( صفت ) آسوده دل آسوده خاطر .
فارغ دل
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
فارغدل. [رِ دِ ] ( ص مرکب ) آسوده دل. آسوده خاطر : چنین روزگار کس یاد نداشت که جهان عروس را مانست و پادشاه محتشم بی منازع و فارغدل میرفت. ( تاریخ بیهقی ).
از آنیم در جستن تاج و ترگ
که فارغدلیم از شبیخون مرگ.
مخالف درنسازد ساز با ساز.
از آنیم در جستن تاج و ترگ
که فارغدلیم از شبیخون مرگ.
نظامی.
نشاید گفت با فارغدلان رازمخالف درنسازد ساز با ساز.
نظامی.
رجوع به فارغ و فارغ البال شود.فرهنگ عمید
= فارغ البال
فارغالبال#NAME?
کلمات دیگر: