(having) sat
نشسته
فارسی به انگلیسی
sitting
in a sitting posture
sedentary, sitting, unwashed
مترادف و متضاد
نشسته، در حال جلوس، در حال چمباتمه زدن
نشسته، غیر مهاجر، غیر متحرک، مقیم در یک جا
نشسته، در حال جلوس، در حال چمباتمه زدن
کثیف، نشسته، بی صابون
فرهنگ فارسی
(اسم )۱- جلوس کرده. یا قضات نشسته قضاتی هستند که تصدی ریاست یا عضویت محاکم را بعهده دارند مانند روسا و دادرسان دادگاههای شهرستان : روسا و مستشاران دادگاههای استان روسا و مستشاران دیوان عالی تمیز ( کشور ). عزل و تغییر این دسته از قضات فقط بحکم محکمه عالی انتظامی قضات صورت قانونی داردو وزیر دادگستری نمیتواند آنان را از محلی بمحل دیگر منتقل کند و یا تغییر شغل بدهد مگر به رضایت خود آنان مقابل قضات ایستاده .
ناشسته . ناشور . شسته ناشده . مقابل شسته . یا تطهیر نا کرده . ناپاک .
ناشسته . ناشور . شسته ناشده . مقابل شسته . یا تطهیر نا کرده . ناپاک .
لغت نامه دهخدا
نشسته. [ ن ِ ش َت َ / ت ِ ] ( ن مف ) جالس. ( منتهی الارب ). قاعد. که جلوس کرده است. مقابل قائم به معنی برخاسته :
ور تو بنشسته ای مکن فرهی
ز آن که تو فتنه نشسته بهی.
ز آن گذشته جهانیان غمگین
ز این نشسته جهانیان دلشاد.
ترا که دیده ز خواب خمار باز نباشد
ریاضت من شب تا سحر نشسته چه دانی.
ور تو بنشسته ای مکن فرهی
ز آن که تو فتنه نشسته بهی.
از آن کس که بر پای پیشش بر است
نشسته به یک سر از او برتر است.
- فراهم نشسته ؛ مجتمع.
- فرونشسته ؛ پست. فروتن. متواضع.
- || در جای پست نشسته و واقع شده. ( ناظم الاطباء ).
- || فروکش کرده. نشست کرده.
نشسته. [ ن َ ش ُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب )ناشسته. ناشور. شسته ناشده. مقابل شسته :
روی ناشسته چو ماهش نگرید
چشم بی سرمه سیاهش نگرید.
|| تطهیر ناکرده. ناپاک.
- امثال :
نشسته پاک است .
ور تو بنشسته ای مکن فرهی
ز آن که تو فتنه نشسته بهی.
سنائی.
|| بر تخت جلوس کرده. به سلطنت و امارت رسیده : ز آن گذشته جهانیان غمگین
ز این نشسته جهانیان دلشاد.
رودکی.
|| بیدار مانده. نخفته : ترا که دیده ز خواب خمار باز نباشد
ریاضت من شب تا سحر نشسته چه دانی.
سعدی.
|| تسکین یافته. آرام گرفته. تخفیف یافته. از شور و هیجان افتاده : ور تو بنشسته ای مکن فرهی
ز آن که تو فتنه نشسته بهی.
سنائی.
|| آن که می ماند و درنگ می کند و توقف می نماید. || گرد و غبار که بر روی چیزی واقع می گردد. || آن که می نشیند. ( ناظم الاطباء ). || ( ق ) در حالی که نشسته است. جالساً قاعداً. در حال قعود : از آن کس که بر پای پیشش بر است
نشسته به یک سر از او برتر است.
فردوسی.
- برهم نشسته ؛ به روی هم گرد آمده و جمع شده و فراهم آمده وتوده شده. ( ناظم الاطباء ).- فراهم نشسته ؛ مجتمع.
- فرونشسته ؛ پست. فروتن. متواضع.
- || در جای پست نشسته و واقع شده. ( ناظم الاطباء ).
- || فروکش کرده. نشست کرده.
نشسته. [ ن َ ش ُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب )ناشسته. ناشور. شسته ناشده. مقابل شسته :
روی ناشسته چو ماهش نگرید
چشم بی سرمه سیاهش نگرید.
|| تطهیر ناکرده. ناپاک.
- امثال :
نشسته پاک است .
نشسته . [ ن َ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب )ناشسته . ناشور. شسته ناشده . مقابل شسته :
روی ناشسته چو ماهش نگرید
چشم بی سرمه سیاهش نگرید.
|| تطهیر ناکرده . ناپاک .
- امثال :
نشسته پاک است .
نشسته . [ ن ِ ش َت َ / ت ِ ] (ن مف ) جالس . (منتهی الارب ). قاعد. که جلوس کرده است . مقابل قائم به معنی برخاسته :
ور تو بنشسته ای مکن فرهی
ز آن که تو فتنه ٔ نشسته بهی .
|| بر تخت جلوس کرده . به سلطنت و امارت رسیده :
ز آن گذشته جهانیان غمگین
ز این نشسته جهانیان دلشاد.
|| بیدار مانده . نخفته :
ترا که دیده ز خواب خمار باز نباشد
ریاضت من شب تا سحر نشسته چه دانی .
|| تسکین یافته . آرام گرفته . تخفیف یافته . از شور و هیجان افتاده :
ور تو بنشسته ای مکن فرهی
ز آن که تو فتنه ٔ نشسته بهی .
|| آن که می ماند و درنگ می کند و توقف می نماید. || گرد و غبار که بر روی چیزی واقع می گردد. || آن که می نشیند. (ناظم الاطباء). || (ق ) در حالی که نشسته است . جالساً قاعداً. در حال قعود :
از آن کس که بر پای پیشش بر است
نشسته به یک سر از او برتر است .
- برهم نشسته ؛ به روی هم گرد آمده و جمع شده و فراهم آمده وتوده شده . (ناظم الاطباء).
- فراهم نشسته ؛ مجتمع.
- فرونشسته ؛ پست . فروتن . متواضع.
- || در جای پست نشسته و واقع شده . (ناظم الاطباء).
- || فروکش کرده . نشست کرده .
ور تو بنشسته ای مکن فرهی
ز آن که تو فتنه ٔ نشسته بهی .
سنائی .
|| بر تخت جلوس کرده . به سلطنت و امارت رسیده :
ز آن گذشته جهانیان غمگین
ز این نشسته جهانیان دلشاد.
رودکی .
|| بیدار مانده . نخفته :
ترا که دیده ز خواب خمار باز نباشد
ریاضت من شب تا سحر نشسته چه دانی .
سعدی .
|| تسکین یافته . آرام گرفته . تخفیف یافته . از شور و هیجان افتاده :
ور تو بنشسته ای مکن فرهی
ز آن که تو فتنه ٔ نشسته بهی .
سنائی .
|| آن که می ماند و درنگ می کند و توقف می نماید. || گرد و غبار که بر روی چیزی واقع می گردد. || آن که می نشیند. (ناظم الاطباء). || (ق ) در حالی که نشسته است . جالساً قاعداً. در حال قعود :
از آن کس که بر پای پیشش بر است
نشسته به یک سر از او برتر است .
فردوسی .
- برهم نشسته ؛ به روی هم گرد آمده و جمع شده و فراهم آمده وتوده شده . (ناظم الاطباء).
- فراهم نشسته ؛ مجتمع.
- فرونشسته ؛ پست . فروتن . متواضع.
- || در جای پست نشسته و واقع شده . (ناظم الاطباء).
- || فروکش کرده . نشست کرده .
فرهنگ عمید
۱. کسی یا چیزی که در جایی قرار گرفته، جلوس کرده.
۲. (قید ) در حال نشستن.
۲. (قید ) در حال نشستن.
گویش مازنی
/neshoste/ نشاسته
نشاسته
واژه نامه بختیاریکا
پورنیدِه؛ وندکووی
جدول کلمات
جالس
پیشنهاد کاربران
She is sitdown
نشاننده
کلمات دیگر: