شتاباندن
فارسی به انگلیسی
accelerate, expedite, hasten, hurry, precipitate, quicken, rough, spur
فارسی به عربی
عجل
مترادف و متضاد
تسریع کردن، شتاباندن، پرت کردن، بشدت پرتاپ کردن، به سرعت عمل کردن، سراشیب تند داشتن، ناگهان سقوط کردن
شتاب دادن، سرعت دادن، تسریع کردن، شتاب کردن، شتاباندن، تند کردن، بر سرعت افزودن، تند شدن، تندتر شدن
شتاباندن، عجله کردن، شتافتن، تسریع زدن
فرهنگ فارسی
بشتاب وا داشتن اسرع
لغت نامه دهخدا
شتاباندن. [ ش ِ دَ ] ( مص ) به شتاب واداشتن. اسراع. ( از یادداشت مؤلف ). رجوع به شتابانیدن شود.
کلمات دیگر: