کلمه جو
صفحه اصلی

خرخیز

فرهنگ فارسی

۱- یکی از اقوام ترک .۲ - شهرهایی که مسکن قوم مذکور بودند بنام آنان (( قرقیز ) ) نامیده میشود .
نام شهریست از ختا و ختن که مشک خوب در آنجا میشود و نوعی از جامه ابریشمین هم از آنجا آورند و بجای زای هوز رای قرشت هم گفته اند که بر وزن شبگیر باشد .

لغت نامه دهخدا

خرخیز. [ خ َ ] ( اِخ ) نام شهری است از ختا و ختن که مشک خوب در آنجا میشود و نوعی از جامه ابریشمی هم از آنجا آورند، و بجای زای هوز رای قرشت هم گفته اند که بر وزن شبگیر باشد. ( برهان قاطع ). شهری است در ترکستان که مشک تندبوی دارد و جامه ابریشمی نفیسی در آن ببافند. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) . لسترنج در سرزمینهای خلافت شرقی آورده : ناحیه بزرگ کوهستانی در سمت خاور و جنوب غرجستان معروف بود به غورو غورستان و از هرات تا بامیان و حدود کابل و غزنه امتداد داشت که عبارت از منطقه جنوب رودخانه هرات باشد. جغرافی نویسان قرون وسطی به این مطلب اشاره کرده اند که رودهای بزرگ مثل هریرود و هیرمند و خواش و فراه ( که بدریاچه زره میریزد ) از این ناحیه سرچشمه می گیرند و از حدود غرجستان نیز رود مرغاب برمیخیزد. از جغرافیای این منطقه وسیع کوهستانی متأسفانه شرحی بما نرسیده است و محل شهرها و قلعه های آنجا که در تواریخ ذکر گردیده است معین نیست. در قرن چهارم هجری بگفته ابن حوقل غور بلاد کفر بود گو اینکه جماعتی ازمسلمین نیز در آنجا میزیستند. دره های آنجا معمور بود و چشمه ها و نهرها و باغهای بسیار داشت و به داشتن معادن نقره و طلا معروف بود و اکثر این معادن در ناحیه بامیان و پنجهیر قرار داشت و غنی ترین آنها در محلی موسوم به خرخیز واقع بود. پس از زوال دولت سلطان محمود غزنوی امراء غور که سابقاً از اعوان و یاران وی بودند استقلال یافتند و قلعه فیروزکوه را مرکز فرمانروایی خود قرار دادند. فیروزکوه قلعه بزرگی بود درکوهستان ولی امروز محل آن معلوم نیست. ( از سرزمینهای خلافت شرقی ترجمه فارسی ص 433 ) : سخن اندر ناحیت خرخیز، مشرق وی ناحیت چین است و دریای اقیانوس مشرقی و جنوب وی حدود تغزغز است و بعضی از خلخ و مغرب وی از حدود کمیاک است از ویرانی شمال... که آنجا مردم نتوانند بود از سختی سرما و این ناحیت مشک بسیار افتد و موهای بسیار و چوب خدنگ و چوب خلج و دسته کارد و ختو خیزد و ملک ایشان را خرخیز خاقان خوانند و این مردمانند که طبع ددگان دارند و درشت صورتند وکم موی و بیدادکار و کم رحمت و مبارز و جنگ کن و ایشان را با همه قومی که از گرداگرد ایشانست جنگ است و دشمنی است و خواسته ایشان از جهازهای خرخیز است و گوسپند و گاو و اسب ، و میگردند بر آب و گیا و هوا و مرغزار، ایشان آتش را بزرگ دارند و مرده را بسوزند و خداوندان خیمه و خرگاهند و شکار کنند و نخجیر زنند... کمجکث [ شهری است ] که خرخیز خاقان آنجا نشیند و هیچ نوع را از خرخیز ده ها و شهرها نیست البته و همه خرگاه است الا آنجا که نشست خاقان است. ( حدود العالم ).

خرخیز. [ خ َ ] (اِخ ) نام شهری است از ختا و ختن که مشک خوب در آنجا میشود و نوعی از جامه ٔ ابریشمی هم از آنجا آورند، و بجای زای هوز رای قرشت هم گفته اند که بر وزن شبگیر باشد. (برهان قاطع). شهری است در ترکستان که مشک تندبوی دارد و جامه ٔ ابریشمی نفیسی در آن ببافند. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) . لسترنج در سرزمینهای خلافت شرقی آورده : ناحیه ٔ بزرگ کوهستانی در سمت خاور و جنوب غرجستان معروف بود به غورو غورستان و از هرات تا بامیان و حدود کابل و غزنه امتداد داشت که عبارت از منطقه ٔ جنوب رودخانه ٔ هرات باشد. جغرافی نویسان قرون وسطی به این مطلب اشاره کرده اند که رودهای بزرگ مثل هریرود و هیرمند و خواش و فراه (که بدریاچه ٔ زره میریزد) از این ناحیه سرچشمه می گیرند و از حدود غرجستان نیز رود مرغاب برمیخیزد. از جغرافیای این منطقه ٔ وسیع کوهستانی متأسفانه شرحی بما نرسیده است و محل شهرها و قلعه های آنجا که در تواریخ ذکر گردیده است معین نیست . در قرن چهارم هجری بگفته ٔ ابن حوقل غور بلاد کفر بود گو اینکه جماعتی ازمسلمین نیز در آنجا میزیستند. دره های آنجا معمور بود و چشمه ها و نهرها و باغهای بسیار داشت و به داشتن معادن نقره و طلا معروف بود و اکثر این معادن در ناحیه ٔ بامیان و پنجهیر قرار داشت و غنی ترین آنها در محلی موسوم به خرخیز واقع بود. پس از زوال دولت سلطان محمود غزنوی امراء غور که سابقاً از اعوان و یاران وی بودند استقلال یافتند و قلعه ٔ فیروزکوه را مرکز فرمانروایی خود قرار دادند. فیروزکوه قلعه ٔ بزرگی بود درکوهستان ولی امروز محل آن معلوم نیست . (از سرزمینهای خلافت شرقی ترجمه ٔ فارسی ص 433) : سخن اندر ناحیت خرخیز، مشرق وی ناحیت چین است و دریای اقیانوس مشرقی و جنوب وی حدود تغزغز است و بعضی از خلخ و مغرب وی از حدود کمیاک است از ویرانی شمال ... که آنجا مردم نتوانند بود از سختی سرما و این ناحیت مشک بسیار افتد و موهای بسیار و چوب خدنگ و چوب خلج و دسته ٔ کارد و ختو خیزد و ملک ایشان را خرخیز خاقان خوانند و این مردمانند که طبع ددگان دارند و درشت صورتند وکم موی و بیدادکار و کم رحمت و مبارز و جنگ کن و ایشان را با همه قومی که از گرداگرد ایشانست جنگ است و دشمنی است و خواسته ٔ ایشان از جهازهای خرخیز است و گوسپند و گاو و اسب ، و میگردند بر آب و گیا و هوا و مرغزار، ایشان آتش را بزرگ دارند و مرده را بسوزند و خداوندان خیمه و خرگاهند و شکار کنند و نخجیر زنند... کمجکث [ شهری است ] که خرخیز خاقان آنجا نشیند و هیچ نوع را از خرخیز ده ها و شهرها نیست البته و همه خرگاه است الا آنجا که نشست خاقان است . (حدود العالم ).
زده یاقوت رمانی بصحراها بخرمنها
فشانده مشک خرخیزی ببستانها به زنبرها.

منوچهری (دیوان ص 2).


بینی این باد که گویی دم یارستی
یاش مر تبّت و خرخیز گذارستی .

ناصرخسرو.


نه در پرّ و منقار رنگین سرشته
چو گل مشک خرخیز و تاتار دارد.

ناصرخسرو.


کی شناسد قیمت و مقدار دربی معرفت
کی شناسدقدر مشک آهوی خرخیز ختن ؟

سنائی .


چابکان ختا و خرخیزی
آب آتش ببرده از تیزی .

سنائی .


خانه گویی ز عطر خرخیز است
دشت گویی ز حسن بستانست .

مسعودسعد.


سکندر ز چین رای خرخیز کرد
در خواب را تنگ دهلیز کرد.

نظامی .


ز خرخیز و از چاچ و از کاشغر
بسی پهلوان خواند زرین کمر.

نظامی .


|| قسمتی از تاتار صحراگرد که در ترکستان متفرقند و در نواحی سرحدی چین و روس ، و سه طایفه میباشند: بزرگ ، در مشرق ترکستان روس در حوالی دریاچه ٔ بالشاش و اراضی سمی پلاتینسک در شمال شرقی و حاوی هفتادهزار چادر که سیصد و شصت هزار نفر جمعیت ایشانست . میانه ، در اطراف رودهای چویی ، تورگایی ، ابرتیش و بالخاش صاحب شصت وپنج هزار چادر ودویست وشصت ودوهزار نفر جمعیت . خرد، میان تورگایی و ولگا صاحب شانزده هزار چادر و شصت وپنج هزار نفر جمعیت . تسلط روسها به این طوائف از 1854 م . آغاز میشود و این مردمان همگی مسلمانند. عمده ٔ شغل آنان تا قبل از رژیم کمونیستی پرورش اسب و گوسفند بوده و طائفه ٔ خرد در تحت حکومت اورنبورگ و دو قبیله ٔ دیگر تحت حکومت سیبری غربی اداره می شده اند. (یادداشت بخط مؤلف ).


کلمات دیگر: