درست گردیدن درست شدن ساخته شدن
درست گشتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
درست گشتن. [ دُ رُ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) درست گردیدن. درست شدن. ساخته شدن. || ترمیم شدن. بصورت نخست درآمدن :
به گودرز گفتند کاین کار تست
شکسته به دست تو گردد درست.
از اوسیر گشتی چو گشتت درست
که او تاج و تخت و کلاه تو جست.
درست گشت که خورشید در خزانه تو
قراضه ایست دغل ، بر مثال پرپره ای.
آهو ز تو رمید چو آهو ز قسوره.
سخن رود که تو گوئی درست گشت و یقین
که کردگار به هنگام خلقت آدم
ابوعلی و علی را سرشت ازیک طین.
تو از جادوی زال گشتی درست
وگرنه کنارت همه دخمه جست.
چو خوردی از آن میوه گشتی درست.
به گودرز گفتند کاین کار تست
شکسته به دست تو گردد درست.
فردوسی.
|| یقین شدن. محقق شدن. محقق آمدن. ثابت گشتن. بصحت پیوستن. مدلل گردیدن. راست آمدن. بحقیقت پیوستن : از اوسیر گشتی چو گشتت درست
که او تاج و تخت و کلاه تو جست.
فردوسی.
چون خبر کشتن علی درست گشت او را [ ضارب معاویه مبارک را ] رها کردند. ( مجمل التواریخ والقصص ). پسرش به زندقه منسوب گردانید و درست گشت. ( مجمل التواریخ والقصص ).درست گشت که خورشید در خزانه تو
قراضه ایست دغل ، بر مثال پرپره ای.
خواجه شمس الدین محمد ورکانی.
تا همت تو گشت بر اهل سخن درست آهو ز تو رمید چو آهو ز قسوره.
سوزنی.
ز بس شجاعت او بر زبان مادح اوسخن رود که تو گوئی درست گشت و یقین
که کردگار به هنگام خلقت آدم
ابوعلی و علی را سرشت ازیک طین.
سوزنی.
|| بهبود یافتن. سالم گشتن : تو از جادوی زال گشتی درست
وگرنه کنارت همه دخمه جست.
فردوسی.
ز شهر آنکه بیمار بودی و سست چو خوردی از آن میوه گشتی درست.
اسدی.
شانه های آهنین بیاوردند و هرچه بر اندام گوشت بود پوست همه رافرود آوردند، چنانکه استخوانها پیدا گشت و بیفکندندروز دیگر درست گشت بفرمان خدای تعالی. ( مجمل التواریخ والقصص ).کلمات دیگر: