کلمه جو
صفحه اصلی

صدور


مترادف صدور : اصدار، فرستادن، سینه ها

متضاد صدور : ادخال، ورود

برابر پارسی : فرستادن، گسیل داشتن، روانه کردن

فارسی به انگلیسی

issuance, export, emanation, emission, issue, exportation

issuance, export


emission, issue, exportation


فارسی به عربی

اشعاع , اصدار , تصدیر

مترادف و متضاد

issuance (اسم)
انتشار، صدور

emission (اسم)
نشر، صدور، بیرون دادن، خروج دفع مایعات

exportation (اسم)
صدور

اصدار، فرستادن ≠ ادخال، ورود


سینه‌ها


۱. اصدار، فرستادن
۲. سینهها ≠ ادخال، ورود


فرهنگ فارسی

جمع صدر، واقع شدن و حادث گشتن امری، آشکارشدن امری، بازگشتن، بازگردیدن
۱ - ( مصدر ) حاصل شدن حادث گشتن . ۲ - نشات یافتن . ۳ - ظاهر شدن . ۴ - خارج و فرستاده شدن شیئی از جایی به جایی ( در داخل یا خارج کشور ) مقابل ورود . ۵ - نوشتن و تکمیل ورقه ای به منظور ترتیب آثار مخصوص بر آن مانند صدور شناسنامه صدور ورقه مالکیت غیره . یا صدور برات . برات ( حواله ) عهده کسی نوشتن که مبلغ منظور را بپردازد .

فرهنگ معین

(صُ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ صدر، سینه ها.
( ~ . ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) واقع شدن امری . ۲ - نشأت یافتن . ۳ - آشکار شدن . ۴ - (مص م . ) فرستاده شدن شیئی از جایی به جایی .

(صُ) [ ع . ] (اِ.) جِ صدر؛ سینه ها.


( ~ .) [ ع . ] 1 - (مص ل .) واقع شدن امری . 2 - نشأت یافتن . 3 - آشکار شدن . 4 - (مص م .) فرستاده شدن شیئی از جایی به جایی .


لغت نامه دهخدا

صدور. [ ص ُ ] ( ع اِ ) ج ِ صَدر. بزرگان. وزراء. ( منتهی الارب ) ( ترجمان علامه جرجانی ) : این روز که صدور دیوان و دبیران برین جمله نبشتندی وی در طارم آمد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 139 ). از پرده منشوری بیرون آمد که همه بزرگان و صدور اقرار کردند که در اشراف کس آنچنان ندیده است و نخواهد دید. ( تاریخ بیهقی ص 143 ).
بارگاه تو کارگاه وجود
پایگاه تو پیشگاه صدور.
مسعودسعد.
آن ملوک و آن صدور از بعد آن سلطان دین
در صلات شاعری کردند سنت را قیام.
سوزنی.
ری نیک بد و لیک صدورش عظیم نیک
من شاکر صدور و شکایت فزای ری.
خاقانی.
صدر مشروح صدرتاج الدین
کاوست تاج صدور و فخر کبار.
خاقانی.
خدایگان صدور زمانه شمس الدین
عماد و قبله اسلام و کعبه زوار.
سعدی.
اجل و اعظم آفاق شمس دولت و دین
که برد نام نکونامی از ملوک و صدور.
سعدی.
|| ج ِ صدر. سرانگشتان قدم. صدورالقدم ؛ سرهای انگشتان پای. || صدورالوادی ؛ اعلای وادی و پیشگاه وی. ( منتهی الارب ). || ج ِ صدر. متون صفحات : و ذکر بأس و سیاست او در صدور تواریخ مثبت. ( کلیله و دمنه ). || ( مص ) بازگشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ) ( ترجمان علامه جرجانی ). || حاصل شدن. حادث شدن. ( قطر المحیط ). از جای بیرون آمدن. ( غیاث اللغات ) :
پس به ضد نور دانستی تو نور
ضد را ضد مینماید در صدور.
مولوی.
|| نشأت کردن. نشوء. || بارز شدن از ( قطر المحیط ).
- صدور برات یا صدور حواله عهده ٔ... ؛ برات یا حواله عهده کسی نوشتن که بپردازد.
|| نوشتن و تکمیل ورقه ای بمنظور ترتیب آثار مخصوص برآن. مانند صدور شناسنامه. صدور المثنی. صدور ورقه مالکیت. صدور ورقه ازدواج و غیره که عبارت از نوشتن و تسجیل و امضاء کردن این اوراق بصورت قانونی است تا تحویل درخواست کننده شود.

فرهنگ عمید

= صدر

صدر#NAME?


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی صُدُورِ: سینه ها
معنی یُصْدِرَ: که برگردانند(کلمه صدور که فعل یصدر از آن مشتق شده به معنای برگشتن شتر از لب آب بعد از رفتنش به آنجا است)
معنی یَصْدُرُ: باز می گردند - بر می گردند (کلمه صدور که فعل یصدر از آن مشتق شده به معنای برگشتن شتر از لب آب بعد از رفتنش به آنجا است)
معنی قُضِیَ: کار(نابودیشان )تمام شد - تکلیفشان یکسره شد(کلمه قضاء به معنای حکم است ، و اگر با حرف علی متعدی شود مثل عبارت"فَوَکَزَهُ مُوسَیٰ فَقَضَیٰ عَلَیْهِ " کنایه از این است که با کشتنش کارش را تمام کرد معنای جمله این است که : موسی (علیهالسلام) آن دشمن را با...
معنی قَضَیْتُ: به پایان بردم - تمام کردم(کلمه قضاء به معنای حکم است ، و اگر با حرف علی متعدی شود مثل عبارت"فَوَکَزَهُ مُوسَیٰ فَقَضَیٰ عَلَیْهِ " کنایه از این است که با کشتنش کارش را تمام کرد معنای جمله این است که : موسی (علیهالسلام) آن دشمن را با تمام کف دست و مش...
معنی قَضَیْتَ: حکم کردی(کلمه قضاء به معنای حکم است ، و اگر با حرف علی متعدی شود مثل عبارت"فَوَکَزَهُ مُوسَیٰ فَقَضَیٰ عَلَیْهِ " کنایه از این است که با کشتنش کارش را تمام کرد معنای جمله این است که : موسی (علیهالسلام) آن دشمن را با تمام کف دست و مشت زد و یا دفع کرد...
معنی قَضَیْتُمُ: به پایان رسانیدید(کلمه قضاء به معنای حکم است ، و اگر با حرف علی متعدی شود مثل عبارت"فَوَکَزَهُ مُوسَیٰ فَقَضَیٰ عَلَیْهِ " کنایه از این است که با کشتنش کارش را تمام کرد معنای جمله این است که : موسی (علیهالسلام) آن دشمن را با تمام کف دست و مشت زد و ی...
معنی قَضَیْنَا: حکم کردیم - وحی نمودیم(کلمه قضاء به معنای حکم است ، و اگر با حرف علی متعدی شود مثل عبارت"فَوَکَزَهُ مُوسَیٰ فَقَضَیٰ عَلَیْهِ " کنایه از این است که با کشتنش کارش را تمام کرد معنای جمله این است که : موسی (علیهالسلام) آن دشمن را با تمام کف دست و مشت ز...
معنی یُقْضَیٰ: که پایان پذیرد - که تمام شود (کلمه قضاء به معنای حکم است ، و اگر با حرف علی متعدی شود مثل عبارت"فَوَکَزَهُ مُوسَیٰ فَقَضَیٰ عَلَیْهِ " کنایه از این است که با کشتنش کارش را تمام کرد معنای جمله این است که : موسی (علیهالسلام) آن دشمن را با تمام کف دست ...
معنی یَقْضِی: داوری میکند (کلمه قضاء به معنای حکم است ، و اگر با حرف علی متعدی شود مثل عبارت"فَوَکَزَهُ مُوسَیٰ فَقَضَیٰ عَلَیْهِ " کنایه از این است که با کشتنش کارش را تمام کرد معنای جمله این است که : موسی (علیهالسلام) آن دشمن را با تمام کف دست و مشت زد و یا دفع...
معنی یَقْضِیَ: تا تحقق دهد - تا محقق گرداند (کلمه قضاء به معنای حکم است ، و اگر با حرف علی متعدی شود مثل عبارت"فَوَکَزَهُ مُوسَیٰ فَقَضَیٰ عَلَیْهِ " کنایه از این است که با کشتنش کارش را تمام کرد معنای جمله این است که : موسی (علیهالسلام) آن دشمن را با تمام کف دست ...
ریشه کلمه:
صدر (۴۶ بار)

جدول کلمات

بازگشتن

پیشنهاد کاربران

بیرون دادن

پبشوا، پیشوایان، رئیس، روئسا

فرستادن، صادر کردن


کلمات دیگر: