کلمه جو
صفحه اصلی

طلسم


مترادف طلسم : افسون، تعویذ، جادو، سحر، نیرنگ، جادوشده، سحرشده، افسون شده

برابر پارسی : جادو، نیرنگ، افسون

فارسی به انگلیسی

amulet, charm, enchantment, fetish, gris-gris, hex, magic, mojo, mumbo jumbo, spell, talisman

talisman, charm, spell, amulet


فارسی به عربی

بهجة , تعویذة , تمتمة , سحر , نوبة , وثن

مترادف و متضاد

bewitchment (اسم)
فریفتگی، فریب، طلسم، سحر، افسون

mumbo jumbo (اسم)
ورد، طلسم، خرافات، سخنان نامفهوم

amulet (اسم)
حرز، طلسم، سنگ طلسم

talisman (اسم)
طلسم، جادو، تعویذ، جادوگرانه

spell (اسم)
حمله، دوره، طلسم، افسون، جادو، جذابیت

fetish (اسم)
طلسم، بت، صنم

mascot (اسم)
طلسم، نظر قربانی، چیز خوش یمن

charm (اسم)
طلسم، سحر، افسون، فریبندگی، دلربایی

incantation (اسم)
طلسم، سحر، افسون، جادوگری، جادو، افسون گری، افسون خوانی، تبلیغات

cantrip (اسم)
فریب، طلسم

juju (اسم)
طلسم، افسون، بت، نظر قربانی

joss (اسم)
طلسم، بت چینی

obeah (اسم)
طلسم

phylactery (اسم)
طلسم، پیشانی بند و بازوبند، تعویذ

۱. افسون، تعویذ، جادو، سحر، نیرنگ
۲. جادوشده، سحرشده، افسونشده


صفت افسون، تعویذ، جادو، سحر، نیرنگ


جادوشده، سحرشده، افسون‌شده


فرهنگ فارسی

کاغذیافلزکه جادوگران جهت حفاظت کسی رویش نویسند
۱ - عمل خارق عادت که مبدا آن را قوای فعاله آسمانی و قوای منفعله زمینی دانند و بدان امور عجیب و غریبب پدید آورند . ۲ - نوشته ای شامل اشکال و ادعیه بتوسط آن عملی خارق عادت انجام دهند . ۳ - شکل و صورتی عجیب که بر سر دفاین و خزاین تعبیه کنند . جمع : طلسمات طلاسم یا طلسم مزعفر . تعویزی که بزعفران نویسند . یا طلسم کسی یا چیزی شکستن . گره از کار وی باز شدن .
لغتی است در طلسم

فرهنگ معین

(طِ لِ ) [ معر. ] (اِ. ) ۱ - جادو. ۲ - نوشته ها یا اشکالی غیرعادی برای ج ادو کردن چیزی یا کسی .

لغت نامه دهخدا

طلسم. [طِ ل ِ ] ( معرب ، اِ ) ( از یونانی طلسما ) دستگاهی به علم حیل کرده. آنچه خیالهای موهوم بشکل عجیب در نظر می آرند و نیز شکلی و صورتی عجیب که بر سر دفائن و خزائن تعبیه کنند. ( از مؤیدو مدار و بهار عجم و کشف ). و از بعضی کتب دریافت شده که طلسم از اجزای ارضی و سماوی ساخته میشود یعنی از بعضی ادویه و ساعت مخصوصه و گاهی این صورت از آبگینه نیز سازند. فقیر مؤلف گوید که : ظاهراً طلسم لفظ یونانی است ، عربی نیست ، چه در تقدیر عربی بودن بکسرتین آمدن این لفظ وجهی ندارد چرا که این وزن در کلام عرب نیامده ، اگر عربی بودی به کسر اول و فتح ثانی بر وزن قِمَطْر آمدی. ( غیاث ) ( آنندراج ). طلسم عبارت از تمزیج قوای فعاله سماوی به قوای منفعله ارضی است بوسیله خطوط مخصوصی که اهل این فن وهمی به کار میبرند تا بدان هر موذی را دفع کنند و چه بسا که این کلمه را بر خود خطوط اطلاق میکنند. این کلمه معرب تالِسْمُس است که بمعنی تکمیل میباشد. ج ، طَلاسِم ، طلسمات. ( از اقرب الموارد ). قطعه فلزی که بر روی آن نقشهای چند در ساعات برای حوائج معین رسم کنند. ج ، طلاسم ، طلسمات. و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: عبدالعلی بیرجندی در شرح تذکره گوید: طلسم عبارت از خارقی است که مبداء آن قوای فعاله آسمانی آمیخته به قوابل زمینی منفعله است تا بدان امور شگفت و غریب پدید آورند، زیرا برای حدوث کائنات عنصری که اسباب آنها قوای آسمانی است شرایط مخصوصی است و بدین شرایط استعداد قابل کمال می پذیرد و از این رو کسی که احوال قابل و فاعل را بشناسد و بر جمع میان آنها قادر باشد میتواند به ظهور آثار عجیب و شگفتی پی برد. و در شرح مواقف آمده است که طلسم عبارت است از تمزیج قوای فعاله آسمانی با قوای منفعله زمینی و آنگاه بقیه گفتار بیرجندی را یاد میکند - انتهی : گفت [ کیکاوس ] مراچاره نیست تا بر آسمان روم و ستارگان و ماه و آفتاب را ببینم ، پس طلسمی بکرد و لختی برشد و چند کس با کیکاوس برشدند و چون بدانجا رسیدند که ابر بود فروافتاد و همه بمردند مگر کیکاوس. ( ترجمه طبری بلعمی ).
چو آمد بنزدیک تختش فراز
طلسم از بر تخت بردش نماز.
فردوسی.
طلسم بزرگ آن چو آمد بجای
بر قیصر آمد یکی رهنمای.
فردوسی.
بنزد طلسم آمد آن نامدار
گشاده دل و بر سخن کامگار.
فردوسی.
همی بود پیشش زمانی دراز

طلسم . [ طِ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش کرند شهرستان شاه آباد. در یک هزارگزی جنوب خاوری کرند و 5هزارگزی جنوب شوسه ٔ شاه آباد. دشت و سردسیر با 170 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه ٔ کرند. محصول آنجا غلات و حبوبات و چغندرقند و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . تابستان از طریق علی آباد میتوان بدانجا اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


طلسم . [ طِل ْ ل َ ] (معرب ، اِ) لغتی است در طلسم .


طلسم . [طِ ل ِ ] (معرب ، اِ) (از یونانی طلسما) دستگاهی به علم حیل کرده . آنچه خیالهای موهوم بشکل عجیب در نظر می آرند و نیز شکلی و صورتی عجیب که بر سر دفائن و خزائن تعبیه کنند. (از مؤیدو مدار و بهار عجم و کشف ). و از بعضی کتب دریافت شده که طلسم از اجزای ارضی و سماوی ساخته میشود یعنی از بعضی ادویه و ساعت مخصوصه و گاهی این صورت از آبگینه نیز سازند. فقیر مؤلف گوید که : ظاهراً طلسم لفظ یونانی است ، عربی نیست ، چه در تقدیر عربی بودن بکسرتین آمدن این لفظ وجهی ندارد چرا که این وزن در کلام عرب نیامده ، اگر عربی بودی به کسر اول و فتح ثانی بر وزن قِمَطْر آمدی . (غیاث ) (آنندراج ). طلسم عبارت از تمزیج قوای فعاله ٔ سماوی به قوای منفعله ٔ ارضی است بوسیله ٔ خطوط مخصوصی که اهل این فن وهمی به کار میبرند تا بدان هر موذی را دفع کنند و چه بسا که این کلمه را بر خود خطوط اطلاق میکنند. این کلمه معرب تالِسْمُس است که بمعنی تکمیل میباشد. ج ، طَلاسِم ، طلسمات . (از اقرب الموارد). قطعه ٔ فلزی که بر روی آن نقشهای چند در ساعات برای حوائج معین رسم کنند. ج ، طلاسم ، طلسمات . و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: عبدالعلی بیرجندی در شرح تذکره گوید: طلسم عبارت از خارقی است که مبداء آن قوای فعاله ٔ آسمانی آمیخته به قوابل زمینی منفعله است تا بدان امور شگفت و غریب پدید آورند، زیرا برای حدوث کائنات عنصری که اسباب آنها قوای آسمانی است شرایط مخصوصی است و بدین شرایط استعداد قابل کمال می پذیرد و از این رو کسی که احوال قابل و فاعل را بشناسد و بر جمع میان آنها قادر باشد میتواند به ظهور آثار عجیب و شگفتی پی برد. و در شرح مواقف آمده است که طلسم عبارت است از تمزیج قوای فعاله ٔ آسمانی با قوای منفعله ٔ زمینی و آنگاه بقیه ٔ گفتار بیرجندی را یاد میکند - انتهی : گفت [ کیکاوس ] مراچاره نیست تا بر آسمان روم و ستارگان و ماه و آفتاب را ببینم ، پس طلسمی بکرد و لختی برشد و چند کس با کیکاوس برشدند و چون بدانجا رسیدند که ابر بود فروافتاد و همه بمردند مگر کیکاوس . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
چو آمد بنزدیک تختش فراز
طلسم از بر تخت بردش نماز.

فردوسی .


طلسم بزرگ آن چو آمد بجای
بر قیصر آمد یکی رهنمای .

فردوسی .


بنزد طلسم آمد آن نامدار
گشاده دل و بر سخن کامگار.

فردوسی .


همی بود پیشش زمانی دراز
طلسم فریبنده بردش نماز.

فردوسی .


طلسمی است کآن رومیان ساختند
که بالوی و گستهم نشناختند.

فردوسی .


نبینم همی جنبش جان به جسم
نباشد مگر فیلسوفی طلسم .

فردوسی .


ز دانا چو بشنید قیصر برفت
به پیش طلسم آمد آنگاه تفت .

فردوسی .


بسازند جای شگفتی طلسم
که کس بازنشناسد او را ز جسم .

فردوسی .


طلسمی که ضحاک سازیده بود
سرش بآسمان برفرازیده بود.

فردوسی .


تن و جان فدای سپهبد کنم
طلسم تن جادوان بشکنم .

فردوسی .


آبی که در ولایت تو خیزد ای شگفت
گوئی ز هیبت تو طلسمی بود بر آن .

فرخی .


زهی قلاعی در هر یکی هزار طلسم
که خیره گشتی ازاو چشم مردم هشیار.

فرخی .


آب از حوض روان شدی و به طلسم بر بام خانه شدی . (تاریخ بیهقی ص 116).
طلسم و بند و زندان تو است این
بر او چشم خرد بگشای و خود بین .

ناصرخسرو.


در این گنج نامه ز راز جهان
کلید بسی گنج کردم نهان
کسی کآن کلید زر آرد به دست
طلسم بسی گنج داند شکست .

نظامی .


آن دگر گفتی که سحر است و طلسم
کین رصد باشد عدو جان خصم .

مولوی .


(در چاپ نیکلسون طلسم به کسر طاء و فتح لام ضبط شده است تا با قافیه ٔ خصم متوازن باشد، لکن طلسم در تداول فارسی زبانان به کسر طاء و کسر لام است و علاوه بر این ، اصل این کلمه نیز که یونانی است مکسور بودن لام را تأیید میکند، چه یونانی آن نیز طِلِسْما است و از این رو گمان میکنم در شعر تصحیفی راه یافته است و اصل بدینگونه بود:
کین رصد باشد عدو جان و جسم
و تقابل جان با جسم نیز مؤید دیگر این مدعا است و مؤید دیگر آنکه با صورت مضبوط نیکلسن باید یک کلمه ٔ محذوف را نیز به قرینه قائل شد و آن کلمه جان بعد ازخصم است و چاپ علاءالدوله هرچند مطبوع نیست اقرب به صحت است و آن این است : که رصد بسته ست بهر جان و جسم .واﷲ اعلم . (یادداشت مؤلف ).
تدبیر عقل حل نکند عقده ٔ سپهر
بستند این طلسم زجاجی به نام عشق .

سالک یزدی .


هیچکس معرکه ٔ شهرت مجنون نشکست
این طلسمی است که بر نام سلیمان بستند.

سلیم .


هست حق با من اگر شکوه ز صیاد کنم
زآنکه ناحق به طلسم قفس انداخت مرا.

ملاطغرا.


بفکن حجاب جسم که تا بشکنی طلسم
مردود خلق باشد مقبول ذوالمنن .

قاآنی .


- امثال :
یهودی طلسمش را آورده است .

فرهنگ عمید

۱. تکۀ کاغذ یا قطعه فلزی که جادوگران یا فال بینان در روی آن خط ها یا جدول هایی می کشند یا حروف و کلماتی می نویسند و معتقدند که برای محافظت کسی یا چیزی و دفع بدی و آزار از انسان مؤثر است.
۲. [مجاز] سِحر، جادو. ٣. (صفت ) [عامیانه] گرفتارِ سِحر و جادو.

دانشنامه عمومی

طلسم (به انگلیسی: Talisman) شیء یا نگاره ای متشکل از واژگان، شمارگان، اشکال و جداول است که دارای قدرت جادویی یا ماورایی است. زمان ماندگاری طلسم بسته به تعیین عامل و ارجاعات او به مبادی انرژی های غریبه است. تفاوت مهم میان دعا و طلسم، چگونگی فعال سازی آنها است. که دعا را به زبان مرسوم و کامل می نویسند، ولی در طلسم واژه هایی از دعا را با حروف مرموز می نویسند. به همین دلیل فهم نوشته های روی آن برای همه ممکن نیست.تصویری از یک کتاب طلسم   تصویری از نسخه خطی یک طلسم، مربوط به دوران قاجاریان
معمولاً طلسم را بسته به عنصر وجودی شخصی که طلسم برای او نوشته می شود می نویسند. طبق تعاریف استادان علوم غریبه عنصر وجودی هر انسان می تواند آب، خاک، باد یا آتش باشد و طلسم شخصی را که مثلاً عنصرش آب است در رودخانه، دریا یا چاه می اندازند. معمولاً در نوشتن طلسم از جدول اعداد ابجد کبیر و صغیر استفاده می کنند.
در مفهوم کلی و کاربردی طلسم شیئی است که: بنا بر پاره ای از باورها دارای خاصیت ها و ویژگی های جادویی یا وابسته به مراسم مذهبیِ ویژه ای است که می تواند برای صاحب آن اقبال ارائه دهد یا احتمالاً او را از شر یا آسیب حفاظت کند.
واژه طلسم از یونانی (τέλεσμα) به عربی (طِلَسم و جمعش طلاسم) و بعضی را اعتقاد بر آن است که کلمه طلسم مقلوب مسلط است و اصل آن عربی است و در اموری که تسلط یافتن مدّ نظر باشد کاربرد دارد و به همین صورت به فارسی و سپس به زبان های اروپایی مانند انگلیسی (talisman) راه یافته است. طلسم در حقیقت نوعی دعاست که بصورت رمز نوشته شده است به منظور دستیابی به هدف خاص

دانشنامه آزاد فارسی

طِلِسم
جدول رمز حروف
(به یونانی «تَلِسْما») تعویذی منقش به حروف یا علامت هایی با قدرت جادویی، برای دفع آفت ها، چشم زخم، ارواح خبیث و جز آن. علم طلسمات را لیمیا نیز می نامند. پایه گذاری طلسمات را به بلیناس حکیم و قواعد مختلف تهیۀ آن ها را به هِرمس تریسْمِگیسْتوس (هرمس مثلث) نسبت داده اند. به عقیدۀ اصحاب طلسمات، ارتباط بین دو نیروی فعّاله (آسمانی) و منفَعله (زمینی) سبب می شود که کسی دست به انجام اعمال عجیب و غریب بزند. مثلاً آنان برای برخی اعداد خواص و تأثیراتی قائل اند و معتقدند که می توانند از طریق این اعداد در دل اشخاص عشق و نفرت ایجاد کنند. در برخی فرهنگ ها طلسم را برای دفع بلایای طبیعی و غیر طبیعی از بدو تولد به نوزاد می بندند یا طلسم را به خودرو می آویزند تا سرنشینان از گزند در امان باشند. نیز ← جادوگری

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] طلسم، آمیزه ای از ترکیب قوای فعال آسمانی با قوای منفعل زمینی جهت تأثیرگذاری شگفت آور بر پدیده ها را گویند.
۱. ترکیب یافته از «طلّ» و « اسم » به معنای اثر اسم.۲. لفظی یونانی به معنای گره ناگشودنی.۳. برگردانده «مُسلّط». بنابراین، طلسم همان مسلط است و علت نامگذاری طلسم به این نام، چیرگی طلسم بر فرد طلسم شده است.
منشا دانش طلسم
از دانش های مکتوم و پنهان « هیمیا » است که از ترکیب قوای آسمانی با عناصر زمینی با هدف دستیابی به آثار شگرف بحث می کند. طلسمات بر پایه همین دانش است.دارندگان این دانش بر این باورند که اوضاع آسمانی و سیارات با رویدادهای زمینی مرتبطند؛ چنان که عناصر زمینی و مرکبات و کیفیات طبیعی آنها با حوادث زمینی ارتباط دارند. بنابراین، اگر صورت آسمانی همسو و مناسب با یکی از رخدادها، همچون مرگ کسی یا بقای او با صورت زمینی مناسب آن ترکیب شود، آن حادثه پدید می آید؛ زیرا قوای آسمانی، فاعل و تأثیرگذار و قوای زمینی، قابل و اثرپذیرند و با اجتماع فاعل و قابل، پیدایی اثر، قهری است.
کاربرد فقهی
از احکام عنوان یاد شده در باب تجارت سخن گفته اند.
احکام در باب سحر
...

واژه نامه بختیاریکا

اَوسی؛ دَمبر؛ دم برد

پیشنهاد کاربران

طلیسم : از تالیسما در یونانی گرفته شده است .

طلسم در اصل ترکیبی عربی فارسی از دو واژه ( تله ؛ اسم ) که تله فارسی به معنی ( دام ) واسم که عربی است درست شده ؛ورویهم یعنی اسم کسی یا چیزی را با انواع روش تسخیر وبه دام انداخت

طلسم افکن:طلسم شکن
( ( گنج نظامی که طلسم افکنست
سینه صافی و دل روشنست ) )
( شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص 428 . )

کنترل اتش




کلمات دیگر: