برابر پارسی : هزینه کردن، ناب، ساده، به کارگیری، بکار
صرف کردن
برابر پارسی : هزینه کردن، ناب، ساده، به کارگیری، بکار
فارسی به انگلیسی
to spend, to use(up), to consume, to eat or drink, to conjugate, to decline or inflect, to pay, be profitable
devote, expend, put, use
فارسی به عربی
اصرف , انفق , له
( صرف کردن(اسم یاضمیر ) ) هبوط
( صرف کردن(اسم یاضمیر ) ) هبوط
اصرف , انفق , له
مترادف و متضاد
خرد شدن، کاستن، رد کردن، خم شدن، خمیدن، سقوط کردن، صرف کردن، تنزل کردن، نپذیرفتن، شیب پیدا کردن، مایل شدن، رو بزوال گذاردن
دانستن، بدست اوردن، جلب کردن، گذاشتن، رسیدن به، داشتن، کردن، وادار کردن، صرف کردن، دارا بودن، بهره مند شدن از، مالک بودن، باعی انجام کاری شدن، در مقابل دارا
انجام دادن، بکار انداختن، افزودن، وانمود کردن، زدن، پوشاندن، اعمال کردن، بخود بستن، دست انداختن، تحمیل کردن، صرف کردن، پوشیدن، برتن کردن، گذاردن، وانمود شدن، بکار گماردن
خم کردن، کج کردن، منحنی کردن، صرف کردن، گرداندن
صرف کردن، در هم امیختن
صرف کردن، خرج کردن، تمام شدن، صرف شدن، سودن
صرف کردن، مصرف کردن، خرج کردن
فرهنگ فارسی
۱ - به کار بردن . ۲ - هزینه کردن خرج کردن . ۳ - طی کردن پری کردن . ۴ - عزل کردن از کار بر کنار کردن . ۵ - فعلی . یا اسمی را به صیغه های مختلف در آوردن تصریف .
فرهنگ معین
( ~ . کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص م . ) ۱ - به کار بردن . ۲ - خرج کردن . ۳ - سود داشتن ، سود کردن .
لغت نامه دهخدا
صرف کردن. [ ص َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بکار بردن. هزینه کردن. خرج کردن. مصرف کردن. نفقه کردن : و یک دینار از آن اثارات بخزانه خویش نگذاشت و بهیچ سپاهی نداد الا که همه در خیرات صرف کرد. ( فارسنامه ابن بلخی ص 91 ).
نداشت چشم بصیرت که گرد کرد و نخورد
ببرد گوی سعادت که صرف کرد و بداد.
که عن قریب تو بی زر شوی و او بی زار.
که در مصالح خود صرف می کنند ترا.
در این کردند ماهی عمر خود صرف
وزین حرفت نیفکندند یک حرف.
سه حساب و کتاب و دفتر و حرف.
که شه را دهدپایمردی شگرف.
بر او بر صرف کرده عمر دائم.
کاین عمر صرف کردیم اندر امیدواری.
گر دری خواهی گشودن سهل باشد انتظاری.
راستی خواهی ببازی صرف کردم روزگار.
نداشت چشم بصیرت که گرد کرد و نخورد
ببرد گوی سعادت که صرف کرد و بداد.
سعدی.
به اعتماد بقا نقد عمر صرف مکن که عن قریب تو بی زر شوی و او بی زار.
سعدی.
عنان بدست فرومایگان مده زنهارکه در مصالح خود صرف می کنند ترا.
صائب.
|| طی کردن. سپری کردن. گذراندن : در این کردند ماهی عمر خود صرف
وزین حرفت نیفکندند یک حرف.
نظامی.
شب سه ساعت به امر حق کن صرف سه حساب و کتاب و دفتر و حرف.
اوحدی.
شب و روز خاقان در آن کرد صرف که شه را دهدپایمردی شگرف.
نظامی.
خری را ابلهی تعلیم می دادبر او بر صرف کرده عمر دائم.
سعدی.
عمری دگر بباید بعد از فراق ما راکاین عمر صرف کردیم اندر امیدواری.
سعدی.
زندگانی صرف کردن در طلب حیفی نباشدگر دری خواهی گشودن سهل باشد انتظاری.
سعدی.
تا بدین ساعت که رفت از من نیامد هیچ کارراستی خواهی ببازی صرف کردم روزگار.
سعدی.
|| عزل کردن. از کار بر کنار کردن : اندر خواستند تا حفص بن عمر را صرف کرد که او عاجز بود. ( تاریخ سیستان چ بهار ص 158 ). بسیستان آمد و دیرگاه نبود که فضل او را صرف کرد. ( تاریخ سیستان ص 154 ). || فعلی یا اسمی رابصیغه های مختلف درآوردن تا از آن معانی متفاوت بدست آید. رجوع به صرف و تصریف شود.پیشنهاد کاربران
مورد استفاده قرار دادن
پرداختن به کاری
خرج کردن ، طبق کتاب درسی
مایه گذاشتن
مبذول داشتن
کلمات دیگر: