مترادف صعب : بغرنج، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، غامض، مشکل، معقد، مغلق
متضاد صعب : سهل
برابر پارسی : دشوار، ناهموار، پرپیچ و خَم
difficult, hard
arduous, difficult, formidable, strait, tough
دشوار , پر زحمت , پرالتهاب , صعب الصعود , خامکار , زشت , بي لطافت , ناشي , سرهم بند , غير استادانه , سخت , مشکل , سخت گير , صعب , گرفتگير , باريک بين , مشکل پسند , بيزار , داد وبيداد کن (براي چيزهاي جزءي) , ايراد گير
بغرنج، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، غامض، مشکل، معقد، مغلق ≠ سهل
صعب . [ ص َ ] (اِخ ) ابن سعدالعشیرةبن مالک ، از کهلان ، از قحطانیة. جدی جاهلی است . (الاعلام زرکلی ص 432).
صعب . [ ص َ ] (اِخ ) ابن عجل بن لجیم بن صعب بن علی از بکربن وائل جدی جاهلی است . از پسران او اسود عنسی است . (الاعلام زرکلی ص 432).
صعب . [ ص َ ] (اِخ ) ابن علی بن بکربن وائل از عدنانیة جدی جاهلی است . عکابة و لخم ومعاویة از فرزندان وی هستند. (الاعلام زرکلی ص 432).
صعب . [ ص َ ] (اِخ ) قلعه ای است از قلاع خیبر که به سال هفتم هجری سپاهیان اسلام در نبرد خیبر آن رابگشادند. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 377 شود.
صعب . [ ص َ ] (اِخ ) موضعی است به یمن .(منتهی الارب ). مخلافی است به یمن . (معجم البلدان ).
صعب . [ ص َ ] (اِخ )ابن جثامةبن قیس اللیثی از شجعان صحابه است و در جنگهای عصر پیغمبر (ص ) حاضر بود و در فتح اصطخر شرکت داشت و در حدیث روز حنین است : اگر صعب بن جثامه نمی بودسواران رسوا می شدند. وی در حدود سال 25 هَ . ق . در خلافت عثمان درگذشت و گفته اند پیش از خلافت عثمان بمردو او را احادیثی است در صحیح . (الاعلام زرکلی ص 432). و رجوع به الاصابة ج 3 ص 243 و الاستیعاب ج 1 ص 322 و تاریخ الخلفا ص 51-80 و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
منوچهری .
عنصری .
(از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388).
مسعودسعد.
مسعودسعد.
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
عطار.
سعدی .
ابن یمین .
حافظ.
مکتبی .
منوچهری .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.