مترادف طلب : جست وجو، التماس، خواست، تقاضا، خواستاری، خواهش، مطالبه، جستن، خواستن، بستانکاری
متضاد طلب : بده، بده کاری، دین، قرض
برابر پارسی : بستانکاری، خواستن، جستن، بستان کاری، خواست
search, request, begging, demand, claim
desire, pursuit
درخواست , درخواست نامه , پشت کار , استعمال , راسته , دسته , زمره , فرقه مذهبي , سامان , انجمن , ارايش , مرتبه , سبک , مرحله , دستور , فرمايش , حواله , خواهش , تقاضا , خواسته , خواستار شدن , تمنا کردن , تقاضا کردن
جستجو ≠ بده، بدهکاری، دین، قرض
التماس، خواست، تقاضا، خواستاری، خواهش، مطالبه
جستن، خواستن
بستانکاری
۱. جستجو
۲. التماس، خواست، تقاضا، خواستاری، خواهش، مطالبه
۳. جستن، خواستن،
۴. بستانکاری ≠ بده، بدهکاری، دین، قرض
(طَ لَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خواستن . 2 - (اِمص .) خواست ، خواهش . 3 - در فارسی پولی که به عنوان قرض به کسی داده باشند.
(طِ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد خواهان زنان . 2 - زن خواستة مرد، معشوق ؛ ج . اطلاب ، طلبه .
(طُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه طلب کنندگان . 2 - گروهی که در یک جا جمع شده باشند.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
سنائی .
خاقانی .
مولوی .
مولوی .
سعدی .
سعدی .
اوحدی .
امیرخسرو دهلوی .
طلب . [ طَ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طالب . و فی حدیث الهجرة: فاللّه لکما ان رد عنکما الطلب . جمع طالب است یا مصدر قائم مقام جمع یا به حذف مضاف ای اهل الطلب و کذا بعث الامیر الطلب . (منتهی الارب ) : ایشان مقدمه ٔ داوداند از بیم آنکه طلبی دُم ایشان نرود آن خبر افکنده بودند. (تاریخ بیهقی ).
طلب . [ طَ ل َ ] (نف مرخم ) در ترکیب به معنی طلبنده و طلب کننده آید.
ترکیب ها:
- آرزوطلب . آزادی طلب . آشوب طلب . جاه طلب . حقیقت طلب . ریاست طلب . شرطلب . شهرت طلب .صلح طلب . غوغاطلب . فرصت طلب . مشروطه طلب . مقام طلب . هرج ومرج طلب . هنگامه طلب . رجوع به هر یک از این ترکیبات در جای خود شود.
طلب . [ طِ ] (ع ص ، اِ) مرد خواهان زنان . || زن خواسته ٔ مرد و معشوق او. گویند: هو طلب النساء و هی طلبه . ج ، اَطلاب ، طِلبة. (منتهی الارب ).
نظامی (لیلی و مجنون ).
مولوی .
مولوی .
طلب . [ طُ ل ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طَلوب . (منتهی الارب ).
طلب . [ طُل ْ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طالب . (منتهی الارب ).
۱. جستجو؛ جستن.
۲. (اسم) [مقابلِ بدهی] [مجاز] پولی یا چیزی که بهکسی وام داده باشند.
۳. (بن مضارعِ طلبیدن) = طلبیدن
۴. طلبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آزادیطلب، آشوبطلب، جاهطلب، داوطلب، صلحطلب.
۵. (تصوف) از مراحل سلوک که در آن سالک در پی یافتن حق و حقیقت است.
〈 طلب کردن: (مصدر متعدی)
۱. درخواست کردن؛ خواستن: ◻︎ طلب کردم ز دانایان یکی پند / مرا گفتند با نادان مپیوند (سعدی: ۱۸۵)، ◻︎ چو سائل از تو بهزاری طلب کند چیزی / بده وگرنه ستمگر بهزور بستاند (سعدی: ۹۴).
۲. [قدیمی] جستجو کردن؛ جستن.
طالب؛ خواستار.
۱. دستهای از مردم؛ گروه.
۲. فوجی از لشکر.
〈 طُلبطُلب: [قدیمی] گروهگروه؛ دستهدسته: ◻︎ جان پاکان طُلْبطُلْب و جوقجوق / آیدت از هر نواحی مست شوق (مولوی: ۵۵۹).
بستا نکاری، جستن، خواست