صدور. [ ص ُ ] ( ع اِ ) ج ِ صَدر. بزرگان. وزراء. ( منتهی الارب ) ( ترجمان علامه جرجانی ) : این روز که صدور دیوان و دبیران برین جمله نبشتندی وی در طارم آمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 139 ). از پرده منشوری بیرون آمد که همه بزرگان و صدور اقرار کردند که در اشراف کس آنچنان ندیده است و نخواهد دید. ( تاریخ بیهقی ص 143 ).
بارگاه تو کارگاه وجود
پایگاه تو پیشگاه صدور.
مسعودسعد.
آن ملوک و آن صدور از بعد آن سلطان دین
در صلات شاعری کردند سنت را قیام.
سوزنی.
ری نیک بد و لیک صدورش عظیم نیک
من شاکر صدور و شکایت فزای ری.
خاقانی.
صدر مشروح صدرتاج الدین
کاوست تاج صدور و فخر کبار.
خاقانی.
خدایگان صدور زمانه شمس الدین
عماد و قبله اسلام و کعبه زوار.
سعدی.
اجل و اعظم آفاق شمس دولت و دین
که برد نام نکونامی از ملوک و صدور.
سعدی.
|| ج ِ صدر. سرانگشتان قدم. صدورالقدم ؛ سرهای انگشتان پای. || صدورالوادی ؛ اعلای وادی و پیشگاه وی. ( منتهی الارب ). || ج ِ صدر. متون صفحات : و ذکر بأس و سیاست او در صدور تواریخ مثبت. ( کلیله و دمنه ). || ( مص ) بازگشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ) ( ترجمان علامه جرجانی ). || حاصل شدن. حادث شدن. ( قطر المحیط ). از جای بیرون آمدن. ( غیاث اللغات ) :
پس به ضد نور دانستی تو نور
ضد را ضد مینماید در صدور.
مولوی.
|| نشأت کردن. نشوء. || بارز شدن از ( قطر المحیط ).
- صدور برات یا صدور حواله عهده ٔ... ؛ برات یا حواله عهده کسی نوشتن که بپردازد.
|| نوشتن و تکمیل ورقه ای بمنظور ترتیب آثار مخصوص برآن. مانند صدور شناسنامه. صدور المثنی. صدور ورقه مالکیت. صدور ورقه ازدواج و غیره که عبارت از نوشتن و تسجیل و امضاء کردن این اوراق بصورت قانونی است تا تحویل درخواست کننده شود.