کلمه جو
صفحه اصلی

غامد

فرهنگ فارسی

غامد . ناحیه ایست در عربستان کوهستانی بارتفاع ۲۳۲۱ متر .

لغت نامه دهخدا

غامد. [ م ِ ] (اِخ ) غامد (من عسیر) ناحیه ای است در عربستان کوهستانی به ارتفاع 2321 متر. (حلل السندسیة ج 2 ص 111). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.


غامد. [ م ِ ] ( ع ص ) چاه انباشته. || کشتی پر از بار. ( منتهی الارب ). ازهری گوید: گمان میکنم کشتی تهی باشد مانند حفانة. ( از تاج العروس ).

غامد. [ م ِ ] ( اِخ ) بقول برخی نام پدر قبیله ای از جهینه و بگفته برخی از یمن است و در صحاح آمده است :
الاهل اتاها علی نأیها
بمافضحت قومها غامد.
و غامد را نام پدر قبیله ای دانسته است و نام وی عمرو است و در بعض نسخ عمر آمده و صواب نیز همین است. عمر فرزند عبداﷲ و بگفته ای عبدبن کعب بن حرث بن کعب بن عبداﷲبن مالک بن نصربن ازد است. و در وجه اشتقاق این نام آراء مختلفی است. برخی گفته اند از این رو بدین نام ملقب شده است که امری را میان قوم خویش اصلاح کرده است و این گفتار ابن کلبی است و نص عبارت وی چنین است : زیرا وی امری را که میان او و عشیره وی بوده پنهان کرده و آن را پوشیده است «تغمد»، و بهمین سبب یکی از ملوک حمیر وی را ( غامد ) نامیده است. و این شعر را در باره وی سروده اند:
تغمدت امراکان بین عشیرتی
فسمانی القیل الحضوری غامد
و برخی گفته اند کلمه غامد از غمود چاه مشتق است. اصمعی گفته است وجه اشتقاق غامد چنان نیست که ابن کلبی گفته است بلکه کلمه مزبور از غمود بئر اشتقاق یافته است که بمعنی فزونی آب چاه است و ابن اعرابی گفته است قبیله مزبور را باید غامدة خواندنه غامد، و این شعر را آورده است :
الاهل اتاها علی نأیها
بما فضحت قومها غامدة.
( از تاج العروس ).
ورجوع به حبیب السیر چ خیام ص 397 و عقدالفرید ج 4 ص 155 و البیان و التبیین ج 1 ص 208 و امتاع الاسماع ج 1 ص 501 شود.

غامد. [ م ِ ] ( اِخ ) غامد ( من عسیر ) ناحیه ای است در عربستان کوهستانی به ارتفاع 2321 متر. ( حلل السندسیة ج 2 ص 111 ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.

غامد. [ م ِ ] (اِخ ) بقول برخی نام پدر قبیله ای از جهینه و بگفته ٔ برخی از یمن است و در صحاح آمده است :
الاهل اتاها علی نأیها
بمافضحت قومها غامد.
و غامد را نام پدر قبیله ای دانسته است و نام وی عمرو است و در بعض نسخ عمر آمده و صواب نیز همین است . عمر فرزند عبداﷲ و بگفته ای عبدبن کعب بن حرث بن کعب بن عبداﷲبن مالک بن نصربن ازد است . و در وجه اشتقاق این نام آراء مختلفی است . برخی گفته اند از این رو بدین نام ملقب شده است که امری را میان قوم خویش اصلاح کرده است و این گفتار ابن کلبی است و نص عبارت وی چنین است : زیرا وی امری را که میان او و عشیره ٔ وی بوده پنهان کرده و آن را پوشیده است «تغمد»، و بهمین سبب یکی از ملوک حمیر وی را (غامد) نامیده است . و این شعر را در باره ٔ وی سروده اند:
تغمدت امراکان بین عشیرتی
فسمانی القیل الحضوری غامد
و برخی گفته اند کلمه ٔ غامد از غمود چاه مشتق است . اصمعی گفته است وجه اشتقاق غامد چنان نیست که ابن کلبی گفته است بلکه کلمه ٔ مزبور از غمود بئر اشتقاق یافته است که بمعنی فزونی آب چاه است و ابن اعرابی گفته است قبیله ٔ مزبور را باید غامدة خواندنه غامد، و این شعر را آورده است :
الاهل اتاها علی نأیها
بما فضحت قومها غامدة.

(از تاج العروس ).


ورجوع به حبیب السیر چ خیام ص 397 و عقدالفرید ج 4 ص 155 و البیان و التبیین ج 1 ص 208 و امتاع الاسماع ج 1 ص 501 شود.

غامد. [ م ِ ] (ع ص ) چاه انباشته . || کشتی پر از بار. (منتهی الارب ). ازهری گوید: گمان میکنم کشتی تهی باشد مانند حفانة. (از تاج العروس ).



کلمات دیگر: