کلمه جو
صفحه اصلی

غاضره

فرهنگ فارسی

ابن عروه ابوعرابه . تابعی است .

لغت نامه دهخدا

( غاضرة ) غاضرة. [ ض ِ رَ ] ( اِخ ) ابن حبشیةبن کعب ، من خزاعة من الازد، من قحطان : جد جاهلی ، من نسله عمران بن الحصین. ( الاعلام زرکلی ج 2 ص 756 ).

غاضرة. [ ض ِ رَ ] ( اِخ ) قبیله ای است از بنی اسد. || حیی است از صَعصعة. || بطنی است از بنی ثقیف. ( منتهی الارب ).

غاضرة. [ ض ِ رَ ] ( اِخ ) نام دختر جرهم که او را قیدار فرزند اسماعیل جدّ اعلای حضرت رسول اکرم ( ص ) به سبب خوابی که دید به زنی گرفت و دیگر اجداد رسول اکرم ( ص ) از پسری که قیدار از غاضرة آورد نسلاً بعد نسل بوجود آمدند: قیدار پادشاه بود و او را هفت خصلت بود که هیچ پادشاه را نبود، صید کردن که هر چه بدیدی خواستی به کمند گرفتی و خواستی مکابره و تیر انداختی که هرگز یک چوبه تیر خطا نکردی سدیگر چنان سوار هرگز نبود و چهارم به قوت او هیچ کس از آدمی نبود و پنجم به دلاوری او هیچ مرد نبود و شش بسخاوت او نبود و هفتم کسی را قوت زنان داشتن چون او را نبود، دویست دختر به زنی کرد از ولد اسحاق علیه السلام که مگر آن نور به یکی پیوسته گردد، دویست سال او را عمر برآمد که هیچ فرزند نیامد، آخر روزی بصید رفت و از آنجا بازگشت وحوش و طیور و سباع دید بیکجا جمع شده او را عجب آمد، بیک آواز او را گفتند به زبانهای فصیح به سخن آدمی که چرا اندیشه نور محمد مصطفی علیه السلام نداری و ودیعه وصیت که پذیرفته ای تمام نکنی و چند عمر گذاشتی ببازی مشغول گشته ، قیدار به خانه شد غمگین و سوگند خورد که طعام و شراب نخورم تا ایزد تعالی مرا پیدا گرداند که چه باید کرد. پس چند روز برآمد و هیچ نخورد اندر میان هامونی همی نماز کرد که فریشته ای همچو آدمی نیکوروی با لباس ازهوا آمد و بدوسلام کرد، و قیدار سلام جواب داد، پس فریشته او را گفت یا قیدار چندین مملکت و شهرها راندی و بشهوات و لذات دنیا مشغول بودی ، وقت نیامد که عهد را تمام کنی ونور محمد مصطفی را اداکنی و بدانک که اندر ولد اسحاق نخواهد بود، اما اکنون بباید رفت و خدای را تعالی و تقدس قربانی کنی و از او درخواهی تا ترا پیدا گرداند. این بگفت و همچنان بر آسمان شد. قیدار اندر وقت بدان جایگاه شد که اسماعیل را مولود بود، هفتصد کبش اقرن از کباش ابراهیم علیه السلام قربان کرد و هر قربانی که بکرد آتشی سرخ از هوا اندر آمد و آن قربان را به هوا برد. پس از هوا بانگ آمد که بس کن یا قیدار که خدای تعالی دعای تو مستجاب کرد و قربان تو قبول کرد، برو اندر زیر درخت وعدبخسب ، تا به خواب اندر ترا بنماید که چه باید کرد. قیدار اندر زیر درخت شد و بخفت ، به خواب اندر دید که کسی آید و او را گوید که این نور که تو داری ایزدتعالی همه نورها را از آن آفرید و نخواهد که برسد بجای دیگری مگر از پاکیزگان و دختران عرب ، از دختری که نام او غاضرة بود. قیدار بیدار شد شادان گشت و اندر ساعت رسولان فرستاد به هر جای که طلب کنند دختری که نامش غاضرة است ، و بدان صبر نکرد و خود برنشست و شمشیر کشیده و طلب همی کرد تا برسید نزدیک ملک جرهم و اواز ولد ذهل بن عامربن یعرب بن قحطان و او را دختری بود غاضرة نام نیکوتر زنان آن زمان ، او را به زنی کرد و به پادشاهی خویش برد حمل از او به غاضرة آمد. دیگرروز قیدار اندر روی غاضرة نگاه کرد و نور آنجا دید،شاد شد. و تابوت آدم علیه السلام او داشت ، ولد اسحاق او را همی گفتند که تابوت ما را دهید که نور خود شما دارید بس کند. و انبیا اندر ولد ماست ، و او نمیداد. گفت پدرم وصیت مرا کرده است ؛ تا روزی برفت که تابوت بگشاید گشاده نگشت و از هوا آواز آمد که بیش این تابوت به دست تو نگشاید که تو وصیت خویش تمام کردی. تابوت ابن عم خویش یعقوب را ده که آن به دست او گشاید... و او اسرائیل است پس چون قیدار را فرمان آمد که تابوت اسرائیل را ده ، غاضرة را گفت ناچار این ودیعت می بباید سپرد که نزدیک من امانت است اگر من برفتم و پیش از آمدن تو را غلامی آید او را حمل نام کن. پس تابوت برگرفت که به کنعان برد، بر دوش برنهاد. به یک ساعت از برکت آن تابوت نزدیک کنعان برسید و زمین او را برگرفت. پس تابوت یکی بانگ کرد، یعقوب علیه السلام گریان گشت که آن نور با او ندید. گفت یا ابن عم چه بود ترا؟ گفت نور محمد صلی اﷲ علیه بدادم نور از من بشد، یعقوب گفت به فرزندان اسحاق دادی ؟ گفت نه بالاعربیة الجرهمیة غاضرة را، یعقوب گفت بفرزندان اینت بزرگ شرف مصطفی صلی اﷲ علیه که نبود مگر اندر عربیات طاهرات ، یا قیدار بشارت ترا که ترا دوش پسر بزرگوار آمد.قیدار گفت تو به زمین شام و او به زمین حرم اندر، چگونه دانی ؟ گفت درهای آسمان گشاده دیدم و آن نور تا به آسمان برشده که محمد مصطفی را صلی اﷲ علیه ایزد تعالی از آن موجود دارد، بدانستم که حال بوده ست اندر عالم جهت او... ( تاریخ سیستان چ بهار صص 45 - 48 ).

غاضرة. [ ض ِ رَ ] (اِخ ) ابن حبشیةبن کعب ، من خزاعة من الازد، من قحطان : جد جاهلی ، من نسله عمران بن الحصین . (الاعلام زرکلی ج 2 ص 756).


غاضرة. [ ض ِ رَ ] (اِخ ) ابن عروة. ابوعرابة. تابعی است .


غاضرة. [ ض ِ رَ ] (اِخ ) قبیله ای است از بنی اسد. || حیی است از صَعصعة. || بطنی است از بنی ثقیف . (منتهی الارب ).


غاضرة. [ ض ِ رَ ] (اِخ ) نام دختر جرهم که او را قیدار فرزند اسماعیل جدّ اعلای حضرت رسول اکرم (ص ) به سبب خوابی که دید به زنی گرفت و دیگر اجداد رسول اکرم (ص ) از پسری که قیدار از غاضرة آورد نسلاً بعد نسل بوجود آمدند: قیدار پادشاه بود و او را هفت خصلت بود که هیچ پادشاه را نبود، صید کردن که هر چه بدیدی خواستی به کمند گرفتی و خواستی مکابره و تیر انداختی که هرگز یک چوبه ٔ تیر خطا نکردی سدیگر چنان سوار هرگز نبود و چهارم به قوت او هیچ کس از آدمی نبود و پنجم به دلاوری او هیچ مرد نبود و شش بسخاوت او نبود و هفتم کسی را قوت زنان داشتن چون او را نبود، دویست دختر به زنی کرد از ولد اسحاق علیه السلام که مگر آن نور به یکی پیوسته گردد، دویست سال او را عمر برآمد که هیچ فرزند نیامد، آخر روزی بصید رفت و از آنجا بازگشت وحوش و طیور و سباع دید بیکجا جمع شده او را عجب آمد، بیک آواز او را گفتند به زبانهای فصیح به سخن آدمی که چرا اندیشه ٔ نور محمد مصطفی علیه السلام نداری و ودیعه ٔ وصیت که پذیرفته ای تمام نکنی و چند عمر گذاشتی ببازی مشغول گشته ، قیدار به خانه شد غمگین و سوگند خورد که طعام و شراب نخورم تا ایزد تعالی مرا پیدا گرداند که چه باید کرد. پس چند روز برآمد و هیچ نخورد اندر میان هامونی همی نماز کرد که فریشته ای همچو آدمی نیکوروی با لباس ازهوا آمد و بدوسلام کرد، و قیدار سلام جواب داد، پس فریشته او را گفت یا قیدار چندین مملکت و شهرها راندی و بشهوات و لذات دنیا مشغول بودی ، وقت نیامد که عهد را تمام کنی ونور محمد مصطفی را اداکنی و بدانک که اندر ولد اسحاق نخواهد بود، اما اکنون بباید رفت و خدای را تعالی و تقدس قربانی کنی و از او درخواهی تا ترا پیدا گرداند. این بگفت و همچنان بر آسمان شد. قیدار اندر وقت بدان جایگاه شد که اسماعیل را مولود بود، هفتصد کبش اقرن از کباش ابراهیم علیه السلام قربان کرد و هر قربانی که بکرد آتشی سرخ از هوا اندر آمد و آن قربان را به هوا برد. پس از هوا بانگ آمد که بس کن یا قیدار که خدای تعالی دعای تو مستجاب کرد و قربان تو قبول کرد، برو اندر زیر درخت وعدبخسب ، تا به خواب اندر ترا بنماید که چه باید کرد. قیدار اندر زیر درخت شد و بخفت ، به خواب اندر دید که کسی آید و او را گوید که این نور که تو داری ایزدتعالی همه ٔ نورها را از آن آفرید و نخواهد که برسد بجای دیگری مگر از پاکیزگان و دختران عرب ، از دختری که نام او غاضرة بود. قیدار بیدار شد شادان گشت و اندر ساعت رسولان فرستاد به هر جای که طلب کنند دختری که نامش غاضرة است ، و بدان صبر نکرد و خود برنشست و شمشیر کشیده و طلب همی کرد تا برسید نزدیک ملک جرهم و اواز ولد ذهل بن عامربن یعرب بن قحطان و او را دختری بود غاضرة نام نیکوتر زنان آن زمان ، او را به زنی کرد و به پادشاهی خویش برد حمل از او به غاضرة آمد. دیگرروز قیدار اندر روی غاضرة نگاه کرد و نور آنجا دید،شاد شد. و تابوت آدم علیه السلام او داشت ، ولد اسحاق او را همی گفتند که تابوت ما را دهید که نور خود شما دارید بس کند. و انبیا اندر ولد ماست ، و او نمیداد. گفت پدرم وصیت مرا کرده است ؛ تا روزی برفت که تابوت بگشاید گشاده نگشت و از هوا آواز آمد که بیش این تابوت به دست تو نگشاید که تو وصیت خویش تمام کردی . تابوت ابن عم خویش یعقوب را ده که آن به دست او گشاید... و او اسرائیل است پس چون قیدار را فرمان آمد که تابوت اسرائیل را ده ، غاضرة را گفت ناچار این ودیعت می بباید سپرد که نزدیک من امانت است اگر من برفتم و پیش از آمدن تو را غلامی آید او را حمل نام کن . پس تابوت برگرفت که به کنعان برد، بر دوش برنهاد. به یک ساعت از برکت آن تابوت نزدیک کنعان برسید و زمین او را برگرفت . پس تابوت یکی بانگ کرد، یعقوب علیه السلام گریان گشت که آن نور با او ندید. گفت یا ابن عم چه بود ترا؟ گفت نور محمد صلی اﷲ علیه بدادم نور از من بشد، یعقوب گفت به فرزندان اسحاق دادی ؟ گفت نه بالاعربیة الجرهمیة غاضرة را، یعقوب گفت بفرزندان اینت بزرگ شرف مصطفی صلی اﷲ علیه که نبود مگر اندر عربیات طاهرات ، یا قیدار بشارت ترا که ترا دوش پسر بزرگوار آمد.قیدار گفت تو به زمین شام و او به زمین حرم اندر، چگونه دانی ؟ گفت درهای آسمان گشاده دیدم و آن نور تا به آسمان برشده که محمد مصطفی را صلی اﷲ علیه ایزد تعالی از آن موجود دارد، بدانستم که حال بوده ست اندر عالم جهت او... (تاریخ سیستان چ بهار صص 45 - 48).



کلمات دیگر: