کلمه جو
صفحه اصلی

نضح

فرهنگ فارسی

جمع نضیح است .

لغت نامه دهخدا

نضح. [ ن َ ] ( ع مص ) آب پاشیدن خانه را. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). نضح البیت ؛ رشه رشاً ضعیفاً. ( تاج العروس ). || آب پاشیدن بر کسی. ( از اقرب الموارد ). || اشک ریختن چشم. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). تنضاح. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || آب از چشمه برجوشیدن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 100 ). || تراویدن خیک. ( آنندراج ). ترابیدن مشک و خم. ( تاج المصادر بیهقی ). تراویدن مشک. ( از ناظم الاطباء ). تنضاح. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). ترابیدن خنور. ( یادداشت مؤلف ). || آب دادن خرمابن را به شتر. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). با دلو و شتر سانیة نخل را آب دادن. ( از متن اللغة ). آبیاری کردن نخل و کشت را با شتر. ( از تاج العروس ). || فرونشاندن تشنگی را. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). تشنگی بنشاندن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). || به سیری آب آشامیدن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ). به اندازه سیری آب آشامیدن. ( از ناظم الاطباء ). کم از سیری آب خوردن. ( ازمنتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || شستن و پاک کردن خون را از جبین. ( از متن اللغة ). || آب کشیدن. ( غیاث اللغات ). آب بردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از زوزنی ). آب بردن شتر از چاه یا نهر برای آبیاری کردن زراعت. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || تیر انداختن بر کسی. ( از منتهی الارب ) ( ازآنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || دور ساختن از کسی. ( از منتهی الارب ). دفع کردن. ( از اقرب الموارد ). دور کردن و راندن. ( از ناظم الاطباء ). دور کردن چیزی از خود. ( فرهنگ خطی ). نضح الرجل عن نفسه ؛ به حجت دور کرد آن مرد ازنفس خود. ( ناظم الاطباء ). || شکافته شدن درخت جهت برگ بیرون آوردن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب )( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || متفرق ساختن قوم را. ( از متن اللغة ). || پراکنده شدن آنچه در جلة است. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). نضحت الجلة؛ پراکنده شد آنچه در آن جلت خرما بود. ( ناظم الاطباء ). || پرآرد شدن گرفتن دانه کشت. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). مغز و آرد پدید آمدن در دانه کشت. ( از ناظم الاطباء ). به مغز نشستن دانه گندم در حالی که هنوز سبز است ، و فربه شدن جثه آن. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). نضح الزرع ؛ غلظت جثته و ذلک اذا ابتداءالدقیق فی حبه ای حب السنبلة و هو رطب. ( تاج العروس ). || گمیزآلود ساختن. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). قطرات بول بر ران ریختن. ( از متن اللغة ). نضح بالبول علی فخذیه ؛ کمیزآلود ساخت با بول رانهای خود را. ( منتهی الارب ). || تر کردن چرم را تا نشکند. ( از اقرب الموارد ). رجوع به تنضاح شود. || تنضاح. ( از متن اللغة ). رجوع به تنضاح شود. || ( اِ ) رشاش آب و جز آن. قطرات آب. ( از اقرب الموارد ). || آبی که با ناضح زراعت را دهند. || آنچه رقیق باشد، مانند آب. ( از اقرب الموارد ). آنچه از طیب که چون آب رقیق باشد. ( از متن اللغة ). || آنچه غلیظ باشد مانند خلوق و غالیه. ( از اقرب الموارد ). آنچه از طیب که غلیظ باشد چون خلوق و غالیه. ( از متن اللغة ). ج ، نضوح ، انضحة. || حوض یا حوض کوچک. نضیح. ( از متن اللغة ).

نضح . [ ن َ ض َ] (ع اِ) حوض . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). آبگیر.(ناظم الاطباء). حوض فراخ بسیارآب . (مهذب الاسماء). حوض ، و گفته اند: آنچه نزدیک چاه باشد که آب را از دلودر آن ریزند. (از اقرب الموارد). ج ، نضوح ، انضاح .


نضح . [ ن ُ ض ُ ] (ع اِ) ج ِ نضیح . رجوع به نضیح شود.



کلمات دیگر: