کلمه جو
صفحه اصلی

شتاب کردن

فارسی به انگلیسی

hurry, post, hotfoot

hurry, post


فارسی به عربی

عجلة

مترادف و متضاد

accelerate (فعل)
شتاب دادن، سرعت دادن، تسریع کردن، شتاب کردن، شتاباندن، تند کردن، بر سرعت افزودن، تند شدن، تندتر شدن

hie (فعل)
شتاب کردن، عجله کردن، شتابیدن، زود رفتن، بشتاب رفتن

skelter (فعل)
شتاب کردن

hurry (فعل)
شتاب کردن، بستوه اوردن، راندن، چاپیدن، عجله کردن، شتابیدن، باشتاب انجام دادن

pelt (فعل)
شتاب کردن، پوست کندن، پی درپی زدن، پرتاب کردن، پی در پی ضربت خوردن

skelp (فعل)
شتاب کردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) تعجیل کردن عجله کردن .

لغت نامه دهخدا

شتاب کردن. [ ش ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) عجله کردن. تعجیل نمودن. شتافتن. تَکَمُش. خَوء. ذَاب. صَمَیان. فَرط. اِقلیلاء. ( منتهی الارب ). مقابل درنگ کردن. تعجیل به کار بردن :
نکرد ایچ رستم به رفتن شتاب
بدان تا برآمد بلند آفتاب.
فردوسی.
به پشت نهنگان گذشتن در آب
به ْ آمد که در کار کردن شتاب.
فردوسی.
چو شدگرسنه تیز پران عقاب
سوی گوشت کردند هر یک شتاب.
فردوسی.
مکن هیچ بر جنگ جستن شتاب
به جنگ تو خود آید افراسیاب.
فردوسی.
به غاراندرون دیو رفته به خواب
به کشتن نکرد ایچ رستم شتاب.
فردوسی.
ز بس شتاب که جود تو بر خزینه کند
درم همی نکند در خزانه تو درنگ.
فرخی.
شتاب کن در ارسال جواب این نبشته بسوی امیرالمؤمنین. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314 ). از آنجا سلطان را نامه ای رسیده که ترکمانان را به چه حیلت فروگرفتند، شتابی کند و تنی چند را فرماید تا به هرات فروگیرند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 406 ). خردمند در جنگ شتاب نکند. ( کلیله و دمنه ).
اول مجلس که باغ شمع گل اندرفروخت
نرگس با طشت زر کرد به مجلس شتاب.
خاقانی.
باد بهاری فشاند عنبر بحری به صبح
تا صدف آتشین کرد به ماهی شتاب.
خاقانی.
دور بگردان و شتابی بکن
چند کند عمر شتاب ای غلام.
عطار.
شها به خون عدو ریختن شتاب مکن
که خود هلاک شود از حسد به خون شکم.
سعدی.
چون غلط بشنوی شتاب مکن
که نباید که خود غلط باشی.
سعدی.
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن.
حافظ.
ایجاف ؛ شتاب کردن در رفتار. ( ترجمان القرآن ). تَخَرلُج ؛ شتاب کردن در مشی. دَغمَشَه ؛ شتاب کردن در رفتار. دَمص ؛ شتاب کردن در هر چیز. کَعتَرَه ؛ شتاب کردن در رفتار. مَعل ؛ شتاب کردن در کار. مَهک ؛ شتاب کردن در چیزی. ( از منتهی الارب ).
- شتاب کردن بر کسی یا کسانی ؛ آنان را به شتاب واداشتن : چهل مرد را گرفت از خوارج و بند برنهاد و به بست فرستاد که کارشان فرمایید و تا مرا آنجا سرای بنا کنند و بر ایشان در کار کردن شتاب کنید. ( تاریخ سیستان ).

پیشنهاد کاربران

شتاب به عمل آمدن


کلمات دیگر: