مترادف مقطوع : قطع شده، بریده، قطعی، معین، ثابت، طی شده
متضاد مقطوع : غیرمقطوع
برابر پارسی : بریده، جداشده، گسسته
cut
cut off, interrupted, fixed (as a price)
بدون وسايل ارتباط , در حبس مجرد
۱. قطعشده، بریده
۲. قطعی، معین، ثابت، طیشده ≠ غیرمقطوع
قطعشده، بریده ≠ غیرمقطوع
قطعی، معین، ثابت، طیشده
مقطوع . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جراحی است که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است و 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 6).
مقطوع .[ م َ ] (ع ص ) بریده و قطعشده و منقطعگشته و جداشده و سواگشته و منفصل شده و گسیخته شده . (ناظم الاطباء).
- قیمت مقطوع ؛ که جای چانه و کم کردن بها ندارد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- نسل مقطوع ؛ نسل بریده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| آن که به سببی از اسباب درماند از قافله در راه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آن که به یک سببی در راه از قافله بازمانده باشد. ج ، مقاطیع. (ناظم الاطباء). || (در اصطلاح عروض ) شعر که حرف ساکن وتد اخیر وی را حذف کرده حرف متحرک را ساکن نمایند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قطع در مستفعلن آن است که نون بیندازی و لام را ساکن گردانی مستفعل ْ بماند به سکون لام ، مفعولن به جای آن بنهی و مفعولن چون از این مستفعلن خیزد آن را مقطوع خوانند و قطع در متفاعلن متفاعل باشد به سکون لام ، فعلاتن به جای آن نهند و فعلاتن چون از متفاعلن منشعب باشد آن را مقطوع خوانند. (المعجم چ مدرس رضوی طبع اول ص 40 و 61). || نزد اهل معانی آنچه به ما قبل خود عطف نشده باشد. (ازمحیط المحیط). جمله ای است که عطف به ماقبل خود نشده باشد. (فرهنگ علوم نقلی ). || حدیثی است که اسنادش به تابعی رسد و قطع شده باشد. (فرهنگ علوم نقلی ). حدیثی که از تابعی روایت شده و موقوف بر او یعنی فقط مقصور بر روایت او باشد. (از محیط المحیط). حدیثی که از اقوال و افعال تابعین روایت شده و موقوف بر آنان باشد. (از تعریفات جرجانی ). حدیثی که از تابعی روایت شده باشد و موقوف علیه بود و این چنین حدیث بنابر قول قسطلانی حجت نیست و در شرح نخبه گوید مقطوع حدیثی است که اسناد آن به تابعی یا مادون او از اتباع تابعی یا کسانی بعد از آنان پایان یابد و فرق بین مقطوع و منقطع آن است که مقطوع از مباحث متن و منقطع از مباحث حدیث است و برخی مقطوع را بر منقطع و منقطع را بر مقطوع اطلاق کنند تجوزاً عن الاصطلاح . (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1200). || هو مقطوع القیام ؛ یعنی او برنتواند خاست از سستی یا فربهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || از میان برداشته شده . || گرفته شده . || خفه شده . (ناظم الاطباء).