مترادف نقار : جدال، رنجش، ستیزه، عداوت، عناد، قهر، کدورت، کینه، مناقشه، ناخوشی، نفرت
نقار
مترادف نقار : جدال، رنجش، ستیزه، عداوت، عناد، قهر، کدورت، کینه، مناقشه، ناخوشی، نفرت
فارسی به انگلیسی
enmity
مترادف و متضاد
جدال، رنجش، ستیزه، عداوت، عناد، قهر، کدورت، کینه، مناقشه، ناخوشی، نفرت
فرهنگ فارسی
۱- (مصدر ) ستیزه کردن نزاع کردن جدال کردن . ۲ - کینه داشتن عناد داشتن . ۳ - (اسم ) ستیزه جدال . ۴- کینه عناد: تا خبر یا فتم که پدر از تو بیازرده است و میان تو و او نقاری هست ...
حسن بن داود ابن حسن عون بن منذر بن صبیح قرشی اموی کوفی مکنی به ابو علی و معروف به نقار از نحویون و قاریان قرن چهارم است و کتابی در اصول نحو و کتابی در مخارج حروف تصنیف کرده و به سال ۳۵۲ هجری قمری در گذشته است .
فرهنگ معین
(نَ قّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - آن که بسیار کنجکاو است . ۲ - کسی که بر سنگ و چوب کنده کاری و نقاشی کند. ۳ - آنکه دف یا دهل نوازد.
(نِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - گفتگو، ستیزه . 2 - نزاع ، جدال
(نَ قّ) [ ع . ] (ص .) 1 - آن که بسیار کنجکاو است . 2 - کسی که بر سنگ و چوب کنده کاری و نقاشی کند. 3 - آنکه دف یا دهل نوازد.
لغت نامه دهخدا
خود نقیریست کل عالم و تو
در نقار از پی نقیر مباش.
بر خاطر عاطرت غباری نرسد
از گفته من ترا نقاری نرسد.
نقار. [ ن َق ْ قا ] ( ع ص ) کنده گر. ( مهذب الاسماء ). که بر سنگ یا چوب کنده گری کند و آنکه روی رکاب یا لجام اسب نقاشی کند. که حرفه اش نقارة است. ( از اقرب الموارد ). || آسیازن. ( یادداشت مؤلف ). الذی ینقر الرحا؛ که سنگ آسیاب تراشد. ( متن اللغة ). || کسی که گل و برگ و صورتهای دیگر در استخوان و دندان فیل و شیر ماهی سازد، و بعضی قید کنده کاری در مس و غیره نیزکرده اند، اما به معنی اول ظاهراً همان است که در هندوستان آن را خاتم بند گویند. ( آنندراج ) :
چه گویم ز نقار نیکولقا
که خورد استخوان مرا چون هما.
نقار. [ ن َق ْ قا ] ( اِخ ) حسن بن داودبن حسن بن عون بن منذربن صبیح قرشی اموی کوفی ، مکنی به ابوعلی ، معروف به نقار از نحویون و قاریان قرن چهارم هجری قمری است ، و کتابی در اصول نحو و کتابی در مخارج حروف تصنیف کرده و به سال 352 هَ. ق. درگذشته است. ( از ریحانة الادب ج 4 ص 226 ). رجوع به روضات الجنات ص 217 شود.
نقار. [ ن َق ْ قا ] (اِخ ) حسن بن داودبن حسن بن عون بن منذربن صبیح قرشی اموی کوفی ، مکنی به ابوعلی ، معروف به نقار از نحویون و قاریان قرن چهارم هجری قمری است ، و کتابی در اصول نحو و کتابی در مخارج حروف تصنیف کرده و به سال 352 هَ . ق . درگذشته است . (از ریحانة الادب ج 4 ص 226). رجوع به روضات الجنات ص 217 شود.
چه گویم ز نقار نیکولقا
که خورد استخوان مرا چون هما.
وحید (آنندراج ).
|| منقارزننده و سوراخ کننده با منقار. (ناظم الاطباء). || آنکه بسیار کنجکاو است . || آنکه دف یا دهل نوازد. (فرهنگ فارسی معین ).
خود نقیریست کل عالم و تو
در نقار از پی نقیر مباش .
سنائی .
به مردانی که در نقار و جدال اختران قاطعاند. (جهانگشای جوینی ). و خبر داد که ایشان اضعاف لشکرمغول اند همه مردان نقار و کارزار. (جهانگشای جوینی ).
بر خاطر عاطرت غباری نرسد
از گفته ٔ من ترا نقاری نرسد.
(آنندراج ).
|| ج ِ نقرة.رجوع به نُقرَة شود. || (مص ) با کسی واکاویدن در خصومت . (زوزنی ). [ به ] همدیگر بازگردانیدن سخن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مناقرة. (منتهی الارب ) (زوزنی ). رجوع به مناقره شود.
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] کنجکاو در امور و اخبار.
۳. کسی که دف یا دهل می زند.
۱. کینه و دشمنی.
۲. [قدیمی] نزاع و جدال.
۳. [قدیمی] گفتگو و ستیزه کردن.
۱. کسی که روی سنگ یا چوب کندهکاری و نقاشی میکند.
۲. [قدیمی] کنجکاو در امور و اخبار.
۳. کسی که دف یا دهل میزند.
۱. کینه و دشمنی.
۲. [قدیمی] نزاع و جدال.
۳. [قدیمی] گفتگو و ستیزه کردن.
گویش مازنی
۱اختلاف ۲کدورت میان دو یا چند نفر