را بر مقطوع اطلاق کنند تجوزاً عن الاصطلاح. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1200 ). || هو مقطوع القیام ؛ یعنی او برنتواند خاست از سستی یا فربهی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || از میان برداشته شده. || گرفته شده. || خفه شده. ( ناظم الاطباء ).

مقطوع. [ م َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان جراحی است که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است و 110 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 6 ).

مقطوع . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جراحی است که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است و 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 6).


مقطوع .[ م َ ] (ع ص ) بریده و قطعشده و منقطعگشته و جداشده و سواگشته و منفصل شده و گسیخته شده . (ناظم الاطباء).
- قیمت مقطوع ؛ که جای چانه و کم کردن بها ندارد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- نسل مقطوع ؛ نسل بریده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| آن که به سببی از اسباب درماند از قافله در راه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آن که به یک سببی در راه از قافله بازمانده باشد. ج ، مقاطیع. (ناظم الاطباء). || (در اصطلاح عروض ) شعر که حرف ساکن وتد اخیر وی را حذف کرده حرف متحرک را ساکن نمایند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قطع در مستفعلن آن است که نون بیندازی و لام را ساکن گردانی مستفعل ْ بماند به سکون لام ، مفعولن به جای آن بنهی و مفعولن چون از این مستفعلن خیزد آن را مقطوع خوانند و قطع در متفاعلن متفاعل باشد به سکون لام ، فعلاتن به جای آن نهند و فعلاتن چون از متفاعلن منشعب باشد آن را مقطوع خوانند. (المعجم چ مدرس رضوی طبع اول ص 40 و 61). || نزد اهل معانی آنچه به ما قبل خود عطف نشده باشد. (ازمحیط المحیط). جمله ای است که عطف به ماقبل خود نشده باشد. (فرهنگ علوم نقلی ). || حدیثی است که اسنادش به تابعی رسد و قطع شده باشد. (فرهنگ علوم نقلی ). حدیثی که از تابعی روایت شده و موقوف بر او یعنی فقط مقصور بر روایت او باشد. (از محیط المحیط). حدیثی که از اقوال و افعال تابعین روایت شده و موقوف بر آنان باشد. (از تعریفات جرجانی ). حدیثی که از تابعی روایت شده باشد و موقوف علیه بود و این چنین حدیث بنابر قول قسطلانی حجت نیست و در شرح نخبه گوید مقطوع حدیثی است که اسناد آن به تابعی یا مادون او از اتباع تابعی یا کسانی بعد از آنان پایان یابد و فرق بین مقطوع و منقطع آن است که مقطوع از مباحث متن و منقطع از مباحث حدیث است و برخی مقطوع را بر منقطع و منقطع را بر مقطوع اطلاق کنند تجوزاً عن الاصطلاح . (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1200). || هو مقطوع القیام ؛ یعنی او برنتواند خاست از سستی یا فربهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || از میان برداشته شده . || گرفته شده . || خفه شده . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

قطع شده، بریده شده، گسیخته شده.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَقْطُوعٌ: قطع شده
معنی قِدَداً: گوناگون و متفاوت(جمع قده است ، که از مصدر قد و به معنای قطعه است ، ودر عبارت "طَرَائِقَ قِدَداً " اگر طرائق را به وصف قدد توصیف کرد ، به این مناسبت بود که هر یک از آن طریقهها مقطوع از طریقه دیگر است ، و سالک خود را به هدفی غیر هدف دیگری میرساند )
ریشه کلمه:
قطع (۳۶ بار)


کلمات دیگر: