کلمه جو
صفحه اصلی

طلب


مترادف طلب : جست وجو، التماس، خواست، تقاضا، خواستاری، خواهش، مطالبه، جستن، خواستن، بستانکاری

متضاد طلب : بده، بده کاری، دین، قرض

برابر پارسی : بستانکاری، خواستن، جستن، بستان کاری، خواست

فارسی به انگلیسی

search, request, begging, demand, claim, sum outstanding to a person's credit, desire, pursuit

search, request, begging, demand, claim


desire, pursuit


فارسی به عربی

مطلب

عربی به فارسی

درخواست , درخواست نامه , پشت کار , استعمال , راسته , دسته , زمره , فرقه مذهبي , سامان , انجمن , ارايش , مرتبه , سبک , مرحله , دستور , فرمايش , حواله , خواهش , تقاضا , خواسته , خواستار شدن , تمنا کردن , تقاضا کردن


مترادف و متضاد

wish (اسم)
دلخواه، مراد، مرام، ارزو، طلب، خواهش، خواست، فرمایش، کام، حاجت

desire (اسم)
میل، مقصود، مراد، مرام، ارزو، طلب، خواهش، خواست، ارمان، کام

call (اسم)
طلب، فریاد، صدا، دعوت، ندا، احضار، بانگ، نامبری

appeal (اسم)
التماس، درخواست، استیناف، جذبه، طلب

request (اسم)
درخواست، طلب، خواهش، خواست، ابرام، تقاضا

demand (اسم)
درخواست، طلب، خواست، مطالبه، تقاضا، نیاز

search (اسم)
کاوش، طلب، بازرسی، تکاپو، سراغ، جستجو، تجسس

quest (اسم)
طلب، تحقیق، باز جویی، جستجو، جویش

جستجو ≠ بده، بده‌کاری، دین، قرض


التماس، خواست، تقاضا، خواستاری، خواهش، مطالبه


جستن، خواستن


بستانکاری


۱. جستجو
۲. التماس، خواست، تقاضا، خواستاری، خواهش، مطالبه
۳. جستن، خواستن،
۴. بستانکاری ≠ بده، بدهکاری، دین، قرض


فرهنگ فارسی

جستن، خواستن ، واست، خواهش، جستجو، پولی یاچیزی که بکسی وام داده باشند، مقابل بدهی
۱ - جوینده خواهان طلب کننده مقابل مطلوب . جمع : طالبین . ۲ - دانشجوی علوم دینی طالب علم . جمع : طلاب . یا طالب علم . دانشجوی علوم دینی . یا طالب علمانه . مانند طلاب طلبگی . یا طالب نگین . ۱ - خواهان نگین . ۲ - نگین دار . ۳ - آراسته به نشانه های پادشاهی .
مالی که داین را بر عهده مدیون است وام که داده باشند .

فرهنگ معین

(طَ لَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) خواستن . ۲ - (اِمص . ) خواست ، خواهش . ۳ - در فارسی پولی که به عنوان قرض به کسی داده باشند.
(طِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - مرد خواهان زنان . ۲ - زن خواستة مرد، معشوق ، ج . اطلاب ، طلبه .
(طُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - گروه طلب کنندگان . ۲ - گروهی که در یک جا جمع شده باشند.

(طَ لَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) خواستن . 2 - (اِمص .) خواست ، خواهش . 3 - در فارسی پولی که به عنوان قرض به کسی داده باشند.


(طِ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد خواهان زنان . 2 - زن خواستة مرد، معشوق ؛ ج . اطلاب ، طلبه .


(طُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه طلب کنندگان . 2 - گروهی که در یک جا جمع شده باشند.


لغت نامه دهخدا

طلب. [ طِ ] ( ع ص ، اِ ) مرد خواهان زنان. || زن خواسته مرد و معشوق او. گویند: هو طلب النساء و هی طلبه. ج ، اَطلاب ، طِلبة. ( منتهی الارب ).

طلب. [ طُ ل ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ طَلوب. ( منتهی الارب ).

طلب. [ طُ ] ( ع اِ ) گروه طلب کنندگان. طُلب بالضم ؛ معرب تُلب بمعنی گروه مردم. ( غیاث ) ( آنندراج ). جماعتی و گروهی از مردمان را گویند که یک جا جمع شده و گرد آمده باشند. ( برهان قاطع ) : و چون خواهد که بجملگی حمله برد سواران را سوی راست و چپ دشمن درآرد و پیاده را هم بر آن تعبیه میبرد طُلب طُلب تا جایگاه از دشمن بستاند. ( راحةالصدور راوندی ).
نوباوه باغ اولین صُلب
لشکرکش عهد آخرین طُلب.
نظامی ( لیلی و مجنون ).
جان پاکان طُلب طُلب و جوق جوق
آیدت از هر نواحی مست شوق.
مولوی.
با دو صد اقبال او محظوظ ماست
با دو صد طُلب ملک محفوظ ماست.
مولوی.

طلب. [ طُل ْ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ طالب. ( منتهی الارب ).

طلب. [ طَ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ طالب. و فی حدیث الهجرة: فاللّه لکما ان رد عنکما الطلب. جمع طالب است یا مصدر قائم مقام جمع یا به حذف مضاف ای اهل الطلب و کذا بعث الامیر الطلب. ( منتهی الارب ) : ایشان مقدمه داوداند از بیم آنکه طلبی دُم ایشان نرود آن خبر افکنده بودند. ( تاریخ بیهقی ).

طلب. [ طَ ل َ ] ( ع اِ ) در تداول عامه و تداول فارسی ، مالی که داین را بر عهده مدیون است. وام که داده باشند. مقابل بده و بدهی. وام. فام : گفت ترا میبرند بکشند من وجوه به تو دهم آن را که طلب دارم بده. ( قصص ص 176 ). || ( اِمص ) بازجست. اسم است مطالبه را. ( منتهی الارب ). بجُستن. بازجُستن. جویائی. جویانی. جستجو کردن. جستجو. ( منتخب اللغات ). جُستن. ( المصادر زوزنی ) : و به طلب پدر ما نیامده بود از هندوستان. ( تاریخ بیهقی ص 229 ). امیر مسعود... به طلب ایشان [ طاووسها ] بر بامها آمدی. ( تاریخ بیهقی ).
طلب علمت فرمود رسول حق
گر سفر باید کردن به مثل تاچین.
ناصرخسرو.
همیشه در طلب باغ و راغ و گلشن و قصر
مدام در طلب جوهر و زر و زیور.
ناصرخسرو.
زیر و زبر عالم بهر طلب است ارنه
تنگا که زمینستی ، لنگا که زمانستی.
سنائی.
طلب علم و ساختن توشه آخرت از مهمات است. ( کلیله و دمنه ). و فرامی نمود که برای طلب علم هجرت کرده ام. ( کلیله و دمنه ). و بدانکه چون بگریزد در طلب او نروی و جد ننمایی. ( کلیله و دمنه ). در طلب زیادتی قدم نمیگذارم. ( کلیله و دمنه ). زاهد... در طلب او [ دزد ] روی به شهر نهاد. ( کلیله و دمنه ). شتربه را... انتعاشی حاصل آمد و در طلب چراخوری می پویید. ( کلیله و دمنه ). ما از آن طبقه نیستیم که این درجات را موشح توانیم بود و در طلب آن قدم توانیم گذارد. ( کلیله و دمنه ). و حرص تو در طلب علم و کسب هنر مقرر. ( کلیله و دمنه ). چه هیچ خردمندتضییع عمر در طلب آن جایز نشمرد. ( کلیله و دمنه ). وبه حال خردمند آن لایقتر که همیشه طلب آخرت را بر دنیا مقدم دارد. ( کلیله و دمنه ).

طلب . [ طَ ل َ ] (ع اِ) در تداول عامه و تداول فارسی ، مالی که داین را بر عهده ٔ مدیون است . وام که داده باشند. مقابل بده و بدهی . وام . فام : گفت ترا میبرند بکشند من وجوه به تو دهم آن را که طلب دارم بده . (قصص ص 176). || (اِمص ) بازجست . اسم است مطالبه را. (منتهی الارب ). بجُستن . بازجُستن . جویائی . جویانی . جستجو کردن . جستجو. (منتخب اللغات ). جُستن . (المصادر زوزنی ) : و به طلب پدر ما نیامده بود از هندوستان . (تاریخ بیهقی ص 229). امیر مسعود... به طلب ایشان [ طاووسها ] بر بامها آمدی . (تاریخ بیهقی ).
طلب علمت فرمود رسول حق
گر سفر باید کردن به مثل تاچین .

ناصرخسرو.


همیشه در طلب باغ و راغ و گلشن و قصر
مدام در طلب جوهر و زر و زیور.

ناصرخسرو.


زیر و زبر عالم بهر طلب است ارنه
تنگا که زمینستی ، لنگا که زمانستی .

سنائی .


طلب علم و ساختن توشه ٔ آخرت از مهمات است . (کلیله و دمنه ). و فرامی نمود که برای طلب علم هجرت کرده ام . (کلیله و دمنه ). و بدانکه چون بگریزد در طلب او نروی و جد ننمایی . (کلیله و دمنه ). در طلب زیادتی قدم نمیگذارم . (کلیله و دمنه ). زاهد... در طلب او [ دزد ] روی به شهر نهاد. (کلیله و دمنه ). شتربه را... انتعاشی حاصل آمد و در طلب چراخوری می پویید. (کلیله و دمنه ). ما از آن طبقه نیستیم که این درجات را موشح توانیم بود و در طلب آن قدم توانیم گذارد. (کلیله و دمنه ). و حرص تو در طلب علم و کسب هنر مقرر. (کلیله و دمنه ). چه هیچ خردمندتضییع عمر در طلب آن جایز نشمرد. (کلیله و دمنه ). وبه حال خردمند آن لایقتر که همیشه طلب آخرت را بر دنیا مقدم دارد. (کلیله و دمنه ).
امروز عدل بر در مختار دان و بس
ایدر طلب که این طلب ایدر نکوتر است .

خاقانی .


گر ترا آنجا کشد نبود عجب
منگر اندر عجز بنگر در طلب .

مولوی .


کاین طلب در تو گروگان خداست
زانکه هر طالب به مطلوبی سزاست .

مولوی .


به پای طلب ره بدانجا بری
وز آنجا به بال محبت پری .

سعدی .


گرچه بیرون ز رزق نتوان خورد
در طلب کاهلی نباید کرد.

سعدی .


طلبت چون درست باشد و راست
هم به اول قدم مراد تراست .

اوحدی .


افزون ز طلب چو یافت مردم
شک نیست که دست وپا کند گم .

امیرخسرو دهلوی .


|| خواهش . التماس . درخواست . تقاضا. اطلاب . بازخواه . (زوزنی ).اقتضاء. خواستاری . خواستگاری . خواهانی . خواستن . درخواستن . خواست . اراده . خواسته . مطلوب . || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: طلب در لغت دوست داشتن حصول چیزی بر وجهی است که سعی در تحصیل آن اقتضا کند اگر مانعی از قبیل استحالت و بعد در راه آن نباشد و مانند تمنی نباشد. و در نزد علمای صرف و نحو بر نوعی سخن انشائی اطلاق میشود که بر طلب مذکور دلالت کند چنانکه این معنی از «اطول » مستفاد میشود و گاه بر القای سخنی که دلالت کننده ٔ بر طلب است اطلاق گردد چنانکه انشاء بر القای سخن انشائی اطلاق شود و این گفتار چلبی و ابوالقاسم است . و بودن طلب از اقسام انشا بر حسب مذهب محققان است و برخی بر آنند که طلب واسطه میان خبر و انشاء است . سپس باید دانست که طلب بر حسب آنچه خطیب در تلخیص یاد کرده پنج گونه است : تمنی ، استفهام ، امر، نهی و نداء. و برخی ترجی را هم قسم ششم طلب دانسته اند و گروهی تمنی و نداء را از اقسام طلب خارج ساخته اند و این نظر آنان مبتنی بر این است که عاقل آنچه را که به استحالت آن داناست نمی طلبد و بنابرین تمنی طلب نیست و مورد لزوم نمیباشد، همچنین طلب روی آوردن به کسی از مفهوم نداء خارج است ، چه نداء عبارت از صوتی است که کسی را بدان میخوانند هرچند مورد لزوم باشد. و ناگزیر باید دعاء و التماس را نیز از اقسام طلب شمرد. سپس باید دانست که اگر طلب به طریق علو باشد خواه حقیقةً عالی باشد یا نباشد آن را امر خوانند و اگر به طریق تسفل باشد خواه در واقع سافل باشد یا نباشد آن را دعا نامند و اگر به شیوه ٔ تساوی باشد التماس است ، ولی عرفاً التماس جز در مقام تواضع بکار نمیرود. از نظر مطلوب باید دانست که اگر مطلوب ناشدنی باشد آن را تمنی گویند و اگر ممکن باشد چنانچه مقصود حصول امری در ذهن طالب باشد آن را استفهام خوانند و اگر منظور حصول امری در خارج باشد در این صورت هم چنانچه این امر انتفای فعلی باشد آن را نهی خوانند و اگر منظور ثبوت آن باشد در صورتی که با بکار بردن یکی از حروف صورت گیرد آن را ندا نامند وگرنه امر خواهد بود. این است گفتار ابوالبقا در کلیات . || طلب در اصطلاح سالکان آن را گویند که شب و روز در یاد او باشد، چه در خلأ و چه در ملأ، چه در خانه چه در بازار. اگر دنیا و نعمتش و اگر عقبی و جنتش به وی دهند قبول نکند، بلکه بلا و محنت دنیا قبول کند، همه خلق از گناه توبه کنند تا در دوزخ نیفتند و او توبه از حلال کند تا در بهشت نیفتد. همه عالم طلب مراد کنند و او طلب مولی و رؤیت او کند و قدم بر توکل نهد و سؤال از خلق شرک داند و از حق شرم و بلا و محنت و عطا و منع و رد و قبول خلق بر وی یکسان باشد. کذا فی کشف اللغات . و در لطایف اللغات میگوید که : طالب در اصطلاح سالکان آنکه از شهوات طبیعی و لذات نفسانی عبور نماید و پرده ٔ پندار از روی حقیقت بردارد و ازکثرت به وحدت رود تا انسان کامل گردد و این مقام رافناء فی اﷲ گویند که نهایت سیر طالبان است و حضرت شرف الدین یحیی منیری فرموده که : طالب را در هیچ منزل آرام نی بلکه در هر دو کون بر وی حرام است ، که : السکون حرام علی قلوب الاولیاء - انتهی . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
- حسن طلب یا ادب طلب ؛ صنعتی است در شعر. رجوع به حسن طلب شود.
|| (مص ) دور شدن . دوری گزیدن . (منتهی الارب ).

طلب . [ طَ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طالب . و فی حدیث الهجرة: فاللّه لکما ان رد عنکما الطلب . جمع طالب است یا مصدر قائم مقام جمع یا به حذف مضاف ای اهل الطلب و کذا بعث الامیر الطلب . (منتهی الارب ) : ایشان مقدمه ٔ داوداند از بیم آنکه طلبی دُم ایشان نرود آن خبر افکنده بودند. (تاریخ بیهقی ).


طلب . [ طَ ل َ ] (نف مرخم ) در ترکیب به معنی طلبنده و طلب کننده آید.
ترکیب ها:
- آرزوطلب . آزادی طلب . آشوب طلب . جاه طلب . حقیقت طلب . ریاست طلب . شرطلب . شهرت طلب .صلح طلب . غوغاطلب . فرصت طلب . مشروطه طلب . مقام طلب . هرج ومرج طلب . هنگامه طلب . رجوع به هر یک از این ترکیبات در جای خود شود.


طلب . [ طِ ] (ع ص ، اِ) مرد خواهان زنان . || زن خواسته ٔ مرد و معشوق او. گویند: هو طلب النساء و هی طلبه . ج ، اَطلاب ، طِلبة. (منتهی الارب ).


طلب . [ طُ ] (ع اِ) گروه طلب کنندگان . طُلب بالضم ؛ معرب تُلب بمعنی گروه مردم . (غیاث ) (آنندراج ). جماعتی و گروهی از مردمان را گویند که یک جا جمع شده و گرد آمده باشند. (برهان قاطع) : و چون خواهد که بجملگی حمله برد سواران را سوی راست و چپ دشمن درآرد و پیاده را هم بر آن تعبیه میبرد طُلب طُلب تا جایگاه از دشمن بستاند. (راحةالصدور راوندی ).
نوباوه ٔ باغ اولین صُلب
لشکرکش عهد آخرین طُلب .

نظامی (لیلی و مجنون ).



جان پاکان طُلب طُلب و جوق جوق
آیدت از هر نواحی مست شوق .

مولوی .


با دو صد اقبال او محظوظ ماست
با دو صد طُلب ملک محفوظ ماست .

مولوی .



طلب . [ طُ ل ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طَلوب . (منتهی الارب ).


طلب . [ طُل ْ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طالب . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

۱. جستجو، جستن.
۲. (اسم ) [مقابلِ بدهی] [مجاز] پولی یا چیزی که به کسی وام داده باشند.
۳. (بن مضارعِ طلبیدن ) = طلبیدن
۴. طلبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): آزادی طلب، آشوب طلب، جاه طلب، داوطلب، صلح طلب.
۵. (تصوف ) از مراحل سلوک که در آن سالک در پی یافتن حق و حقیقت است.
* طلب کردن: (مصدر متعدی )
۱. درخواست کردن، خواستن: طلب کردم ز دانایان یکی پند / مرا گفتند با نادان مپیوند (سعدی: ۱۸۵ )، چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی / بده وگرنه ستمگر به زور بستاند (سعدی: ۹۴ ).
۲. [قدیمی] جستجو کردن، جستن.
طالب، خواستار.
۱. دسته ای از مردم، گروه.
۲. فوجی از لشکر.
* طُلب طُلب: [قدیمی] گروه گروه، دسته دسته: جان پاکان طُلْب طُلْب و جوق جوق / آیدت از هر نواحی مست شوق (مولوی: ۵۵۹ ).

۱. جستجو؛ جستن.
۲. (اسم) [مقابلِ بدهی] [مجاز] پولی یا چیزی که به‌کسی وام داده باشند.
۳. (بن مضارعِ طلبیدن) = طلبیدن
۴. طلبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آزادی‌طلب، آشوب‌طلب، جاه‌طلب، داوطلب، صلح‌طلب.
۵. (تصوف) از مراحل سلوک که در آن سالک در پی یافتن حق و حقیقت است.
⟨ طلب‌ کردن: (مصدر متعدی)
۱. درخواست کردن؛ خواستن: ◻︎ طلب کردم ز دانایان یکی پند / مرا گفتند با نادان مپیوند (سعدی: ۱۸۵)، ◻︎ چو سائل از تو به‌زاری طلب کند چیزی / بده وگرنه ستمگر به‌زور بستاند (سعدی: ۹۴).
۲. [قدیمی] جستجو کردن؛ جستن.


طالب؛ خواستار.


۱. دسته‌ای از مردم؛ گروه.
۲. فوجی از لشکر.
⟨ طُلب‌طُلب: [قدیمی] گروه‌گروه؛ دسته‌دسته: ◻︎ جان پاکان طُلْب‌طُلْب و جوق‌جوق / آیدت از هر نواحی مست شوق (مولوی: ۵۵۹).


دانشنامه آزاد فارسی

طَلَب
(در لغت به معنی جُستن) در اصطلاح تصوف، نیّت صادقی که در دل جویندۀ این طریق افتد و طالب شناختن حق شود. صوفیان طلب را چون جرقه ای دانسته اند که اگر دوام یابد، هستیِ سالک را به آتش می کشد و او را درپی سلوک و دست یابی به مطلوب روانه می سازد. از این رو، اینان طلب را محض عنایت الهی می دانند که تنها به محبوبان حضرتش اعطا می شود. وجود طلب در هر منزل، از اصول اساسی سیر است، و چنانچه طلب سالک در منزلی به سردی گراید، سیر او به سوی منازل بعد متوقّف می شود.

فرهنگ فارسی ساره

بستا نکاری، جستن، خواست


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی یَسْتَغْفِرُواْ: که طلب مغفرت کنند - که طلب آمرزش کنند
معنی یَسْتَغْفِرُونَ: طلب مغفرت می کنند - طلب آمرزش می کنند
معنی تَبْتَغُونَ: طلب می کنید
معنی یَبْغُونَ: می خواهند - طلب می کنند
معنی یَسْتَغْفِرْ: تا طلب مغفرت کند - تا طلب آمرزش کند (جزمش به دلیل جواب واقع شدن برای شرط قبل از خود می باشد )
معنی أَسْتَغْفِرُ: طلب آمرزش می کنم
معنی ﭐبْتِغَاءَ: جُستن-طلب کردن
معنی ﭐبْتَغُواْ: بجویید-طلب کنید
معنی ﭐبْتَغَیٰ: جُست-طلب کرد
معنی ﭐبْتَغَیْتَ: طلب کردی
معنی دُعَائِی: خواندن من - طلب کردن من
معنی مَطْلُوبُ: مطلوب - طلب شده
معنی تَبْتَغُواْ: تاطلب کنید - که طلب کنید
معنی تَبْتَغِی: که طلب کنی
تکرار در قرآن: ۴(بار)
خواستن. کرفتن راغب آن را جستجو از وجود شی‏ء گفته است . یا آبش در زمین فرو رود دیگر ابداً به طلب. اخذ آن راهی نیابی. درباره . به «حثث» و درباره . به «ذباب» رجوع شود.

پیشنهاد کاربران

العِلمِ

طلب: در طلب بکوشید، به صیغه ی اغرا در نحو عربی باب خاصی است اگر منظور از آن برحذر داشتن مخاطب باشد باب تحذیر می خوانندو اگر منظور ترغیب کسی به چیزی باشد آن را باب اِغرا می خوانند، همچنین یکی از مراحل آغاز سلوک است
‹‹طلب ای عاشقان خوش رفتار
طرب ای نیکوان شیرین کار››
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص۳۶٠. )

این کلمه به معنی سفارش است که دانش مند ایرانی تونست اول کسی باشه که کلمه عربی رو با فارسی و خارجی رو به فارسی ترجمه کنه سفارش یعنی من میگم کاری کنه من میگم انجام بدید برای مثال من سفارش یک عدد پیتزا میکنم شما مایل هستید که سفارش یه گفته من را انجام بدهید

سفارش معنی کلمه عربی هست که دانشمند ایرانی عربی رو با فارسی و خارجی رو به فارسی ترجمه کنه سفارش یعنی من میگم کاری کنه من میگم انجام بدید برای مثال من سفارش یک عدد پیتزا میکنم شما مایل هستید که سفارش یه گفته من را انجام بدید

خواستن.
جست وجو، التماس، خواست، تقاضا، خواستاری، خواهش، مطالبه، جستن، خواستن، بستانکاری
متضاد : بده، بده کاری، دین، قرض
بستانکاری، خواستن، جستن، بستان کاری، خواست


خواستن طلب کردن درخواست کردن


یه ساعت طلبت از من از اون زنونه هاش که دلتُ آب می کنه. ( از نمایش نامه سوگنامه برای تو . جنتی عطائی )


کلمات دیگر: