۱ - ( صفت ) گوهر افشان . ۲ - فرو ریزند. اشک .
گوهر انداز
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
گوهرانداز. [ گ َ / گُو هََ اَ ] ( نف مرکب ) گوهرافشان. گوهرنثار :
همه ره گنج ریز و گوهرانداز
بیاوردند شیرین را به صد ناز.
بر او از مژه گوهرانداز کرد
پس از پای او نامه را باز کرد.
همه ره گنج ریز و گوهرانداز
بیاوردند شیرین را به صد ناز.
نظامی.
- گوهرانداز کردن ؛ کنایه از گریستن و فروریختن سرشک باشد : بر او از مژه گوهرانداز کرد
پس از پای او نامه را باز کرد.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: