شتابیدن
فارسی به انگلیسی
to make haste, to hurry(up)
accelerate, gallop, hasten, hie, hurry, hurtle, post, quicken, rush, spur, streak, tear, trot
فارسی به عربی
عجلة
مترادف و متضاد
شتاب کردن، عجله کردن، شتابیدن، زود رفتن، بشتاب رفتن
شتاب کردن، بستوه اوردن، راندن، چاپیدن، عجله کردن، شتابیدن، باشتاب انجام دادن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ( شتافت شتابد خواهد شتافت بشتاب شتابنده شتابان شتافته ) ۱ - عجله کردن . ۲ - تند رفتن به عجله حرکت کردن .
فرهنگ معین
(ش دَ ) (مص ل . ) شتافتن .
لغت نامه دهخدا
شتابیدن. [ ش ِ دَ ] ( مص ) چالاکی کردن. عجله نمودن. شتافتن. به عجله و به سرعت کاری کردن. ( ناظم الاطباء ). شتافتن. ( از فرهنگ نظام ). نَسل. نَسلان. ( تاج المصادر بیهقی ). شتاب کردن. عجله کردن :
شتابید گنجور و صندوق جست
بیاورد پویان به مهر درست.
رخ از خرمی چون گل اندر بهار.
شتابیدن آید به جای درنگ.
اگر چند از دست خود برپرانی.
ز محنت رهانی ، به دولت رسانی.
زمانی برآسود و برداشت راه.
به خاور شتابید گیتی فروز.
بر بدی از سیرت اهریمنی است.
شتابید گنجور و صندوق جست
بیاورد پویان به مهر درست.
فردوسی.
به زندان شتابید پس آبداررخ از خرمی چون گل اندر بهار.
فردوسی.
همان به ْ که ما را بدین جای جنگ شتابیدن آید به جای درنگ.
فردوسی.
من ایدون چو بازم که زی تو شتابم اگر چند از دست خود برپرانی.
منوچهری.
ز نادان گریزی به دانا شتابی ز محنت رهانی ، به دولت رسانی.
منوچهری.
سپهبد شتابید نزدیک ماه زمانی برآسود و برداشت راه.
اسدی.
چو از نیمه خم یافت بالای روزبه خاور شتابید گیتی فروز.
اسدی.
بر بد مشتاب ازیرا شتاب بر بدی از سیرت اهریمنی است.
ناصرخسرو.
- شتابیدن بر کسی ؛ فرط. فروط. فرطان. ( تاج المصادر بیهقی ).فرهنگ عمید
= شتافتن
شتافتن#NAME?
کلمات دیگر: