مترادف نفیر : بوق، صور، کرنا، آواز، فریاد
نفیر
مترادف نفیر : بوق، صور، کرنا، آواز، فریاد
فارسی به انگلیسی
trumpet
blare, blast, bray
مترادف و متضاد
بوق، صور، کرنا
آواز، فریاد
۱. بوق، صور، کرنا
۲. آواز، فریاد
فرهنگ فارسی
(اسم ) ۱- فریاد آواز بلند : ناگاه جمعی داد خواهان فریاد و نفیر بکره اثیر رساندند. ۲ - آواز ( پرنده آلت موسیقی : هر روز کلنگ با نفیر دگر است مسکین ورشان بابم وزیر دگر است . ( منوچهری .د.چا. ۱۸۳:۲ ) کز نیستان تا مرا ببریده اند از نفیرم مرد و زن نالیده اند . ( مثنوی .نیک. ۳ ) ۳:۱ - قسمی کرنای کوچک که بیشتر قلندران با خود دارند شاخ نفیر بوق نفیر . ۴ - شیپور. ۵- آواز یست از دستگاه همایون. یا نفیر فرنگ . ۱ - یکی از گوشه های راست پنجگانه. ۲- گوشه ایست از دستگاه همایون .
گروه مردم از سه تا ده . گروه مردم . نفر . کمتر از ده تن از مردان . یا گروهی که برای کاری بر خیزند . قومی که به کاری پیش روند .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
نفیر. [ ن َ ] ( اِ ) کرنای کوچک. ( انجمن آرا ). برادر کوچک کرنا را گویند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). کرنا. ( غیاث اللغات ). مجازاً قسمی از کرنا که بیشتر قلندران دارند و به آن شاخ نفیر و بوق نفیر هم گویند. ( فرهنگ نظام ). نای روئین گاودم. ( اوبهی ) :
عشق معشوقان نهان است و ستیر
عشق عاشق با دو صد طبل و نفیر.
کار من در هجر تو دایم نفیر است و فغان
شغل من در هجرتو دایم غریو است و غرنگ.
با زفیر و با نفیر و با غریو و با غرنگ.
مسکین ورشان با بم و زیر دگر است.
مرا زین قبل با فغان و نفیرم.
مال ز جود تو با نفیر و فغان است.
عدل او آورد ظالم را به فریاد و نفیر.
عشق معشوقان نهان است و ستیر
عشق عاشق با دو صد طبل و نفیر.
مولوی .
|| نام آوازی است از دستگاه همایون . (از فرهنگ نظام ). || بانگ بلندنای . (ناظم الاطباء). || فریاد. (غیاث اللغات ) (دهار) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فغان . (آنندراج ). ناله . آواز. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بانگ . خروش . داد. آه و فغان :
کار من در هجر تو دایم نفیر است و فغان
شغل من در هجرتو دایم غریو است و غرنگ .
منجیک .
چنگ او در چنگ او همچون خمیده عاشقی است
با زفیر و با نفیر و با غریو و با غرنگ .
منوچهری .
هر روز کلنگ با نفیر دگر است
مسکین ورشان با بم و زیر دگر است .
منوچهری .
کنون رهبری کرد خواهند کوران
مرا زین قبل با فغان و نفیرم .
ناصرخسرو.
دهر ز عدل تو با نشاط وسرور است
مال ز جود تو با نفیر و فغان است .
مسعودسعد.
خلق را بودی نفیر از ظلم پیش از عهد او
عدل او آورد ظالم را به فریاد و نفیر.
سوزنی .
عارف و عامی بودند گروگیر از تو
تو از آن هر دو گرو گیر به فریاد نفیر.
سوزنی .
خود پرده ام دراند و خود گویدم که هان
خاقانیا خموش که جای نفیر نیست .
خاقانی .
نفیر مظلومان به آسمان رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 358). از تحمل اتباع او نفیر از مردم برخاست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 434).
نفیر از جهانی که داراکش است
نهان پرور و آشکاراکش است .
نظامی .
مگر دود دل من راه بستت
نفیر من خسک در پا شکستت .
نظامی .
سهیل از شعر شکرگون برآورد
نفیر از شعری گردون برآورد.
نظامی .
کجا زوبر تواند خورد عاشق
که زو ناز است و از عاشق نفیر است .
عطار.
در شهرنفیر عورات و زفیر ایتام و تضرع مصلحان و ناله ٔ مفسدان ... به آسمان می رسید. (جهانگشای جوینی ). بعد از نفیر و جدال و قیل و قال . (جهانگشای جوینی ).
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد وزن نالیده اند.
مولوی .
ولی چه فایده از گردش زمانه نفیر
نکرده اند شناسندگان ز حق فریاد.
سعدی .
آه دردآلود سعدی گر ز گردون بگذرد
در تو کافردل نگیرد ای مسلمانان نفیر.
سعدی .
صفیر بلبل شوریده و نفیر هزار
برای وصل گل آمد برون ز بیت حزن .
حافظ.
|| خرنا. خرناسه . (یادداشت مؤلف ). || گریزنده . نفرت کننده . (غیاث اللغات ). رجوع به نفیرشدن شود :
گر نخواهی دوست را فردا نفیر
دوستی با عاقل و با عقل گیر.
مولوی .
- به نفیر آمدن ؛ به خروش آمدن . خروشیدن . فغان و فریاد کردن :
به نفیر آید عالم هر گاه
که رخ ماه بگیرد شبگیر.
سوزنی .
رخ آن ماه گرفت اینک و من
به نفیر آمده ام رو به نفیر.
سوزنی .
- به نفیر آوردن ؛ به فغان و خروش آوردن . به فریاد آوردن :
خلق را بودی نفیر از ظلم پیش از عهد او
عدل او آورد ظالم را به فریاد و نفیر.
سوزنی .
- به نفیر بودن ؛ خروشان و فریادکنان بودن . دادخواهان و غریوان بودن :
همچو مظلوم باشد از ظالم
ظالم از دست عدل او به نفیر.
سوزنی .
- در نفیر ؛ خروشان . غریوان . فریادکنان :
دید پیغمبر یکی جوق اسیر
که همی بردند و ایشان در نفیر.
مولوی .
- در نفیر بودن ؛ در خروش و فریاد و فغان بودن :
یک مریدی اندرآمد پیش پیر
پیر اندر گریه بود و در نفیر.
مولوی .
- نفیر برآمدن ؛فریاد برخاستن . خروش و بانگ و فغان بلند شدن :
ز شهر کجاران برآمد نفیر
برفتند با نیزه و گرز و تیر.
فردوسی .
- نفیر برآوردن ؛ فغان کردن . فریاد کردن . خروشیدن . غریویدن . شکوه کردن :
مگر دان سر خفته را از سریر
که گردون گردان برآرد نفیر.
نظامی .
بحر به صد رود شد آرام گیر
جوی به یک سیل برآرد نفیر.
نظامی .
خصم تنها گر برآرد صد نفیر
هان و هان بی خصم قول او مگیر.
مولوی .
- نفیر برخاستن ؛ نفیر برآمدن : از شهر نفیر برخاست و مستغاث به آسمان رسید که اوباش شهردست تطاول کشیده اند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 84).
نفیر. [ ن َ ] (ع اِ) گروه مردم از سه تا ده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گروه مردم . (مهذب الاسماء). نفر. کمتر از ده تن ازمردان . (از اقرب الموارد). || گروهی که برای کاری برخیزند. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100). قومی که به کاری پیش روند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || گروهی گریزندگان . (یادداشت مؤلف ). قومی که با کسی گریزند یا از هم گریزند در جنگ . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || همتای کسی در منافرة: ما هو بنفیر فلان ؛ ای بکفئه فی المنافرة. (اقرب الموارد). || نفیرعام ؛ قیام عامه ٔ مردم برای جنگیدن با دشمن . (از اقرب الموارد). || یوم النفیر؛ یوم النفر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به نفر شود. || (مص ) سخت رفتن قوم برای کار و همه یکبار پیش آمدن در آن . (منتهی الارب ). رجوع به نفار و نفور شود.
فرهنگ عمید
۲. (موسیقی ) گوشه ای در دستگاه های همایون و راست پنجگاه.
۳. (موسیقی ) [قدیمی] بوق یا شیپوری که از شاخ حیوانات ساخته می شد.
۴. [قدیمی، مجاز] هجوم، حمله.
* نفیر عام: [قدیمی، مجاز] قیام همۀ مردم برای جنگ با دشمن.
فرارکننده، گریزنده، رمنده.
۱. ناله و زاری و فریاد.
۲. (موسیقی) گوشهای در دستگاههای همایون و راستپنجگاه.
۳. (موسیقی) [قدیمی] بوق یا شیپوری که از شاخ حیوانات ساخته میشد.
۴. [قدیمی، مجاز] هجوم؛ حمله.
〈 نفیر عام: [قدیمی، مجاز] قیام همۀ مردم برای جنگ با دشمن.
فرارکننده؛ گریزنده؛ رمنده.
دانشنامه آزاد فارسی
از گروه سازهای بادی بدون زبانه و از قدیمی ترین و ابتدایی ترین سازها. انواع این ساز از گذشته های دور و در شکل ها و اندازه های گوناگون رایج بوده است. نفیر را از مواد گوناگونی می ساختند که متداول ترین آن ها شاخ حیواناتی چون گوزن، کَل و بزکوهی است. نفیرهای شاخی را با خالی کردن شاخ و ایجاد دهانه ای برای دمیدن در آن، می ساختند. این ساز در قدیم کاربرد های گوناگونی داشته است؛ ازجمله در میدان های جنگ و نقاره خانه ها که مهم ترین کاربرد آن خبررسانی بوده است؛ براساس برخی اسناد، در چند قرن گذشته، این ساز جزء ملزومات دراویش بوده است و برای اعلام حضور خود از این ساز استفاده می کرده اند. نفیر، امروزه در ایران، منسوخ شده است.
گویش مازنی
۱حالت قهر و ناز ۲نفرت انگیز زشت
پیشنهاد کاربران
چند ره پیش او شدم به نفیر
کز برای خدای دستم گیر
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص601 )
دکتر فروزانفر در مورد " نفیر" می نویسد : ( ( نفیر فریاد و زاری به آواز بلند و دادخواهی و تضرع و به همین معنی است در تعبیر: نفیر نامه "که محمد عوفی استعمال کرده است و نیز نوعی از نی و در اصطلاح موسیقی دانان کنونی آهنگ شبیه به پف پف که از سوراخ های نی خارج می شود. ) )
( ( کز نیستان تا مرا بُبْریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند ) )
( شرح مثنوی شریف، فروزان فر ، بدیع الزمان ، چاپ هشتم ، 1375 . ص 9 )