کلمه جو
صفحه اصلی

صراف


مترادف صراف : درم گزین، سره گر، صیرفی، گوهرشناس، نقاد

برابر پارسی : سوداگر پول

فارسی به انگلیسی

money-changer, banker

money-changer


فارسی به عربی

صراف , مصرفی

عربی به فارسی

صندوقدار , تحويلدار , بيرون کردن , عوض کننده , تغيير دهنده , صراف


مترادف و متضاد

banker (اسم)
بانک دار، صراف

shroff (اسم)
بانک دار، صراف، عیارگیر ضرابخانه

money changer (اسم)
صراف

changer (اسم)
صراف، تغییر دهنده، عوض کننده

usurer (اسم)
صراف، ربا خوار، سود خوار - تنزیل خوار

درم‌گزین، سره‌گر، صیرفی، گوهرشناس، نقاد


فرهنگ فارسی

صیرفی، زرشنا ، درم گزین، سره گر، کسی که پول خوب راازبدجدامیکند، کسی که شغلش دادوستدپول یاعوض کردن پول است
( صفت ) آن که پول نیک را از بد جدا کند سره گر نقاد ناقد . ۲ - کسی که به داد و ستد انواع پول پردازد صیرفی .
یکی از کبار مشایخ دور سلطان محمد خان و مریدان آق شمس الدین است

فرهنگ معین

(صَ رّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - کسی که پول نیک را از بد جدا کند. ۲ - کسی که کارش داد و ستد انواع پول است .

لغت نامه دهخدا

صراف. [ ص َرْ را ] ( ع ص ، اِ ) صیغه مبالغه از صرف. صیرفی. ( زمخشری ) ( دهار ). صیرف. ( منتهی الارب ).نقاد. نقاد دراهم. || انتساب به اشتغال بعمل خرید و فروش طلا را می رساند. ( سمعانی ). || داننده علم صرف. || سره گر. سره کننده ٔسیم و زر. سره کننده. سیم سره کننده. ( منتهی الارب ). گرداننده. گرداننده درم. بازگرداننده. درم گزین. گاه بد. گهبد. جهبذ. قسطار. قسطر. ج ، صرافون :
ای بر رسته صرافان بر، من بر در تیم
کودکی دیدم پاکیزه تر از در یتیم.
مسعودی.
سائل از بخشش تو گشت شریک صراف
زائر از خلعت تو هست ردیف بزاز.
فرخی.
گاه صرافست و گه بزاز و هرگز کس ندید
رایگان زر صیرفی و رایگان دیبا بزاز.
منوچهری.
شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف
مه و خور است همانا بباغ در صراف.
ابوالمؤید.
چگونه داند انگشتری که زرگر کیست
چگونه داند صراف خویش را دینار
چو نیست دانش بر کار خویش دایره را
چگونه باشد دانا بخالق پرگار؟
ناصرخسرو.
گروهی زیرکان شراب را محک مرد خوانده اند و گروهی ناقد عقل وگروهی صراف دانش و گروهی معیار هنر. ( نوروزنامه ).
کعبه صرافی دکانش نیم بام آسمان
بر یکی دستش محک زر ایمان آمده.
خاقانی.
هوا را دست بربستم ، خرد را پای بشکستم
نه صرافم چه خواهم کرد نقد انسی و جانی.
خاقانی.
تا یافت محک شب از پلیدی
صراف فلک دکان برانداخت.
خاقانی.
جان بر تو کنم نثار نی نی
صراف سفال برنتابد.
خاقانی.
کان سخن ما و زر خویش داشت
هر دو بصراف سخن پیش داشت.
نظامی.
صراف سخن بلفظ چون زر
در رشته چنین کشید گوهر.
نظامی.
صراف سخن باش و سخن بیش مگو
چیزی که نپرسند تو از پیش مگو.
سعدی.
مزن جان من آب زر بر پشیز
که صراف دانا نگیرد بچیز.
سعدی ( بوستان ).
خموش حافظ وین نکته های چون زر سرخ
نگاهدار که قلاب شهر صراف است.
حافظ.

صراف. [ ص ِ ] ( ع مص ) بگشن آمدن سگ ماده. ( زوزنی ). خواهش نر کردن سگ ماده. خوسه شدن سگ ماده. ( از منتهی الارب ). || مبادلة. صرافة. فان الصراف مزاولة الصرف بین العین و الورق فی التفاضل بین النقود المختلفة. ( الجماهر ص 242 ). || ( ص ، اِ ) ج ِ صَریْفَة. رجوع به صریفة شود.

صراف . [ ] (اِخ ) شیخ ابراهیم بن حسین .یکی از کبار مشایخ دور سلطان محمد و مریدان آق شمس الدین است . اصلاً از سیواس و مدرس مدرسه ٔ «خوند خاتون »در قیصریه بود بعداً فهمید که یکی از شرایط این وظیفه حنفی المذهب بودن است و وی خود شافعی بود، پس ترک مدرسه را گفته و بسائقه جذبه ای که در اندرون آن خسته دل پیدا شده بود بعزم ملاقات مشایخ اردبیل رحلت کرد ودر بین راه اوصاف شمایل آق شمس الدین را شنیده بقصبه ٔ ینی بازار برای ملاقات او آمد و ارشاد یافت و مدت مدیدی در خلوت و ریاضت مشغول عبادت شد و بزمره ٔ واصلین درآمد، در تاریخ 887 هَ . ق . در همان قصبه گذشته شد تربتش زیارتگاه انام است . اثری موسوم به گلزار در باره ٔ اطوار سلوک نگاشته است . (قاموس الاعلام ترکی ).


صراف . [ ص َرْ را ] (ع ص ، اِ) صیغه ٔ مبالغه از صرف . صیرفی . (زمخشری ) (دهار). صیرف . (منتهی الارب ).نقاد. نقاد دراهم . || انتساب به اشتغال بعمل خرید و فروش طلا را می رساند. (سمعانی ). || داننده ٔ علم صرف . || سره گر. سره کننده ٔسیم و زر. سره کننده . سیم سره کننده . (منتهی الارب ). گرداننده . گرداننده ٔ درم . بازگرداننده . درم گزین . گاه بد. گهبد. جهبذ. قسطار. قسطر. ج ، صرافون :
ای بر رسته ٔ صرافان بر، من بر در تیم
کودکی دیدم پاکیزه تر از در یتیم .

مسعودی .


سائل از بخشش تو گشت شریک صراف
زائر از خلعت تو هست ردیف بزاز.

فرخی .


گاه صرافست و گه بزاز و هرگز کس ندید
رایگان زر صیرفی و رایگان دیبا بزاز.

منوچهری .


شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف
مه و خور است همانا بباغ در صراف .

ابوالمؤید.


چگونه داند انگشتری که زرگر کیست
چگونه داند صراف خویش را دینار
چو نیست دانش بر کار خویش دایره را
چگونه باشد دانا بخالق پرگار؟

ناصرخسرو.


گروهی زیرکان شراب را محک مرد خوانده اند و گروهی ناقد عقل وگروهی صراف دانش و گروهی معیار هنر. (نوروزنامه ).
کعبه صرافی دکانش نیم بام آسمان
بر یکی دستش محک زر ایمان آمده .

خاقانی .


هوا را دست بربستم ، خرد را پای بشکستم
نه صرافم چه خواهم کرد نقد انسی و جانی .

خاقانی .


تا یافت محک شب از پلیدی
صراف فلک دکان برانداخت .

خاقانی .


جان بر تو کنم نثار نی نی
صراف سفال برنتابد.

خاقانی .


کان سخن ما و زر خویش داشت
هر دو بصراف سخن پیش داشت .

نظامی .


صراف سخن بلفظ چون زر
در رشته چنین کشید گوهر.

نظامی .


صراف سخن باش و سخن بیش مگو
چیزی که نپرسند تو از پیش مگو.

سعدی .


مزن جان من آب زر بر پشیز
که صراف دانا نگیرد بچیز.

سعدی (بوستان ).


خموش حافظ وین نکته های چون زر سرخ
نگاهدار که قلاب شهر صراف است .

حافظ.



صراف . [ ص ِ ] (ع مص ) بگشن آمدن سگ ماده . (زوزنی ). خواهش نر کردن سگ ماده . خوسه شدن سگ ماده . (از منتهی الارب ). || مبادلة. صرافة. فان الصراف مزاولة الصرف بین العین و الورق فی التفاضل بین النقود المختلفة. (الجماهر ص 242). || (ص ، اِ) ج ِ صَریْفَة. رجوع به صریفة شود.


فرهنگ عمید

۱. کسی که شغلش دادوستد پول یا عوض کردن پولی با پول دیگر است.
۲. [قدیمی] کسی که پول خوب را از بد جدا می کند، زرشناس: صراف سخن باش و سخن بیش مگو / چیزی که نپرسند تو از پیش مگو (سعدی: لغت نامه: صراف ).

دانشنامه عمومی

صراف شخص یا سازمانی است که کسب و کارش، تبادل سکه یا ارز یک کشور به پول رایج کشور دیگر است. عموماً تصور می شود این تجارت منشاء بانکداری مدرن در اروپا است.
بانک مرکزی
پاکسازی معبد
ظهور پول کاغذی در اواسط قرن ۱۷ و توسعه بانکداری مدرن و نرخ ارز شناور در قرن ۲۰ اجازه توسعه به بازار ارز داد. این تحول یک راه برای بانک ها و سایر شرکت های مالی متخصص مانند تغییر دفاتر و کارگزاران فارکس بود که به راحتی تغییر پول یک کشور برای دیگری را با اعتماد به نفس و شفافیت ارائه دهند.
اواخر قرن ۲۰ نیز شاهد توسعه ماشین آلاتی بود که انواع پول را با سیستم های پیشرفته و سریع به یکدیگر تبدیل می کنند.
در دوران باستان در اورشلیم، برای زیارت معبد یهودی در عید پسح روز مقدس یهودیان، برخی پول همراه خود را از ارز استاندارد یونانی و رومی به پول یهودی تغییر می دادند و کسانی به عنوان پرداخت در داخل معبد پذیرفته شده بودند. با این پول، زائر یک حیوان قربانی، معمولاً یک کبوتر یا یک بره می خرید تا برای مراسم و رویدادهای روز بعد آماده کند. پاکسازی معبد داستانی در اناجیل چهارگانه است که به این موضوع می پردازد و در آن عیسی مسیح با صرافان معبد اورشلیم درگیر می شود و صرافان را با خشونت از معبد بیرون می کند و به آنها می گوید که آنها محل مقدس را تبدیل به لانه دزدان کرده اند.

جدول کلمات

صراف

پیشنهاد کاربران

" ارزگر " کسی که داد و ستد ازر انجام می دهد ، ارزشناس ، ارزگری = صرافی

این واژه شاید آریایی باشد چون در انگلیسی shroff داریم و زبان انگلیسی زبان همخانواده فارسی است

صراف:[اصطلاح حقوق] بازرگانی که معاملات پولی می کند.

زرگر، درم گزین، سره گر، صیرفی، گوهرشناس، نقاد

صراف: کسی که شغلش مبادله پول و درآمدش از این راه باشد.
صراف: صفت مبالغه فاعلی از ریشه صرف و به معنی بسیار صرف کننده است.
صراف: نام یکی از پیشکوه های کوه سهند که در طرف جنوب غرب شهر خسروشاه آذربایجان واقع شده و در این شهر از آن به نام کوه صراف نام می برند.

صراف
اَرزگَردان ، اَرزچرَخان ، اَرزپَرداز ، اَرزدار ، اَرزبان ، اَرزمان
اَرزَنده ، اَرزِشگَر، اَرزیدار، اَرزکار، ارزگر، اَرزگار

صراف
گُمانه :
شاید shroff: shr - off
shr = همان سَرَه و سار در کارواژه ء :
گُساریدَن : گُ - سار - اید - اَن باشد.
پیش وند : گُ = پخشیدن ، پخش شدن
سار = رَوان شدن ، جاری شدن ، شاید جار و سار و شار از یک ریشه باشند : شَریان ( رَگ چون خون در آن می شارد و جَریان و شاران دارد ) ، شُرشُر باران ، آبشار
اید = نشانهء گذشته
اَن = نشانهء انجام کار ، کردن
off = پسوند نام ساز در پارسی : تَراف ( طَرَف ) ، شاداب. . .
اگر shr و سَره و سار از یک ریشه باشند میتوان از سار و سَر و شَر کارواژه ساخت :
سَریدن ، سَراندن : سَرَنده = صراف ، سَرَندگی = صرافی
ساریدن ، ساراندن : سارنده= صراف، سارندگی = صرافی
شَریدن ، شَراندن : شَرَنده = صراف ، شَرَندگی = صرافی
سارنده و شارنده و سَرنده کَسی است که اَرز و پول را به شاران و ساران و جریان و رَوان می اندازد.


کلمات دیگر: