کلمه جو
صفحه اصلی

طعام


مترادف طعام : خوراکی، خوراک، خوردنی، خورش، شیلان، غذا، قوت، مائده، نان

متضاد طعام : آب، نوشیدنی، شراب

برابر پارسی : خوراک، خوردنی

فارسی به انگلیسی

food, viand

فارسی به عربی

غذاء

مترادف و متضاد

خوراکی، خوراک، خوردنی، خورش، شیلان، غذا، قوت، مائده، نان ≠ آب، نوشیدنی، شراب


food (اسم)
خورد، قوت، غذا، طعمه، خورش، اغذیه، خوراکی، خوان، خوردنی، خوراک، طعام، خواربار، توشه، اذوقه

dish (اسم)
ظرف، غذا، بخشی از غذا، خوراک، بشقاب، ظروف، دوری، طعام

meal (اسم)
غذا، طعمه، خوراکی، طعام، شام یا نهار، ارد بلغور

mess (اسم)
طعام، یک ظرف غذا، یک خوراک، هم غذایی، سالن غذاخوری سربازخانه

فرهنگ فارسی

خوراک، خوراکی، هرچیزخوردنی
( اسم ) خوردنی خوراک جمع : اطعمه . یا ططماج و شراب . ۱ - خوردنی و آشامیدنی. ۲ - نان و آب .
یکی از دروازههای شهر زرنج بوده است

فرهنگ معین

(طَ ) [ ع . ] (اِ. ) خوراک ، خوردنی . ج . اطعمه .

لغت نامه دهخدا

طعام . [ طَ ] (ع اِ) خوردنی . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 67). مقابل شراب ، آشامیدنی . خورش آدمی . (دهار). مطعوم . خورد. خوراک . خور. غذا. طعم . مأکل . اُکله . طعمة. هر چیز خوردنی . خلفه . (منتهی الارب ). سکر. حید. صمالخی . اکال . مائدة. لوس . عروض . علاس . ج ، اطعمة. جج ، اطعمات . (منتهی الارب ): طعام شبانگاه ؛ عشاء. (دهار). اندک از طعام ؛ جحفة. طعام خوش مزه ؛ ترفه . طعامی که بر آن کثرت خورندگان باشد؛ طعام مشفوه . طعام ماتم ؛وضیمة. طعام بابرکت ؛ نزل ، نزیل . مقداری معلوم از طعام ؛ فتر. طعام خورده شده ؛ نهل . طعام سخت در خائیدن ؛ عالک ، علک . طعام نرم ؛ غلول . طعام پیوسته و آماده ؛ معکود. (منتهی الارب ) : و طعام ایشان [ مجفری ]ماهی باشد و بدان زندگانی گذرانند. (حدود العالم ). و طعام ایشان [ کیماکیان ] به تابستان شیر است و به زمستان گوشت قدید. (حدود العالم ). نفس آرزو به وی است دوستی طعام و شراب و دیگر لذتها. (تاریخ بیهقی ).
شکری بگزار علم و دینش را
زآن به که شراب یا طعامش را.

ناصرخسرو.


رهی درازت پیش است و سهمگین که در او
طعام و آب نشاید مگر ز علم و عمل .

ناصرخسرو.


ببین که بهره ٔ آن پادشاه ز نعمت خویش
چو بهره ٔ تو ضعیف از طعام یک شکم است .

ناصرخسرو.


بی زن نخورد طعام هرگز
از بس لطف و ز مهربانی .

ناصرخسرو.


و آن را که سبب بسیاری طعام و شراب باشد از آن باز باید داشت . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). طعامی که معده از هضم و قبول آن امتناع کند... خلاص از رنج آن صورت نبندد مگر به قذف . (کلیله و دمنه ).
خوان ددان را به کاسه ٔ سر اعدا
ز آتش شمشیر تو طعام برآمد.

خاقانی .


به روزی دو بارم بباید طعامی
به ماهی دو وقتم بباید جماعی .

خاقانی .


باقی نه ماه بعد از طعام نهاری بیرون بارگاه بر کرسی نشستی و انواع اجناسی که در جهان موجود بودی ... (جهانگشای جوینی ).
چون به مقام خویش آمد، سفره خواست تا تناول کند، پسری صاحب فراست داشت گفت ای پدر باری به مجلس سلطان در طعام نخوری . (سعدی ).
اندرون از طعام خالی دار
تا در او نور معرفت بینی
تهی از حکمتی بعلت آن
که پُری از طعام تا بینی .

سعدی .


با آنکه ازوجود طعام است حظ نفس
رنج آورد طعام که بیش از قدر بود.

سعدی .


|| گندم . (منتهی الارب ) : و طعام الذین اوتوا الکتاب حل لکم و طعامکم حل لهم (قرآن 5/5)؛ این طعام ... مراد حبوب است و لفظ طعام در کلام عرب بر گندم و جو غالب باشد. (تفسیر ابوالفتوح سوره ٔ مائده آیه ٔ 5). و بعضی تمام حبوب مأکول را طعام گویند و بعضی گندم را خاصةً، به دلیل حدیث ابی سعید: کنا نخرج صدقة الفطر فی عهد رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم صاعاً من الطعام ، او صاعاً من الشعیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). به عربی اسم مأکولاتی است که در آن غذائیت غالب باشد و نزد گرسنگی انسان بخورد، و بعضی نیز اطلاق بر گندم میکنند. (فهرست مخزن الادویه ). نامی است خاص گندم را. (مهذب الاسماء). غلات (در فقه ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون بنقل از بحرالرائق فی شرح کنزالدقائق آرد: در عرف سابق ، گندم و آرد آن را طعام میگفتند و به همین سبب مصنف گفته است : کیل کردن در خریدن طعام بر گندم و آرد آن اطلاق شود. و در مصباح آمده است : طعام در نزد اهل حجاز بویژه بر گندم اطلاق گردد و در عرف به هر چیز خوردنی طعام و به هر چیزآشامیدنی شراب گویند. و منظور از گفتار مصنف «و یباع الطعام کیلاً و جزافاً» کلیه ٔ حبوب بجز گندم تنهاست و منظور از هر چیز خوردنی نیست به قرینه ٔ «کیلاً و جزافاً»... و بعضی از مشایخ گفته اند: طعام در عرف ما بر هرچه خوردن آن ممکن باشد اطلاق میشود یعنی آنچه عادةً برای خوردن است مانند گوشت پخته و کباب شده . و صدر شهید گفته است : بنابرین گندم و آرد و نان داخل این تعریف نیست . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- اول طعام آخر کلام ؛ اصطلاحی است که شکمبارگان بر سبیل مزاح هنگام گسترده شدن سفره اگر کسی اراده ٔ سخن گفتن کند گویند. و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 165 شود.
- طعام الاثیم ؛ قوله تعالی : ان شجرةالزقوم . طعام الاثیم ؛ درخت زقوم طعام آنکس کنیم که اثیم و بزهکار است . (قرآن 43/44 و 44 از تفسیر ابوالفتوح رازی ). زقوم ؛ درختی است در دوزخ . قال ابن عباس لما نزل ان ّ شجرةالزقوم طعام الاثیم ، قال ابوجهل : التمر بالزبدنترقمه ، فانزل اﷲ تعالی : انها شجرة تخرج فی اصل الجحیم . طلعها کأنه رؤس الشیاطین . (قرآن 37 / 64 و 65). (منتهی الارب ). طعام دوزخیان . (منتهی الارب ).
هزار کاسه طعام الاثیم دادندش
هزار کاسه حمیم از پی طعام اثیم .

سوزنی .


- طعام بنا ؛ میهمانی که پس از اتمام بنائی دهند. اِعذار. عِذار. عَذیر. (منتهی الارب ).
- طعام ٌ حامزٌ ؛ طعامی زبان گز. (مهذب الاسماء).
- طعام حشب ٌ ؛ طعامی بی نان خورش . (مهذب الاسماء).
- طعام خِتان ؛ عِذار. اِعذار. (منتهی الارب ).
- طعام مأقوط ؛ آنکه در آن قروت آمیخته باشند. (منتهی الارب ).
|| آب . || آب زمزم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).

طعام. [ طَ ] ( ع اِ ) خوردنی. ( منتهی الارب ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 67 ). مقابل شراب ، آشامیدنی. خورش آدمی. ( دهار ). مطعوم. خورد. خوراک. خور. غذا. طعم. مأکل. اُکله. طعمة. هر چیز خوردنی. خلفه. ( منتهی الارب ). سکر. حید. صمالخی. اکال. مائدة. لوس. عروض. علاس. ج ، اطعمة. جج ، اطعمات. ( منتهی الارب ): طعام شبانگاه ؛ عشاء. ( دهار ). اندک از طعام ؛ جحفة. طعام خوش مزه ؛ ترفه. طعامی که بر آن کثرت خورندگان باشد؛ طعام مشفوه. طعام ماتم ؛وضیمة. طعام بابرکت ؛ نزل ، نزیل. مقداری معلوم از طعام ؛ فتر. طعام خورده شده ؛ نهل. طعام سخت در خائیدن ؛ عالک ، علک. طعام نرم ؛ غلول. طعام پیوسته و آماده ؛ معکود. ( منتهی الارب ) : و طعام ایشان [ مجفری ]ماهی باشد و بدان زندگانی گذرانند. ( حدود العالم ). و طعام ایشان [ کیماکیان ] به تابستان شیر است و به زمستان گوشت قدید. ( حدود العالم ). نفس آرزو به وی است دوستی طعام و شراب و دیگر لذتها. ( تاریخ بیهقی ).
شکری بگزار علم و دینش را
زآن به که شراب یا طعامش را.
ناصرخسرو.
رهی درازت پیش است و سهمگین که در او
طعام و آب نشاید مگر ز علم و عمل.
ناصرخسرو.
ببین که بهره آن پادشاه ز نعمت خویش
چو بهره تو ضعیف از طعام یک شکم است.
ناصرخسرو.
بی زن نخورد طعام هرگز
از بس لطف و ز مهربانی.
ناصرخسرو.
و آن را که سبب بسیاری طعام و شراب باشد از آن باز باید داشت. ( ذخیره خوارزمشاهی ). طعامی که معده از هضم و قبول آن امتناع کند... خلاص از رنج آن صورت نبندد مگر به قذف. ( کلیله و دمنه ).
خوان ددان را به کاسه سر اعدا
ز آتش شمشیر تو طعام برآمد.
خاقانی.
به روزی دو بارم بباید طعامی
به ماهی دو وقتم بباید جماعی.
خاقانی.
باقی نه ماه بعد از طعام نهاری بیرون بارگاه بر کرسی نشستی و انواع اجناسی که در جهان موجود بودی... ( جهانگشای جوینی ).
چون به مقام خویش آمد، سفره خواست تا تناول کند، پسری صاحب فراست داشت گفت ای پدر باری به مجلس سلطان در طعام نخوری. ( سعدی ).
اندرون از طعام خالی دار
تا در او نور معرفت بینی
تهی از حکمتی بعلت آن
که پُری از طعام تا بینی.
سعدی.
با آنکه ازوجود طعام است حظ نفس
رنج آورد طعام که بیش از قدر بود.

طعام . [ طَ ](اِخ ) (دَرِ...) یکی از دروازه های شهر زرنج بوده است و محمدبن وصیف شاعر یعقوب بن لیث گوید :
دَرِ آکار تَن ِ او، سَر او باب طعام .
اصطخری گوید: شهر بزرگ سیستان را زرنج نامند و زرنج را شارستانی است و ربضی و شارستان را حصنی و خندقی است و ربض را نیز باروئی است . شارستان زرنج را پنج دروازه است ، یکی دَرِ جدید، دیگر دَرِ عتیق که از آن دو دروازه بسوی فارس بیرون شوند و به یکدیگر نزدیکند،و دَرِ سوم دَرِ کرکویه است که از آن به خراسان بیرون شوند، چهارم دَرِ نیشک است که از آن به بست روند و دَرِ پنجم به دَرِ طعام معروف است که از آن به روستاها بروند و معمورترین این دروازه ها همانا دَرِ طعام است و این درها همه از آهن است . (تاریخ سیستان ص 158). و نیز رجوع به فهرست تاریخ سیستان شود.


طعام . [ طَع ْ عا ] (ع ص ) بسیار طعام دهنده .


فرهنگ عمید

هرچیز خوردنی، خوراک، خوراکی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی طَعَامُ: غذا - خوراکی (طعام هر جا که بطور مطلق و بدون قید در کلام آید مراد از آن حبوبات و امثال آن است مانند عبارت "طَعَامُ ﭐلَّذِینَ أُوتُواْ ﭐلْکِتَابَ حِلٌّ لَّکُمْ " مگر اینکه در جمله قرینه ای باشد که دلالت بر نوع خاصی از طعام کند مثل "أُحِلَّ لَکُمْ صَیْ...
معنی طَاعِمٍ: خورنده
معنی لَمْ نَکُ نُطْعِمُ: طعام نمی دادیم
معنی یُطْعِمُ: طعام می دهد - غذا می دهد
معنی یُطْعِمُونَ: طعام می دهند - غذا می دهند
معنی جِفَانٍ: کاسه های طعام (جمع جفنه)
معنی یُطْعِمُونِ: که مرا طعام دهند - که به من غذا دهند
معنی نَکْتَلْ: تا پیمانه ی طعام بگیریم (جزمش به دلیل جواب واقع شدن برای جمله قبلی است.ازاکتیال به معنای گرفتن طعام با کیل است، در صورتی که با کیل معامله شود وکیل به معنای پیمان کردن طعام است)
معنی مَائِدَةً: سفره یا طبقی که در آن طعام باشد (هم به خود آن طبق وسفره، مائده گفته میشود و هم به غذایی که درآن است)
معنی شَهْوَةً: میل شدید - از جا کنده شدن یکی از قوای آدمی بطرف خواستهاش میباشد ، خواستهای که از آن لذت میبرد ، مانند شهوت طعام و نوشیدنی ، و شهوت جنسی
معنی نَبَّأْتُکُمَا: شما دو نفر را آگاه می کنم - شما دونفر را با خبر می کنم(در عبارت "قَالَ لَا یَأْتِیکُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُکُمَا بِتَأْوِیلِهِ "چون به یک امر حتمی اشاره می کند از صیغه ی ماضی استفاده کرده است)
معنی وَاسِعَةٍ: دارای وسعت (ماده وسعت که کلمه سعه نیز از مشتقات آن است ، در اصل به معنای حالتی در جسم است که با داشتن آن حالت اشیاء دیگر را در خود میگنجاند ، مانند سعه ظرف که هر چه بیشتر باشد آب بیشتر یا طعام بیشتر را در خود جای میدهد)
ریشه کلمه:
طعم (۴۸ بار)

در این که منظور از «طعام» چیست؟ بعضی از مفسران احتمال داده اند: مراد ماهیانی است که بدون صید می میرند و بر روی آب می مانند; در حالی که می دانیم این سخن درست نیست; زیرا ماهی مرده خوردنش حرام است. آنچه بیشتر از ظاهر آیه استفاده می شود این است که منظور از طعام همان خوراکی است که از ماهیان صید شده ترتیب داده شود; زیرا آیه می خواهد دو چیز را مجاز کند: نخست صید کردن و دیگر خوردن غذای صید شده.
ضمناً از مفهوم این تعبیر، فتوای معروفی که در میان فقهای ما وجود دارد، نیز اجمالاً استفاده می شود که در مورد حیوانات صحرایی نه تنها اقدام به صید حرام است، که خوردن گوشت حیوانات صید شده نیز مجاز نیست. «طعام» معنای مصدری نیز دارد و به معنای «اطعام» است.
مصدر است به معنی طعام خوردن چنانکه در «طعم» گذشت و نیز به معنی خوردنی است . در قرآن مجید ظاهراً طعام به معنای مصدری نیامده مگر در آیه . که می‏شود گفت به معنای مصدر است. در آیات ، ماعون:3. به نظر مجمع البیان مضاف مقدر است یعنی: «لا یَحُضُّ عَلی اِطْعامِ طَعامِ الْمِسْکینِ» کشّاف به جای اطعام «بذل» کقدّر کرده است. و در سوره حاقّه ذیل آیه فوق گفته: در این آیه دو دلیل قوی است بر بزرگی گناه حرمان مسکین. یکی اینکه: عطف است بر کفر در آیه سابق. دیگری ذکر حضّ است نه فعل آن تا شخص بداند. اگر ترک تشویق دیگران به طعام مسکین این قدر بزرگ بلاشد ترک اطعام او از آن بزرگتر است. نگارنده فکر می‏کردم که طعام به معنی اطعام باشد ولی در لغت و تفاسیر پیدا نشد. نا گفته نماند گفته‏اند: لفظ طعام در گندم غلبه دارد گر چه به هر خوردنی نیز شامل است چنانکه در مفردات، و صحاح و اقرب تصریح شده و در هر سه کتاب این حدیث از ابی سعید نقل شده: «اَنَّ النَّبِیَّ صلی اللّه علیه و آله و سلم اَمَرَ بِصَدَقَهِ الْفِطْرِ صاعاً مِنْ طَعامٍ اَوْصاعاً مِنْ شَعیرٍ» یعنی رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم در زکوة فطره امر کردند که صاعی از گندم و یا صاعی از جو باشد لفظ حدیث از مفردات است. در نهایه گوید: به قول بعضی مراد از طعام در حدیث گندم و به قولی خرماست ولی خرما بهتر است که آن وقت اهل مدینه گندم کم داشتند. در قاموس معنای اولی را گندم کم داشتند. در قاموس معنای اولی را گندم گفته است. در المیزان فرموده: در لسان العرب هست: اهل حجاز چون لفظ طعام را اطلاق کردند از آن فقط گندم قصد کنند و خلیل گفته در کلام عالی عرب طعام فقط گندم است. * . درباره این آیه گفته‏اند مراد از طعام بحر حیواناتی است که به صورت مرده از دریا کنار می‏افتند. به قولی مراد میوه‏ها و حبوباتی است که با آب دریا به وجود می‏آیند. به قول بعضی: اگر گوئیم طعام مصدر است یعنی شکار دریا و خوردن آن هر دو حلال می‏باشد بهتر است. ولی در تفسیر اهل بیت علیهم السلام منظور از طعامی بحر ماهی شور و خشکیده است که برای بعد ذخیره می‏شود آن وقت مراد از «صَیْدُ الْبَحْرِ» ماهی تازه می‏شود. در تفسیر عیاشی از حزیر از امام صادق علیه السلام نقل شده: قال «اُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَکُمْ» قال: «مالِحُهُ الَّذی یَأْکُلُونَ» و از زید شحام نقل شده که آن حضرت درباره آیه پرسیدم فرمود: «هِیَ الحیتانُ الْمالِحُ وَ ما تَزَوَدَتَ مِنْهُ اَیْضاً وَ اِنْ لَمْیَکُنْ مالِحاً فَهُوَ مَتاعٌ». مفسران شیعه به پیروی از ائمه علیهم السلام آن را ماهی شور تفسیر کرده‏اند. صعام اهل کتاب و زنان آنها آیه ذیل قابل دقت و معرکه الاراء است . ظاهر آیه آن است: که مطلق طعام اهل کتاب اعم از ذبائح و غیره بر مسلمین حلال است ولی این در صورتی است که ظهور لفظ طعام در گندم نباشد چنانکه گذشت. و زنان اهل کتاب اعم ازآن که به صورت عقد دائمی باشد یا منقطع بر مسلمین حلال اند و نیز طعام اهل اسلام بر اهل کتاب حلال می‏باشد ولی از حلیّت زنان اسلام بر اهل کتاب ذکری در آیه نیست. لازم است در این جا از هر دو جهت بحث شود. اول: از طعام اهل کتاب باید گوشت خوک رااستثناء کرد که به موجب: . گوشت خوک مطلقا حرام است. ایضاً آیات: 173 بقره، 145 انعام، 115 نحل در همین زمینه است. و نیز ذبیحه‏ای که اهل کتاب در وقت ذبح نام خدا را یاد نمی‏کنند از این حکم مستثنی است که به موجب . آن نیز حرام است باقی می‏ماند حبوبات و نظیر آنها و نیز ذبائحی که نام خدا را در آن ذکر می‏کنند. نا گفته نماند: اکثر اهل سنت با این آیه استدلال کرده و مطلق طعام اهل کتاب را اعمّ از ذبیحه و غیره حلال دانسته‏اند و بیشتر نظرشان در آیه بذبائح است ولی در روایات اهل بیت علیهم السلام وارد است که مراد از طعام در آیه شریفه گندم و حبوبات و امثال آن‏ها است نه ذبائح (بدون ملاحظه سند آنها). در وسائل تاذبح باب 26و27 روایات زیادی در تحریم ذبیحه اهل کتاب و کفّار نقل کرده از جمله در روایت قتیبة الاعشی است که امام صادق علیه السلام علیه السلام در جواب سؤال مردی فرمود: قیمت ذبیحه یهود و نصاری را به مال خود داخل مکن و از آن مخور که حلال بودن به واسطه ذکر نام خدا در وقت ذبح است و درباره آن فقط به مؤمن می‏شود اطمینان کرد. آن مرد گفت: خدا فرماید: «اَلْیَوْمَ اُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ طَعامُ الَّذینَ اُوتُوالْکِتابَ حِلُّ لَکُمْ» فرمود: «کانَ اَبی علیه السلام یَقُولُ اِنَّما هُوَ الْحُبُوبُ وَ اَمْثالُها». ایضاً در روایت 46 باب 27 از حضزت صادق علیه السلام نقل شده که درباره آیه ما نحن فیه فرمود: «عَنی بِطَعامِهِمْ هُنَا الْحُبُوبَ وَ الْفاکِهَةَ غَیْرَ الذَّبائِحِ الَّذینَ یَذْبَحُونَ فَاِنَّهُمْ لا یَذْکُرُونَ اسْمَ اللّهِ عَلَیْها...»/ و نیز در آن دو باب هست که اگر اهل کتاب وقت ذبح نام خدا را ذکر کنند از ذبائح آنها بخور و مضمون بعضی دیگر آن است که از ذبائح آنها مخور خواه نام خدا را ذکر کنند یا نه. و نیز هست که نصاری به جای نام خدا «باسم المسیح» می‏گویند. و نیز هست: علی علیه السلام به منادی خود دستور می‏داد که روز عید قربانیهای شما را یهود و نصاری ذبح نکنند و فقط مسلمانان ذبح کنند.علی هذا با این همه روایات نمی‏شود گفت: مراد از طعام در آیه مطلق طعام است و شامل ذبائح نیز می‏شود، مؤید دیگر آن است که ظهور طعام آنگاه که بی قرینه باشد در حبوبات است. صاحب المنار طعام را اعم گرفته و به شیعه در این باره شدیداً تاحته و المیزان کلام او را نقل و ردّ کرده است رجوع شود به المیزان. با وجود این، بعضی از فقهاء شیعه به استناد ظاهر آیه و روایات طعام را اعم گرفته شامل ذبائح هم دانسته و به حلیّت ذبیحه اهل کتاب فتوی داده‏اند. در مجمع البیان ذیل آیه فوق فرموده: اکثر فقها و مفسران گفته‏اند مراد از طعام ذبائح اهل کتاب است، جماعتی از اصحاب ما نیز بر این عقیده‏اند. شهید علیه الرحمه در لمعه فرموده: جماعتی قائل اند که در صورت شنیدن تسمیه اهل کتاب ذبیحه آنها حلال است و دیگران ذبیحه غیر مجوسی را مطلقاً حلال دانسته‏اند و به آن روایات صحیحی هست که معارض به مثل و محمول بر تقیّه یا محمول بر ضرورت اند. علّامه رحمُ اللّه در مختلف پس از نقل این که مشهور در نزد فقهاء شیعه حرمت ذبیحه مطلق کفّار است فرموده: صدوق در مقنع گفته کسی را که در دین تو نیست نخور و نیز ذبیحه یهود و نصاری و مجوس را مخور مگرآن که بشنوی که وقت ذبح خدا را یاد می‏کنند در آن صورت بأسی در خوردن ذبیحه آنها نیست... و از ابی عقیل نقل می‏کند که بصید یهود و نصاری و ذبایحشان باکی نیست ولی صید و ذبیحه مجوس را نمی‏شود خورد. نگارنده گوید: چنانکه از شرح لمعه نقل شد درباره حلیت ذبیحه یهود و نصاری اخبار صحیحی داریم ولی مشهور به حرمت فتوی داده‏اند. زنان اهل کتاب مسئله دوم راجع به آیه ما نحن فیه: زنان اهل کتاب اند که فرمود: «وَ الْمُحْنَناتُ مِنَ الَّذینَ اُوتُواالْکِتابَ» و ظهور آن در حلیّت نکاح زنان اهل کتاب است اعم ازآن که به طور دائم باشد یا منقطع. در المیزان فرموده: لسان آیه «اَلْیَوْمَ اُحِلَّ لَکُمُ...» لسان امتنان و مقام، مقام تخفیف و آسان گرفتن است. یعنی: مابا تخفیف و تسهیل در برداشتن حرمت نکاح زنان اهل کتاب به شما منّت می‏نهیم چون آنها از سایر نا مسلمانها به شما نزدیک‏تر اند که به توحید و نبوت اذعان دارند و تقیّد «اُوتُوالْکِتابَ» با قید «مِنْ قَبْلِکُمْ» نیز مشعر به این مطلب است... به هر حال چون آیه در مقام امتنان و تخفیف است قابل نسخ نیست و آیه . و آیه . نمی‏تواند آن را نسخ کند. و آنگهی آیه «وَلا تَنْکِحوا» در سوره بقره است و آن اولین سوره مفصله است که در مدینه قبل از مائده نازل شده و آیه «لا تُمْسِکُوا»نیز که جزء سوره ممتحنه است در مدینه پیش از فتح مکه و نیز پیش از مائده نازل گشته وجهی نیست که بگوئیم سابق لا حق را نسخ می‏کند مضافاً بر اینکه روایت شده: مائده آخرین سوره‏ای است که بر پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم نازل گشته و آنچه در پیش بوده نسخ کرده و چیزی آن را نسخ ننموده است... پس از همه اینها، آیه بر حلیّت زنان اهل کتاب تصریح می‏کند بی‏آن که قید دوام یا انقطاع در بین باشد مگر مهر و احصان که در ذیل آیه آمده است. محل حاجت از المیزان تمام شد. نگارنده گوید: در ظهور آیه شکی نیست ولی لازم است مطلب از دو جهت بررسی شود: یکی درباره روایات که مخالف یا موافق آیه‏اند. اما در خصوص دو آیه، باید دانست آیه «لا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ...» ظاهراً ربطی به این آیه ندارد و درباره مشرکان و بت پرستان است که در قرآن به اهل کتاب کافر و فاسق و ظالم و غیره اطلاق شده ولی مشرک اطلاق نشده بلکه همه جا از مشرکان جدا آمده‏اند مثل: ، ، . صریح‏ترین آیه در شرک اهل کتاب به نظر من این آیه است: . ولی این آیه و آیات دیگر آنها را در ردیف بت پرستان قرار نمی‏دهند به طوریکه لفظ مشرک و مشرکون شامل هر دو فریق شود. اهل کتاب از نظر واقع مشرک اند ولی قرآن آنها را از اهل کتاب نامیده و مشرک و مشرکون (به صیغه اسم فاعل) یاد نکرده بلکه جدا آورده است. هکذا در آیات ، ، . اگر درست توجه کنیم خواهیم دید که منظور فقط بت پرستان اند نه آنها و اهل کتاب. علی هذا «وَلا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکاتِ...» فقط نکاح زنان مشرک را تحریم می‏کند و ربطی ظاهراًبه اهل کتاب ندارد. آنانکه مشرکات را اعم دانسته‏اند جوابشان روشن شد. در این باره حدیثی هست که خواهدآمد. اما آیه «وَلا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ...» به نظر این آیه نیز در بیان مطلب دیگری است. صدر آیه چنین است: ای اهل ایمان اگر زنان مهاجر که مؤمن اند پیش شما آیند راجع به ایمان آنها تحقیق کنید اگر ثابت شد که ایمان دارند آنها را به سوی کفّار بر نگردانید که آنها به کفّار به آنها حلال نیستند. و کافران مهری که به زنان داده‏اند به آنهابر گردانید و عیب ندارد که شما چنین زنان را نکاح کنید. تا می‏رسد «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ وَ اسْئَلُوا ما اَنْفَقْتُمْ وَ لْیَسْئَلُوا ما اَنْفَقُوا ذالِکُمْ حُکْمُ اللّهِ...». ظهور «لا تَمْسِکُوا» در این است که اگر مردی مسلمان شد زن کافرش را ترک کند و نگاه ندارد یعنی علقه و زوجیت کافر را نگاه ندارید و مهری که به او داده‏اید از کفّار بخواهید و اگر زنان کفّار اسلام آوردند، کفّار هم مهری که به زن داده‏اند بخواهند ولی حقی در زن ندارند. گر چه در آیه کوافر آمده و آن به اهل کتاب نیز شامل است ولی می‏شود اطمینان کرد که منظور زنان مشرک تند نه اهل کتاب زیرا آیه در بیان آنها است و راجع به زنان مشرک که علی رغم شوهرانشان در کفر می‏ماندند و زنانی که ایمان میاورند، می‏باشد. وآنگهی آیه در ابقاء نکاح کوافر است نه در عقد ابتدائی، بالاتر از همه آیه «اَلْیَوْمَ اُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ» در مقام امتنان و تخفیف است و آن مخالف نسخ است و نیز نزول آن پس از نزول «لا تَمْسِکُوا...» است و نمی‏شود سابق لاحق را نسخ کند. این احتمال هم هست که «لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ» را بدون در نظر گرفتن مورد آن به عموم حمل کرده و بگوئیم مطلق امساک علقه زوجیّت کافر حرام است خواه ابتدائی باشد یا ابقائی خواه مشرک باشد یا از اهل کتاب. ولی در این صورت عقد انقطاعی از آن خارج نیست. از نظر روایت‏ روایات اهل بیت علیهم السلام در این زمینه دو دسته است: دسته اول دلالت بر جواز دارند و دسته دیگر به عدم یا ناپسند بودن آن . 1- در روایت ابو مریم انصاری هست که: «سَئَلْتُ اَبا جَعْفَرَ علیه السلام عَنْ طَعامِ اَهْلِ الْکِتابِ وَ مُنا کِحِتِهِمْ حَلالٌ هُوَ؟ قالَ نَعَمْ قَدْ کانَتْ تَحْتَ طَلْحَةُ یَهُودِیَّةْ». 2- در حدیث محمد بن مسلم آمده که: «عَنْاَبی جَعْفَرِ علیه السلام قالَ سَئَلْتُهُ عَنْ نِکاحِ الْیَهُودِیَّةِ وَ النَّصْرانِیَّةِ؟ فَقالَ لا بَأْسَ بِهِ اَمَا عَلِمْتَ اَنَّهُ کانَتْ تَحْتَ طَلْحَةِ بْنِ عُبَیْدِاللّه یَهُودِیَّةً عَلی عَهْدِ النَّبِیِ صلی اللّه علیه و آله و سلم . 3- در روایت معاویة بن وهاب از حضرت صادق علیه السلام هست، در خصوص مردی که زن یهودی یا نصرانی دا تزویج می‏کند فرمود: وقتیکه زن مسلمان پیدا کرد یهودی و نصرانی را چه می‏کند؟ گفتم: دلش می‏خواهد. فرمود: اگر چنین کند پس آن زن را از شرب خمر و خوردن گوشت خوک نهی کند. بدان او را در دینش غضاضتی است. روایتی که دلالت بر تحریم دارند بعضی از آنها به قرار ذیل است: 1- زراره گوید: از امام باقر علیه السلام از آیه: «وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذینَ اُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ» سؤال کردم فرمود: آن منسوخ است با «وَ لا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوافِرِ». روایت بنابرآن که ابراهیم بن هاشم ثقه باشد صحیح است. و فقها، قول او را تلقی به قبول کرده‏اند وآنگهی از تفسیر قمی روشن است که علی بن ابراهیم پدرش ابرتهیم را توثیق فرموده است. (ابراهیم بن هاشم از بزرگان امامیّه است). در المیزان ذیل این روایت فرموده این مشکل است زیرا که آیه «لا تَمْسِکُوا» پیش از آیه «وَ الْمُحْصَناتُ» نازل شده، جایز نیست پیش از منسوخ باشد مضافاً بر اینکه روایت شده سوره مائده ناسخ است نه منسوخ.... دلیل بر عدم نسخ آن روایت جواز متعه است که گذشت و اصحاب به آن عمل کرده‏اند و در آیه متعه گذشت که متعه نکاح است. بلی اگر گفته شود: «لا تَمْسِکُوا» مخصص مقدّم است. به وسیله آن نکاح دائم از طلاق «وَالْمُحْصَناتُ» خارج می‏شود که دلالت بر نهی از امساک علقه دارد و آن منطبق بر نکاح دائم است. آری می‏شود آیه «لا تَمْسِکُوا» را مخصص مقدم دانست. 2- در روایت محمد بن مسلم هست از امام باقر علیه السلام از نصاری عرب پرسیدم که ذبائحشان را می‏شود خورد؟ فرمود:علی علیه السلام از ذبائح و شکار و نکاحشان نهی می‏کرد. از این گونه روایات بسیار است و ما آنها را از وسائل نقل کردیم.

جدول کلمات

خوراک

پیشنهاد کاربران

نظم در قصه خوانی چون نمک است در دیگ؛اگر کم باشد، طعام بی مزه بود و اگر بسیار گردد شور شود؛پس اعتدال، نگاه باید کرد.

طعام به ماناک مزه ها است . بهتر است بجای طعام که اربیست واژه مزان یا مزه ها بنویسیم

آشام، خوراک، ماکول، خوردنی

طعام به معنی = غذا ، خوراکی

/ta~Am/ _ اسم _ عربی
طَعام: غذا، خوراکی
خوردنی طعم دار ( جدای از نوشیدنی ها )

اشام

این واژه به معنی غذا است اما در بعضی کتاب ها به معنی وعده ی روزانه است

غذا

خوراک، خوردنی، هر چیز خوردنی


کلمات دیگر: