از طایفه مرجثه
مرجی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مرجی. [ م َ ] ( اِ ) به لهجه طبری ، عدس. مرجمک. ( یادداشت مؤلف ).
مرجی. [ م َ جی ی ] ( ع ص ) جنبان. مضطرب. ( ناظم الاطباء ).
مرجی. [ م ُ جی ی ] ( ص نسبی ) مرجی ٔ. منسوب به گروه مرجئه. رجوع به مرجئة شود.
مرجی. [ م ُ جی ی ] ( ع ص ) کسی که به تأخیر می اندازد کاری را که تعهد کرده است و درنگی می کند.( ناظم الاطباء ). نعت فاعلی است از ارجاء. رجوع به ارجاء شود. || نزدیک به زادن رسیده. گویند: ناقة مرجی و کذا ناقة مرجیة. ( ناظم الاطباء ). آبستنی که زمان وضع حملش نزدیک شده است . نعت فاعلی است از ارجاء. رجوع به ارجاء شود.
مرجی ٔ. [ م ُ ج ِءْ ] ( ع ص ) مرجئة. ( متن اللعة ). رجوع به مرجئة شود. || مرجی . مرجئة. ( از متن اللغة ). رجوع به مُرجی شود.
مرجی. [ م َ جی ی ] ( ع ص ) جنبان. مضطرب. ( ناظم الاطباء ).
مرجی. [ م ُ جی ی ] ( ص نسبی ) مرجی ٔ. منسوب به گروه مرجئه. رجوع به مرجئة شود.
مرجی. [ م ُ جی ی ] ( ع ص ) کسی که به تأخیر می اندازد کاری را که تعهد کرده است و درنگی می کند.( ناظم الاطباء ). نعت فاعلی است از ارجاء. رجوع به ارجاء شود. || نزدیک به زادن رسیده. گویند: ناقة مرجی و کذا ناقة مرجیة. ( ناظم الاطباء ). آبستنی که زمان وضع حملش نزدیک شده است . نعت فاعلی است از ارجاء. رجوع به ارجاء شود.
مرجی ٔ. [ م ُ ج ِءْ ] ( ع ص ) مرجئة. ( متن اللعة ). رجوع به مرجئة شود. || مرجی . مرجئة. ( از متن اللغة ). رجوع به مُرجی شود.
مرجی ٔ. [ م ُ ج ِءْ ] (ع ص ) مرجئة. (متن اللعة). رجوع به مرجئة شود. || مرجی ّ. مرجئة. (از متن اللغة). رجوع به مُرجی ّ شود.
مرجی . [ م َ ] (اِ) به لهجه ٔ طبری ، عدس . مرجمک . (یادداشت مؤلف ).
مرجی . [ م َ جی ی ] (ع ص ) جنبان . مضطرب . (ناظم الاطباء).
مرجی . [ م ُ جی ی ] (ص نسبی ) مرجی ٔ. منسوب به گروه مرجئه . رجوع به مرجئة شود.
مرجی . [ م ُ جی ی ] (ع ص ) کسی که به تأخیر می اندازد کاری را که تعهد کرده است و درنگی می کند.(ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ارجاء. رجوع به ارجاء شود. || نزدیک به زادن رسیده . گویند: ناقة مرجی و کذا ناقة مرجیة. (ناظم الاطباء). آبستنی که زمان وضع حملش نزدیک شده است . نعت فاعلی است از ارجاء. رجوع به ارجاء شود.
گویش مازنی
/marji/ عدس
عدس
کلمات دیگر: