کلمه جو
صفحه اصلی

مدرجه

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- راه . ۲- وسیله و روشی که برای ترقی شخص بکار رود جمع : مدارج .

فرهنگ معین

(مَ رَ جَ یا جِ ) [ ع . مدرجة ] (اِ. ) ۱ - راه . ۲ - وسیله و روشی که برای ترقی شخصی به کار رود.

لغت نامه دهخدا

( مدرجة ) مدرجة. [م َ رَ ج َ ] ( ع اِ ) راه و جای رفتن. ( دستورالاخوان ). جای رفتن و گذشتن. ( منتهی الارب ). مَدرَج. دَرَج. مذهب. مسلک. ( متن اللغة ). || جای بالا رفتن. ( ناظم الاطباء ). راه های دشوارگذر کوهستانی. الثنیة الغلیظة بین الجبال. ج ، مدارج. ( متن اللغة ). رجوع به معنی قبلی و بعدی شود. || وسیله و روشی که برای ترقی شخص به کار رود. ج ، مدارج. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( ص ) ارض مدرجة؛ زمینی بسیاردراج. ( مهذب الاسماء ). زمین دراجناک. ( منتهی الارب ). که در آن دراج فراوان باشد. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

مدرجة. [م َ رَ ج َ ] (ع اِ) راه و جای رفتن . (دستورالاخوان ). جای رفتن و گذشتن . (منتهی الارب ). مَدرَج . دَرَج . مذهب . مسلک . (متن اللغة). || جای بالا رفتن . (ناظم الاطباء). راه های دشوارگذر کوهستانی . الثنیة الغلیظة بین الجبال . ج ، مدارج . (متن اللغة). رجوع به معنی قبلی و بعدی شود. || وسیله و روشی که برای ترقی شخص به کار رود. ج ، مدارج . (فرهنگ فارسی معین ). || (ص ) ارض مدرجة؛ زمینی بسیاردراج . (مهذب الاسماء). زمین دراجناک . (منتهی الارب ). که در آن دراج فراوان باشد. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. هر طریقه و وسیله ای که برای ارتقا به مقام بهتر و درجۀ بالاتر به کار آید.
۲. راه، طریق.

گویش مازنی

/mad raje/ نام روستایی در بهشهر - ردیف شده – قطار شده


کلمات دیگر: