آهسته آهسته .
نرمک نرمک
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نرمک نرمک. [ ن َ م َ ن َ م َ ] ( ق مرکب ) آهسته. ( فرهنگ نظام ). به طور نرمی و ملایمت. آهسته آهسته. ( ناظم الاطباء ). کم کم. کم کمک. خوش خوشک. خوشک خوشک. اندک اندک :
نرمک نرمک مرا به شرم همی گفت
با بنه میر قصد رفتن داری.
روز به صد رنج و درد دارم دستار.
نرمک نرمک نسیم زیر گلان می خزد
غبغب این می مکد عارض آن می مزد.
نرمک نرمک مرا به شرم همی گفت
با بنه میر قصد رفتن داری.
فرخی.
نرمک نرمک همی کشم همه شب می روز به صد رنج و درد دارم دستار.
فرخی.
خوشک خوشک می می خورد و نرمک نرمک سماعی و زخمه ای و گفتاری می شنید. ( تاریخ بیهقی ص 426 ). چون در بادیه طور رسید قوم را گفت شما نرمک نرمک می آئید تا من از پیش شما بروم. ( قصص الانبیاء ص 110 ).نرمک نرمک نسیم زیر گلان می خزد
غبغب این می مکد عارض آن می مزد.
قاآنی.
گویش مازنی
/narmek narmek/ آهسته آهسته
کلمات دیگر: