(اسم ) ۱ - تکمه و حلقه ای که بر گریبان پیراهن و جامه دوزند : بر جیب کمال آن مقدس گوی انگله ایست چرخ اطلس . ( تحفه العراقین ) ۲ - حلقه ای که تکم. مذکور در آن رود . ۳ - نوعی از گره باشد جوز گره . ۴ - آفتاب .
گوی انگله
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
گوی انگله. [ اَ گ َ ل َ / ل ِ ] ( اِ مرکب ) گوی انگل. تکمه و حلقه را گویند که بر گریبان پیراهن و غیره دوزند، چه گوی به معنی تکمه و انگله به معنی حلقه باشد که گوی در آن اندازند و گاهی آن حلقه را نیز گوی انگله میگویند. ( برهان قاطع ). حلقه ای که تکمه در آن اندازند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( فرهنگ سروری ). دگمه و مادگی. قزن قفلی. گوگ. گوگه و گوک. گوانگل و گوانگله و گوی انگل. رجوع به هریک از این کلمات شود :
از شکفه شاخسار جیب گشاده چو صبح
ساخته گوی انگله دانه در خوشاب.
گوی انگله ای است چرخ اطلس.
کز باد نوبهاری آکنده شد به عنبر.
بر من ز بهشت هشت در بگشایی.
از شکفه شاخسار جیب گشاده چو صبح
ساخته گوی انگله دانه در خوشاب.
خاقانی.
بر جیب کمال آن مقدس گوی انگله ای است چرخ اطلس.
خاقانی.
جیب گهر شکوفه و گوی انگله است غنچه کز باد نوبهاری آکنده شد به عنبر.
خاقانی.
گوی انگله قباچه گر بگشایی بر من ز بهشت هشت در بگشایی.
کمال اسماعیل ( از فرهنگ سروری ).
|| جوز گره و آن نوعی از گره باشد. || کنایه از آفتاب است. ( برهان قاطع ).کلمات دیگر: