کلمه جو
صفحه اصلی

مطابقه


مترادف مطابقه : مطابقت، مقابله، تطبیق دهی، برابری، همانندی، اتحاد، اتفاق، متفق شدن، متحد شدن، اتفاق کردن، برابر کردن

فارسی به انگلیسی

comparing, comparison, checking, act of comparing

act of comparing


conformity, concordance, [gram.] agreement


مترادف و متضاد

مطابقت، مقابله، تطبیق‌دهی


برابری، همانندی


اتحاد، اتفاق


متفق شدن، متحد شدن، اتفاق کردن


برابر کردن


۱. مطابقت، مقابله، تطبیقدهی
۲. برابری، همانندی
۳. اتحاد، اتفاق
۴. متفق شدن، متحد شدن، اتفاق کردن
۵. برابر کردن


فرهنگ فارسی

مطابقت: برابرکردن، برابرکردن دوچیزباهم، ونیزنام صنعتی است درشعر(صنعت متضاد )
۱ - ( مصدر ) اتفاق کردن متحد شدن . ۲ - مقابل کردن چیزی است بمثل آن . ۳ - ( اسم ) اتفاق اتحاد . ۴ - مقابله ٠
یکی را بر دیگری پوشیدن طابق بین قمیصین .

رابطۀ صوری میان دو سازۀ نحوی در یک ساختار زبانی


فرهنگ معین

(مُ بِ قِ ) [ ع . مطابقة ] (مص ل . ) برابر کردن ، با هم برابر کردن دو چیز.

لغت نامه دهخدا

مطابقه. [ م ُ ب َ ق َ / ب ِ ق ِ ] ( از ع ، اِمص ) مطابقة. مطابقت. با کردن و نمودن و داشتن و جز اینها صرف شود. و رجوع به مطابقة و مطابقت شود.

مطابقة. [ م ُ ب َ ق َ ] (ع مص ) یکی را بر دیگری پوشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد): طابق بین قمیصین ؛ پوشید یکی از آن دو پیراهن را بروی دیگری . (ناظم الاطباء). || موافقت کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). با کسی موافقت کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر). طابق فلان فلانا؛ موافقت کرد فلان بهمان را. (ناظم الاطباء). || چفسانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طابق بین الشیئین مطابقة و طباقاً؛ چسبانید آن دو را بهم . (ناظم الاطباء). || رفتن با بند بر پای . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). با بند رفتن . (تاج المصادربیهقی ). طابق المقید؛ رفت آن بنددار با بند پای . (ناظم الاطباء). || سم پای بر جای سم دست نهادن اسب در رفتن و دویدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ): طابق الفرس ؛ گذاشت آن اسب پای ها را در جای دستها هنگام راه رفتن . (ناظم الاطباء). || عادت کردن برکاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد): طابق فلان ؛ عادت کرد فلان برکاری . (ناظم الاطباء). || موافقت و برابر کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد): طابق بین الشیئین مطابقة و طباقاً؛ برابر کرد آن دو چیز را... (ناظم الاطباء). || (اصطلاح بدیعی ) جمع کردن کلمات متضاد در کلام ومتضاد لاحق است به آن کماقال عز و جل : و تعز من تشاءو تذل من تشاء . (آنندراج ). مقابله ٔ اشیاء متضاد را مطابقه خوانند از آن روی که ضدان مثلان اند در ضدیت و مثال آن مسعودسعد گوید:
ای سرد و گرم دهر کشیده
شیرین و تلخ چرخ چشیده .
(المعجم چ مدرس رضوی چ دانشگاه ص 344).
آن است که جمعکنند دو شی ٔ موافق را با ضدش و بعد اگر آن دو شی ٔ موافق دارای شرطی باشد، لازم است که ضد آن شرط نیز برای دو ضد آورده شود مانند: فأمّا من اعطی واتقی و صدّق ... که اعطاء و اتقاء و تصدیق ضد منع و الاستغناء و تکذیب است . که مجموع شرطهای اول برای «یسری » و مجموع شرطهای ثانی در آیات بعد برای «عسری » آورده شده است . (از تعریفات جرجانی ص 148).


فرهنگ عمید

= متضاد

متضاد#NAME?


دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:تضاد (ادبیات)

فرهنگستان زبان و ادب

{agreement} [زبان شناسی] رابطۀ صوری میان دو سازۀ نحوی در یک ساختار زبانی


کلمات دیگر: