زاد. کیان و پادشاه زاده . کیان نژاد . از نژاد کیان . که از نسل کیان و شاهان است .
کیان زاده
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کیان زاده. [ ک َ / کیا دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) زاده کیان و پادشاه زاده. ( ناظم الاطباء ). کیان نژاد. از نژاد کیان. که از نسل کیان و شاهان است :
به پیش گو اسفندیار آمدند
کیان زادگان زار و خوار آمدند.
برو کینه باب من بازخواه.
که هریک چنانچون دل و جان من.
نَبَرده کیان زاده پور زریر.
به تابوتها اندر افکند پیش.
خداوند تاج و کیان زاده ای.
ز هر کشور آمد فرستادگان.
به پیش گو اسفندیار آمدند
کیان زادگان زار و خوار آمدند.
دقیقی.
کیان زاده گفت ای جهاندار شاه برو کینه باب من بازخواه.
دقیقی.
کیان زادگان با جوانان من که هریک چنانچون دل و جان من.
دقیقی.
بیامد هم آنگاه نستور شیرنَبَرده کیان زاده پور زریر.
دقیقی.
کیان زادگان و جوانان خویش به تابوتها اندر افکند پیش.
دقیقی.
کجا بود از گیتی آزاده ای خداوند تاج و کیان زاده ای.
فردوسی.
بسی خواستندش کیان زادگان ز هر کشور آمد فرستادگان.
اسدی.
کلمات دیگر: