کلمه جو
صفحه اصلی

شتابان


مترادف شتابان : به سرعت، به شتاب، تند، سریعاً، عجول

متضاد شتابان : به کندی

فارسی به انگلیسی

hastily, quickly, hurrying


expeditious, galloping, hurried, tearing


hastily, quickly, hurrying, expeditious, galloping, hurried, tearing

فارسی به عربی

بعجالة , عاجل

مترادف و متضاد

به‌سرعت، به‌شتاب، تند، سریعاً، عجول ≠ به‌کندی


کفل، کپل، سرون، سرینگاه، نشیمنگاه، ورک، باسن


expedite (صفت)
شتابان

hastily (صفت)
شتابان

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) شتابنده آن که با شتاب و سرعت حرکت کند یا کاری انجام دهد . ۲ - بعجله بشتاب : شتابان به سوی شهر حرکت کرد .

لغت نامه دهخدا

شتابان. [ ش ِ ] ( نف ، ق مرکب ) در حال شتافتن. در حال شتابیدن.بسرعت. بعجله. معجلة. ( یادداشت مؤلف ) :
شتابان همی کرد تخت آرزوی
دگر شد به رأی و به آیین و خوی.
فردوسی.
شتابان همه روز و شب دیگر است
کمر بر میان و کله بر سر است.
فردوسی.
چو نزدیک نخجیرگاه آمدند
شتابان همه کینه خواه آمدند.
فردوسی.
همی رفتم شتابان در بیابان
همی کردم به یک منزل دو منزل.
منوچهری.
بفرمود اختران را ماه تابان
کز آن منزل شوند آن شب شتابان.
نظامی.
برون راندم سوی صحرا شتابان
گرفته رقص در کوه و بیابان.
نظامی.
چو وحشی توسن از هر سو شتابان
گرفته انس با وحش بیابان.
نظامی.
زبهر عرض آن مشکین نقابان
به نزهت سوی میدان شد شتابان.
نظامی.
اِکعات ؛ شتابان رفتن. دَوع ؛ جهان ودوان و شتابان رفتن. قَوم ُ اءَکداد؛ قوم شتابان. لَقَعان ؛ شتابان گذشتن. هَتَع؛ شتابان پیش آمدن کسی راو زود متوجه شدن. هَرَع و هُراع ؛ شتابان و مضطربانه رفتن. هُطوع و هَطَع؛ شتابان و ترسان پیش آمدن. ( منتهی الارب ).
- شتابان در کاری ؛ دست پاچه در آن کار. عجله کنان. با بی صبری. ( از یادداشت مؤلف ).
- شتابان کردن ؛ به شتاب واداشتن. وادار کردن که به تعجیل برود :
شتابان کرد شیرین بارگی را
به تلخی داد جان یکبارگی را.
نظامی.
|| شتابنده :
نه چندان تیغ شد بر خون شتابان
که باشد ریگ و سنگ اندر بیابان.
نظامی.
به چشم خویش دیدم در بیابان
که آهسته سبق برد از شتابان.
سعدی.

فرهنگ عمید

شتابنده، کسی که باشتاب حرکت کند.

واژه نامه بختیاریکا

بِه جِستِه؛ پا به کَوش چار نال؛ نفس سُهده

پیشنهاد کاربران

عجله داشتن. سرعت در کاری . به سرعت داشتن کاری

عجله. سرعت. شتاب زده.

با عجله


کلمات دیگر: