کلمه جو
صفحه اصلی

ضمنی

فارسی به انگلیسی

implicit, tacit, incidental, acknowledged, circumstantial, implied

implicit


acknowledged, circumstantial, implicit, implied, tacit


فارسی به عربی

حادث عرضی , حادثة , ضمنی

عربی به فارسی

التزامي , مجازي , اشاره شده , مفهوم , تلويحا فهمانده شده , مطلق , بي شرط , ضمني , ضمنا , مقدر , خاموش , بارامي وسکوت


مترادف و متضاد

incidental (صفت)
عارضی، ضمنی

implicit (صفت)
مطلق، مجازی، بی شرط، ضمنی، التزامی، اشاره شده، تلویحا فهمانده شده

oblique (صفت)
منحرف، مورب، غیر مستقیم، مایل، اریب، ضمنی، حاده یا منفرجه

circumstantial (صفت)
تصادفی، ضمنی، مربوط به موقعیت

implied (صفت)
ضمنی

tacit (صفت)
ضمنی، خاموش، به آرامی و سکوت

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به ضمن آن چه که از امری مفهوم گردد به طور اشاره و کنایه فحوائی : تصدیق ضمنی تعهد ضمنی .

دانشنامه عمومی

توافقی ،جای انعطاف توافق دارد (حقوقی)


پنهانی


پیشنهاد کاربران

ضمانت و التزام

غیر مستقیم برای محکم کردن سخن

معنای ضمنی= آنچه که بطور کلی از چیزی مفهوم گردد، که مخالف معنای تحت الفظی میباشد.

به تلویح

غیرصریح، ضمنی، تلمیحی ، کنایی


کلمات دیگر: