کلمه جو
صفحه اصلی

گوهر شکستن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - قطعه قطعه کردن گوهر با ضربات . ۲ - خنده کردن خندیدن . ۳ - از دست دادن دولت و جاه و مقام : چو بد گوهران را قوی کرد دست جهان بین که گوهر بر او چون شکست . ( نظامی )

لغت نامه دهخدا

گوهر شکستن. [ گ َ / گُو هََ ش ِ ک َ ت َ ] ( مص مرکب ) به قطعات کردن گوهر بر اثر ضرباتی که بر آن زنند :
همچو گوهر شکستنش خوار است
همچو سیماب بستنش دشوار.
خاقانی.
|| کنایه از خندیدن و خنده کردن. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( بهار عجم ) ( ناظم الاطباء ). || کنایه از زائل کردن یا زائل شدن منصب و دولت و از دست دادن دولت و منصب. ( برهان قاطع ) ( بهار عجم ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
چو بدگوهران را قوی کرد دست
جهان بین که گوهر بر او چون شکست.
نظامی.


کلمات دیگر: