آسوده خاطر بودن
مجموعی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مجموعی. [ م َ ] ( حامص ) مجموع بودن. آسوده خاطر بودن.خاطرجمع بودن. آسودگی خاطر. فراغت بال :
نه آدمی است که در خرمی و مجموعی
به خستگان پراکنده بر نبخشاید.
نه آدمی است که در خرمی و مجموعی
به خستگان پراکنده بر نبخشاید.
سعدی.
و رجوع به مجموع شود.کلمات دیگر: