تحمل کردن , کشيدن , تن در دادن به , رنج بردن
عان
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
رسن دراز
لغت نامه دهخدا
عان. [ عان ن ]( ع اِ ) رسن دراز. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
عان. [ نِن ْ ] ( ع ص ) عانی. اسیر و بندی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به عانی شود.
عان. [ نِن ْ ] ( ع ص ) عانی. اسیر و بندی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به عانی شود.
عان . [ عان ن ](ع اِ) رسن دراز. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
عان . [ نِن ْ ] (ع ص ) عانی . اسیر و بندی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به عانی شود.
کلمات دیگر: