کلمه جو
صفحه اصلی

مجزی

فارسی به انگلیسی

distinct, separate


فرهنگ فارسی

بی نیاز کردن از چیزی

لغت نامه دهخدا

مجزی. [ م َ زی ی ] ( ع ص ) جزاداده شده. پاداش داده شده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : الناس مجزیون باعمالهم. ( امثال و حکم ج 1 ص 276 ).

مجزی. [ م ُ زا / م َ زا ] ( ع مص ) بی نیاز کردن از چیزی یا کسی ،مجزاة [ م ُ / م َ ]، لغتی است در همزه. ( از منتهی الارب ). و رجوع به مجزء [ م ُ زَ ءْ / م َ زَ ءْ ] شود.

مجزی ٔ. [ م ُ زِءْ ] ( ع ص ) مردی که کافی باشد در هر چه بر وی حکم کنند. || طعام کافی و بسنده. ( ناظم الاطباء ).کافی. بسنده. مشبع. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

مجزی ٔ. [ م ُ زِءْ ] (ع ص ) مردی که کافی باشد در هر چه بر وی حکم کنند. || طعام کافی و بسنده . (ناظم الاطباء).کافی . بسنده . مشبع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


مجزی . [ م َ زی ی ] (ع ص ) جزاداده شده . پاداش داده شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : الناس مجزیون باعمالهم . (امثال و حکم ج 1 ص 276).


مجزی . [ م ُ زا / م َ زا ] (ع مص ) بی نیاز کردن از چیزی یا کسی ،مجزاة [ م ُ / م َ ]، لغتی است در همزه . (از منتهی الارب ). و رجوع به مجزء [ م ُ زَ ءْ / م َ زَ ءْ ] شود.



کلمات دیگر: