کلمه جو
صفحه اصلی

صغیر


مترادف صغیر : بچه، خرد، خردسال، کوچک، نابالغ، نوباوه

متضاد صغیر : کبیر

برابر پارسی : خُرد، خردسال، کوچک

فارسی به انگلیسی

small, young, minor


minor(child), infant


small, young, minor, ling _, underage, minor(child), infant

ling _, minor, underage, y, young


فارسی به عربی

اقل

عربی به فارسی

کوچک , خرده , ريز , محقر , خفيف , پست , غير مهم , جزءي , کم , دون , کوچک شدن ياکردن , جوان , تازه , نوين , نوباوه , نورسته , برنا


مترادف و متضاد

بچه، خرد، خردسال، کوچک، نابالغ، نوباوه ≠ کبیر


lowly (صفت)
پست، بی ادب، عاری از خیال، افتاده، صغیر، دون

minor (صفت)
کوچکتر، خرد، خردسال، محزون، پایین رتبه، صغیر، اصغر، کمتر، صغری، کماد

underage (صفت)
خردسال، نا بالغ، صغیر، کمتر از سن قانونی، فروسال

junior (صفت)
کم، تازه تر، صغیر، اصغر، زودتر

lesser (صفت)
کوچکتر، صغیر، اصغر، کمتر

فرهنگ فارسی

لقب محمد نهم از ملوک بنی نصر غرناطه است .
خرد، کوچک، خردسال، پسری که هنوزبحدبلوغ نرسیده
( اسم ) خردک کوچک .
به سه یا نیز مصغر صغیر است

فرهنگ معین

(صَ ) [ ع . ] (ص . ) کوچک ، فرد. مق کبیر. ج . صغار.

لغت نامه دهخدا

صغیر. [ ص َ ] (اِخ ) لقب محمد تاسع از ملوک بنی نصر غرناطه . رجوع به محمد تاسع شود.


صغیر. [ ص ُ غ َی ْ ی ِ ] (ع ص مصغر) تصغیر صغیر است . (منتهی الارب ).


صغیر.[ ص َ ] ( ع ص ) خرد. ( منتهی الارب ) ( ترجمان علامه جرجانی ) ( مهذب الاسماء ). خرد و کوچک. ( غیاث اللغات ). کوچک. ( مفاتیح العلوم خوارزمی ). مقابل کبیر :
چون نگه کرد بدان دخترکان مادر پیر
سبز بودند یکایک چه صغیر و چه کبیر.
منوچهری.
بر شاخ نار بشکفه سرخ شاخ نار
چون از عقیق ، نرگس دانی بود صغیر.
منوچهری.
- صغیرالانسان ؛ نابالغ. خردسال. بمردی نارسیده. کودک. خواب نادیده :
ای پسر همچو میر میری تو
او کبیر است و تو امیر صغیر.
ناصرخسرو.
|| نوعی از اشتقاق. || قسمی از ادغام. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).
- نبض صغیر ؛ نبضی که ناقص باشد در طویلی و عریضی و شاهقی : و نبض ، صغیر و بول ناری و بوی آن تیز باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و اگر اندر کاری است که پسندیده و ستوده باشد... نبض صغیر باشد و حرکت چشم بر حال اعتدال. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- صغیر وکبیر ؛ خرد و بزرگ.

صغیر. [ ص َ ] ( اِخ ) لقب محمد تاسع از ملوک بنی نصر غرناطه. رجوع به محمد تاسع شود.

صغیر. [ ص ُ غ َی ْ ی ِ ] ( ع ص مصغر ) تصغیر صغیر است. ( منتهی الارب ).

صغیر.[ ص َ ] (ع ص ) خرد. (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مهذب الاسماء). خرد و کوچک . (غیاث اللغات ). کوچک . (مفاتیح العلوم خوارزمی ). مقابل کبیر :
چون نگه کرد بدان دخترکان مادر پیر
سبز بودند یکایک چه صغیر و چه کبیر.

منوچهری .


بر شاخ نار بشکفه ٔ سرخ شاخ نار
چون از عقیق ، نرگس دانی بود صغیر.

منوچهری .


- صغیرالانسان ؛ نابالغ. خردسال . بمردی نارسیده . کودک . خواب نادیده :
ای پسر همچو میر میری تو
او کبیر است و تو امیر صغیر.

ناصرخسرو.


|| نوعی از اشتقاق . || قسمی از ادغام . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
- نبض صغیر ؛ نبضی که ناقص باشد در طویلی و عریضی و شاهقی : و نبض ، صغیر و بول ناری و بوی آن تیز باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و اگر اندر کاری است که پسندیده و ستوده باشد... نبض صغیر باشد و حرکت چشم بر حال اعتدال . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- صغیر وکبیر ؛ خرد و بزرگ .

فرهنگ عمید

۱. خُرد، کوچک.
۲. خردسال.
۳. (اسم، صفت ) (فقه ) پسری که هنوز به حد بلوغ نرسیده.
۴. (اسم ) (ادبی ) در عروض، بحری بر وزن مستفعلن فاعلات مستفعلن.

دانشنامه آزاد فارسی

صَغیر
(در برابر کبیر یا بالغ؛ جمع آن صِغار) واژۀ حقوقی برای اشخاص کمتر از سن قانونی که در هر کشور متفاوت است. بسیاری از حقوق و وظایف، پس از رسیدن به سن قانونی الزام آور و یا قابل اجرا می باشد. مانند حق رأی دادن، وصیت کردن و یا انعقاد قرارداد لازم الاجرا. صغیر کسی است که به سن بلوغ نرسیده باشد. صغیر از حیث قوۀ تشخیص به صغیر ممیز و غیرممیز تقسیم می شود. صغیر ممیز کسی است که از طفولیت خارج شده، می تواند خوب و بد را تشخیص دهد ولی هنوز به حد بلوغ کامل نرسیده است. قانون مدنی سن تمیز را معلوم نکرده است. مطابق مادۀ ۱۲۰۷ قانون مدنی صغیر، محجور محسوب می شود و از تصرف در اموال و حقوق مالی خود ممنوع است و بر طبق مادۀ ۱۲۱۲ قانون مدنی«اعمال و اقوال صغیر تا حدی که مربوط به اموال و حقوق مالی او باشد، باطل و بلااثر است. مع ذلک صغیر ممیّز می تواند تملّک بلاعوض کند، مثل قبول هبه و صلح بلاعوض و حیازت مباحات» صغیر مسئولیت مدنی دارد و اگر باعث ضرر دیگری شود، ضامن است و از محل اموال او جبران خسارت می شود. اما مسئولیت کیفری ندارد. معاملات و اعمال حقوقی صغیر بر عهده ولیّ (پدر یا جدّ پدری) اوست و اگر ولی نداشته باشد، برعهده قیّم اوست. مطابق مادۀ ۱ کنوانسیون حقوق کودک سال ۱۹۸۹، افراد زیر هجده سال کودک (صغیر) محسوب می شوند، ولی در حقوق ایران، صغیر کسی است که به بلوغ شرعی نرسیده است. ایران در ۱/۱۲/۱۳۷۲ به این کنوانسیون ملحق شده و در مجلس به تصویب رسیده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی صَغِیرٍ: کوچک
معنی وَلَایَةُ: یاری دادن - سرپرستی و تدبیر امور- دوست داشتنی که همراه با تدبیر امور باشد(ولایت در اصل به معنای مالکیت تدبیر امر است ، مثلا ولی صغیر یا مجنون یا سفیه ، کسی است که مالک تدبیر امور و اموال آنان را به عهده دارد. این معنای اصلی کلمه ولایت است ، ولی در مو...
معنی وَلَایَتِهِم: دوستی و اداره امور آنان (ولایت در اصل به معنای مالکیت تدبیر امر است ، مثلا ولی صغیر یا مجنون یا سفیه ، کسی است که مالک تدبیر امور و اموال آنان را به عهده دارد. این معنای اصلی کلمه ولایت است ، ولی در مورد حب نیز استعمال شده ، و به تدریج استعمالش زیاد ...
معنی وَلِیِّهِ: خونخواهش - سرپرست و اداره کننده ی امورش (ولایت در اصل به معنای مالکیت تدبیر امر است ، مثلا ولی صغیر یا مجنون یا سفیه ، کسی است که مالک تدبیر امور و اموال آنان را به عهده دارد. این معنای اصلی کلمه ولایت است ، ولی در مورد حب نیز استعمال شده ، و به تدری...
معنی أَولِیَاءَ: دوستان-سرپرستان-صاحب اختیاران (کلمه اولیا جمع کلمه ولی است ، که از ماده ولایت است ، و ولایت در اصل به معنای مالکیت تدبیر امر است ، مثلا ولی صغیر یا مجنون یا سفیه ، کسی است که مالک تدبیر امور و اموال آنان باشد ، که خود آنان مالک اموال خویشند ، ولی تدب...
معنی أَوْلِیَاءَهُ: دوستانش-سرپرستانش-صاحب اختیارانش(کلمه اولیا جمع کلمه ولی است ، که از ماده ولایت است ، و ولایت در اصل به معنای مالکیت تدبیر امر است ، مثلا ولی صغیر یا مجنون یا سفیه ، کسی است که مالک تدبیر امور و اموال آنان باشد ، که خود آنان مالک اموال خویشند ، ولی ت...
معنی أَوْلِیَاؤُکُمْ: دوستانتان-سرپرستانتان-صاحب اختیارانتان(کلمه اولیا جمع کلمه ولی است ، که از ماده ولایت است ، و ولایت در اصل به معنای مالکیت تدبیر امر است ، مثلا ولی صغیر یا مجنون یا سفیه ، کسی است که مالک تدبیر امور و اموال آنان باشد ، که خود آنان مالک اموال خویشند ،...
معنی أَوْلِیَاؤُهُم: دوستانشان-سرپرستانشان-صاحب اختیارانشان(کلمه اولیا جمع کلمه ولی است ، که از ماده ولایت است ، و ولایت در اصل به معنای مالکیت تدبیر امر است ، مثلا ولی صغیر یا مجنون یا سفیه ، کسی است که مالک تدبیر امور و اموال آنان باشد ، که خود آنان مالک اموال خویشند ،...
معنی نُوَلِّی: مسلط و چیره می کنیم - ولایت می دهیم (کلمه ولی از ماده ولایت است ، و ولایت در اصل به معنای مالکیت تدبیر امر است ، مثلا ولی صغیر یا مجنون یا سفیه ، کسی است که مالک تدبیر امور و اموال آنان باشد ، که خود آنان مالک اموال خویشند ، ولی تدبیر امر اموالشان به...
معنی وَلِیُّ: صاحب اختیار- سرپرست- دوست اداره کننده امور (کلمه ولی از ماده ولایت است ، و ولایت در اصل به معنای مالکیت تدبیر امر است ، مثلا ولی صغیر یا مجنون یا سفیه ، کسی است که مالک تدبیر امور و اموال آنان باشد ، که خود آنان مالک اموال خویشند ، ولی تدبیر امر اموا...
معنی وَلِیُّکُمُ: صاحب اختیارشما- سرپرست شما- دوست اداره کننده ی امور شما(کلمه ولی از ماده ولایت است ، و ولایت در اصل به معنای مالکیت تدبیر امر است ، مثلا ولی صغیر یا مجنون یا سفیه ، کسی است که مالک تدبیر امور و اموال آنان باشد ، که خود آنان مالک اموال خویشند ، ولی تد...
معنی وَلِیُّنَا: صاحب اختیارشما- سرپرست شما- دوست اداره کننده ی امور شما(کلمه ولی از ماده ولایت است ، و ولایت در اصل به معنای مالکیت تدبیر امر است ، مثلا ولی صغیر یا مجنون یا سفیه ، کسی است که مالک تدبیر امور و اموال آنان باشد ، که خود آنان مالک اموال خویشند ، ولی تد...
معنی وَلِیُّهُمُ: صاحب اختیارآنان- سرپرست آنان- دوست اداره کننده ی امور آنان(کلمه ولی از ماده ولایت است ، و ولایت در اصل به معنای مالکیت تدبیر امر است ، مثلا ولی صغیر یا مجنون یا سفیه ، کسی است که مالک تدبیر امور و اموال آنان باشد ، که خود آنان مالک اموال خویشند ، ولی...
معنی وَلِیُّهُمْ: صاحب اختیارآنان- سرپرست آنان- دوست اداره کننده ی امور آنان(کلمه ولی از ماده ولایت است ، و ولایت در اصل به معنای مالکیت تدبیر امر است ، مثلا ولی صغیر یا مجنون یا سفیه ، کسی است که مالک تدبیر امور و اموال آنان باشد ، که خود آنان مالک اموال خویشند ، ولی...
ریشه کلمه:
صغر (۱۳ بار)

جدول کلمات

صغیر

پیشنهاد کاربران

کوچک

صغیر:پدرازدست داده . فرزندکه پدرازدست داده باشد . جمع صغیر :صغیران ، فرزندان خانوادهی که پدرنداشته باشند ودرقلب جمله فرزندیافرزندان ضعیف المال که پدرندارن


کلمات دیگر: