( اسم ) واحد فار یک موش جمع : فارات .
مفرد فار . یک موش
مفرد فار . یک موش
فاره . [ رَ ] (اِخ ) موضعی است در قسمت بن یامین تقریباً در ده هزارگزی اورشلیم . (از قاموس کتاب مقدس ).
فاره . [ رِه ْ ] (ع ص ) نعت فاعلی از فراهة و فروهة و فراهیة. زیرک . ج ، فُرْه ، فُرَّه ْ، فُرَّهة. (منتهی الارب ). و فَرَهة و فُرْهة در نزد سیبویه اسم جمع است . حاذق . (اقرب الموارد). || بانمک و نشیط. || پرخور. (اقرب الموارد).
فارة. [ رَ ] (ع اِ)فَاءْرة. فار. یک موش . رجوع به فأر و فأرة شود.
فارة. [ فارْ رَ ] (اِخ ) شهری است در مشرق اندلس از اعمال تُطیلة. (از معجم البلدان ).
فارة. [ فارْ رَ ] (اِخ ) نام کوهی در سرزمین اسپانیا است . (از معجم البلدان ).