کلمه جو
صفحه اصلی

دی جان

لغت نامه دهخدا

دیجان. [ دَ ی َ ] ( ع مص ) اندک برفتار آمدن. ( منتهی الارب ). اندک راه رفتن. ( از لسان العرب ) ( اقرب الموارد ).

دیجان. [ دَ ی َ ] ( ع اِ ) عیال ریزه مرد. ( منتهی الارب ). حواشی صغار. ( از اقرب الموارد ) ( لسان العرب ). در شرح قاموس بفارسی وترکی شتران خرد آمده است. || پاره کلان از انبوه ملخ. ( منتهی الارب ). پاره بزرگ از ملخ. ( از اقرب الموارد ) ( از لسان العرب ). اما در شرح قاموس بفارسی پای ملخ ترجمه شده و ظاهراً از ترکیب رجل الجرادبه اشتباه افتاده و رجل را که بمعنای گروه از ملخ است به پای ملخ ترجمه کرده است. ( یادداشت لغتنامه ).

دیجان. ( اِخ ) قریه ای است یک فرسنگ و نیمی میانه شمالی و مغرب تل بیضا. ( فارسنامه ناصری ).

دانشنامه عمومی



کلمات دیگر: