کلمه جو
صفحه اصلی

مخل


مترادف مخل : آشوبگر، اخلال کننده، اخلالگر، شورشی، مفسد، مفسده جو، دست وپاگیر، سرخر، مانع، مزاحم، مصدع

برابر پارسی : آشوبگر، آسیب رسان، تباه گر

فارسی به انگلیسی

disturbing, interrupting, disruptive, intrusive, bottleneck

disturbing, interrupting


bottleneck, disruptive, intrusive


فارسی به عربی

دخیل

عربی به فارسی

اهرم , ديلم


مترادف و متضاد

intruder (اسم)
مزاحم، فضول، مخل

آشوبگر، اخلال‌کننده، اخلالگر، شورشی، مفسد، مفسده‌جو


دست‌وپاگیر، سرخر، مانع، مزاحم، مصدع


۱. آشوبگر، اخلالکننده، اخلالگر، شورشی، مفسد، مفسدهجو
۲. دستوپاگیر، سرخر، مانع، مزاحم، مصدع


فرهنگ فارسی

خلل رساننده، اخلال کننده، فاسدکننده
( اسم ) اخلال کننده مفسد آشوب کننده .یا ایجاز مخل . کوتاه آوردن سخن بنحوی که بتفهیم مقصود خلل رساند .
سپاه از دیوان حذف شده و ثبت نشده

فرهنگ معین

(مُ خِ لّ ) [ ع . ] (اِفا. ) اخلال کننده ، فاسدکننده .

لغت نامه دهخدا

مخل . [ م ُ خ َل ل ] (ع ص ) (اصطلاح دیوان سپاه ) آن سپاهی است که نامش از دیوان حذف شده و دوباره ثبت نشده است . (مفاتیح العلوم چ بنیاد فرهنگ ص 66).


مخل. [ م ُ خ ِل ل ] ( ع ص ) خلل اندازنده. ( آنندراج ).فاسدکننده. ویران کننده. ( ناظم الاطباء ). اخلال کننده. اطناب ممل چنانکه ایجاز مخل نه از فصاحت باشد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رجوع به اخلال شود. || اضطراب کننده. آشوب کننده. اعتراض کننده و فتنه انگیزاننده. ( ناظم الاطباء ). || محتاج شونده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آنکه محتاج می نماید. ( ناظم الاطباء ). || حاجتمند گرداننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آنکه حاجتمند می کند. ( ناظم الاطباء ). || والیی که اندک می گرداند لشکر ثغور را. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). والی که غفلت می کند در حفظحدود و اندک می گرداند لشکر آن را. ( ناظم الاطباء ). || نخل که تباه بار آورد. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). خرمابنی که خرمای تباه و نارسیده بار می آورد. ( ناظم الاطباء ). || کسی که شتران را در علف شیرین چراند. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || درویش. رجل مخل ؛ مرد درویش. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). مرد درویش محتاج. ( آنندراج ). مرد فقیر و محتاج. ( ناظم الاطباء ).

مخل. [ م ُ خ َل ل ] ( ع ص ) ( اصطلاح دیوان سپاه ) آن سپاهی است که نامش از دیوان حذف شده و دوباره ثبت نشده است. ( مفاتیح العلوم چ بنیاد فرهنگ ص 66 ).

مخل. [ م ُ ]( ع اِ ) ( اصطلاح علم الحیل ) تخته گرد یا هشت گوشه ای است که به وسیله آن اجسام سنگین را به حرکت درمی آورند. شیوه کار چنین است که زیر جسم سنگینی را که بایدجابجا شود، حفر می کنند و سر مخل را در آن گودال می گذارند، آنگاه سر دیگر را محکم گرفته و جسم سنگین را بلند می کنند. ( مفاتیح العلوم چ بنیاد فرهنگ ص 235 ).

مخل . [ م ُ ](ع اِ) (اصطلاح علم الحیل ) تخته ٔ گرد یا هشت گوشه ای است که به وسیله ٔ آن اجسام سنگین را به حرکت درمی آورند. شیوه ٔ کار چنین است که زیر جسم سنگینی را که بایدجابجا شود، حفر می کنند و سر مخل را در آن گودال می گذارند، آنگاه سر دیگر را محکم گرفته و جسم سنگین را بلند می کنند. (مفاتیح العلوم چ بنیاد فرهنگ ص 235).


مخل . [ م ُ خ ِل ل ] (ع ص ) خلل اندازنده . (آنندراج ).فاسدکننده . ویران کننده . (ناظم الاطباء). اخلال کننده . اطناب ممل چنانکه ایجاز مخل نه از فصاحت باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به اخلال شود. || اضطراب کننده . آشوب کننده . اعتراض کننده و فتنه انگیزاننده . (ناظم الاطباء). || محتاج شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه محتاج می نماید. (ناظم الاطباء). || حاجتمند گرداننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه حاجتمند می کند. (ناظم الاطباء). || والیی که اندک می گرداند لشکر ثغور را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). والی که غفلت می کند در حفظحدود و اندک می گرداند لشکر آن را. (ناظم الاطباء). || نخل که تباه بار آورد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خرمابنی که خرمای تباه و نارسیده بار می آورد. (ناظم الاطباء). || کسی که شتران را در علف شیرین چراند. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || درویش . رجل مخل ؛ مرد درویش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). مرد درویش محتاج . (آنندراج ). مرد فقیر و محتاج . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. خلل رساننده، اخلا ل کننده.
۲. فاسدکننده.

گویش مازنی

/meKhel/ مخل – مزاحم

مخل – مزاحم


واژه نامه بختیاریکا

( مُخل ) گِی بُر

پیشنهاد کاربران

مخل = بر هم زننده


کلمات دیگر: