کلمه جو
صفحه اصلی

کث

فرهنگ فارسی

بصورت پسوند مکان آید : اخسیکث کبوذ نجکث مذیا نکث نو چکث .
انداختن پلیدی را

لغت نامه دهخدا

کث . [ ک ُث ث ] (ع ص )گروه بسیار. قوم کث . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


کث . [ ک َث ث ] (ع ص ) انبوه و درهم پیوسته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یقال رجل کث اللحیة؛ مرد انبوه ریش . || مرد دراز و انبوه و کوتاه و پیچان ریش . رجل کث . ج ، کِثاث . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به کَثَّة شود. || ستبر و کلفت . (ناظم الاطباء).


کث . [ ک َث ث ] (ع مص ) انداختن پلیدی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) .


کث. [ ک َث ث ] ( ع ص ) انبوه و درهم پیوسته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). یقال رجل کث اللحیة؛ مرد انبوه ریش. || مرد دراز و انبوه و کوتاه و پیچان ریش. رجل کث. ج ، کِثاث. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به کَثَّة شود. || ستبر و کلفت. ( ناظم الاطباء ).

کث. [ ک ُث ث ]( ع ص ، اِ ) ج ِ اَکَث . رجوع به اکث شود. || ج ِ کَثّاء. ( اقرب الموارد ). رجوع به کَثّاء شود.

کث. [ ک ُث ث ] ( ع ص )گروه بسیار. قوم کث. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

کث. [ ک َث ث ] ( ع مص ) انداختن پلیدی را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) .

کث. [ ک َ ] ( پسوند ) ( مزید مؤخر امکنه ) کلمه ای است که مانند کند، قند، کت ، غن ، جان ، کان ، گان ، خان و قان در آخر اسامی شهرها و شهرکها و قصبه هایی چون : اخسیکث ، اسبانیکث ، اسبکث ، بارسکث ، بارکث ، خرغانکث ، بومجکث ، کبوذنجکث ، بلاکث ، تون کث و مانند اینها درآید و ظاهراً معنی شهر یا ده یا قصبه و امثال آن دهد. ( از یادداشت مؤلف ). در ماورأالنهری مرادف کاث ، کت ، کذ، کد بصورت پسوند مکان آید. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کت و کد و کده شود.

کث. [ ک َ ] ( اِخ ) دهی است میان راه شیرازبه سیرجان. ( فارسنامه ابن البلخی چ اروپا ص 162 ).

کث . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است میان راه شیرازبه سیرجان . (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 162).


کث . [ ک َ ] (پسوند) (مزید مؤخر امکنه ) کلمه ای است که مانند کند، قند، کت ، غن ، جان ، کان ، گان ، خان و قان در آخر اسامی شهرها و شهرکها و قصبه هایی چون : اخسیکث ، اسبانیکث ، اسبکث ، بارسکث ، بارکث ، خرغانکث ، بومجکث ، کبوذنجکث ، بلاکث ، تون کث و مانند اینها درآید و ظاهراً معنی شهر یا ده یا قصبه و امثال آن دهد. (از یادداشت مؤلف ). در ماورأالنهری مرادف کاث ، کت ، کذ، کد بصورت پسوند مکان آید. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کت و کد و کده شود.


کث . [ ک ُث ث ](ع ص ، اِ) ج ِ اَکَث ّ. رجوع به اکث شود. || ج ِ کَثّاء. (اقرب الموارد). رجوع به کَثّاء شود.


پیشنهاد کاربران

اگر نوک زبانتان را با دندان های بالا و پایین خود بگیرید، و با همان حالت کلمه ی ( ( . کت. ) ) را بر زبان بیاورید، ( ( . کث. ) ) گفته اید.
( امتحان کنید )



کلمات دیگر: