نیزه در دست داشتن .
نیزه داری
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نیزه داری. [ ن َ زَ / زِ ] ( حامص مرکب ) عمل و صفت نیزه دار. به نیزه مسلح بودن. نیزه وری. رجوع به نیزه دار شود.
|| نیزه برداری :
راضی شده از بزرگواریت
دولت به یتاق نیزه داریت.
کند مانند مالک نیزه داری.
|| نیزه برداری :
راضی شده از بزرگواریت
دولت به یتاق نیزه داریت.
نظامی.
اگر دارد سر خدمتگزاری کند مانند مالک نیزه داری.
شفیع ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: