کلمه جو
صفحه اصلی

نظاره گاه

فرهنگ فارسی

( اسم ) محل تماشا : ای منظر تو نظاره گاه همگان پیش تو در او فتاده راه همگان . ( کشف الاسرار ۳۲:۱ ) توضیح گاه بتشدید ظا آورند .
منظر . که بر آن نظر کنند . که آن را تماشا کنند . چشم انداز . یا جائی که از آن نظر کنند . دیدگاه .

لغت نامه دهخدا

نظاره گاه. [ ن َ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) منظر. تماشاگه. که بر آن نظر افکنند. که بر آن به تماشا نظر افکنند. چشم انداز. منظره :
مرا ز عشق تو آن بس بودبتا که بود
نظاره گاه دو چشمم جمال تو گه گاه.
سوزنی.
نظاره گاهی هرچه خوشتر. ( کلیله و دمنه ).
اول شب نظاره گاهم نور
و آخر شب هم آشیانم حور.
نظامی.
آراسته لعبتی چو ماهی
چون سروسهی نظاره گاهی.
نظامی.
گلها به نظاره گاه بستان
چون پرده دیده های مستان.
فیضی ( از آنندراج ).
|| دیدگاه. منظر. که از آنجا نظر افکنند و تماشا کنند :
سالار قبیله با سپاهی
برشد به سر نظاره گاهی.
نظامی.

نظاره گاه. [ ن َظْ ظا رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) منظر. که بر آن نظر کنند. که آن را تماشا کنند. چشم انداز :
جای نظاره گاه چشم ترا
زلف گلبوی و روی گلگون باد.
مسعودسعد.
|| جائی که از آن نظر کنند. دیدگاه :
ای رخ و زلفت چنانک ماه به مشکین کمند
ساخته نظاره گاه بر سر سرو بلند.
سوزنی.

نظاره گاه . [ ن َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) منظر. تماشاگه . که بر آن نظر افکنند. که بر آن به تماشا نظر افکنند. چشم انداز. منظره :
مرا ز عشق تو آن بس بودبتا که بود
نظاره گاه دو چشمم جمال تو گه گاه .

سوزنی .


نظاره گاهی هرچه خوشتر. (کلیله و دمنه ).
اول شب نظاره گاهم نور
و آخر شب هم آشیانم حور.

نظامی .


آراسته لعبتی چو ماهی
چون سروسهی نظاره گاهی .

نظامی .


گلها به نظاره گاه بستان
چون پرده ٔ دیده های مستان .

فیضی (از آنندراج ).


|| دیدگاه . منظر. که از آنجا نظر افکنند و تماشا کنند :
سالار قبیله با سپاهی
برشد به سر نظاره گاهی .

نظامی .



نظاره گاه . [ ن َظْ ظا رَ / رِ ] (اِ مرکب ) منظر. که بر آن نظر کنند. که آن را تماشا کنند. چشم انداز :
جای نظاره گاه چشم ترا
زلف گلبوی و روی گلگون باد.

مسعودسعد.


|| جائی که از آن نظر کنند. دیدگاه :
ای رخ و زلفت چنانک ماه به مشکین کمند
ساخته نظاره گاه بر سر سرو بلند.

سوزنی .




کلمات دیگر: