کلمه جو
صفحه اصلی

مجری کردن

فرهنگ فارسی

(مصدر ) ۱ - روان کردن . ۲ - عمل کردن . ۳ - بمرحل. اجرا در آوردن . ۴ - چیزی را در زمر. چیزی دیگر محسوب داشتن : مرا با کوه تمکینی سر و کار است از قسمت که گر سیلاب خون گریمنگردد پیش او مجری . ( تاثیر )

لغت نامه دهخدا

مجری کردن. [ م ُ را ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مجری داشتن. اجرا کردن. و رجوع به مجری داشتن شود.


کلمات دیگر: