کلمه جو
صفحه اصلی

طعمه


مترادف طعمه : خوراک، غذا، نواله، خوردنی، رزق، روزی، صید، خوراک جانور

برابر پارسی : خوردنی، خوراک، خورش

فارسی به انگلیسی

prey, bait, lure

bait


lure, prey


فارسی به عربی

ضحیة

مترادف و متضاد

خوراک، غذا، نواله، خوردنی، رزق، روزی


صید


خوراک‌جانور


food (اسم)
خورد، قوت، غذا، طعمه، خورش، اغذیه، خوراکی، خوان، خوردنی، خوراک، طعام، خواربار، توشه، اذوقه

meal (اسم)
غذا، طعمه، خوراکی، طعام، شام یا نهار، ارد بلغور

bait (اسم)
غضب، طعمه، دانه، چینه، مایه تطمیع، دانهء دام

۱. خوراک، غذا، نواله، خوردنی، رزق، روزی
۲. صید
۳. خوراکجانور


فرهنگ فارسی

خوردنی، خور ، روزی، رزق
۱ - خوردنی خوراک غذا جمع : طعم . ۲ - تیولی که از محل خالصه های دیوان می دادند ( دوره سلجوقیان ) .
روش خوردن .

فرهنگ معین

(طُ مَ ) (اِ. ) خوردنی ، خوراک .

لغت نامه دهخدا

طعمة. [ طَ م َ ] (ع مص ) یک بار چشیدن . (منتخب اللغات ) (غیاث اللغات ).


طعمة. [ طِ م َ ] (ع اِ) روش خوردن .یقال : فلان حسن الطعمة؛ ای حسن السیرة فی الاکل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). روش و سیرت در خوردن :
ز جغد و بوم به دیدار شوم تر صد ره
ولی به طعمه و خیتال جخج گوی همای .

سوزنی .


|| حرص در خوردن . (منتخب اللغات ).

طعمة. [ طُ م َ ] (ع اِ) طعمه . خورش . یقال : جعلت ضیعتی طعمة له . ج ، طُعَم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خوراک . طُعم . غذا. خوردنی . || روزی . (زمخشری ) (غیاث اللغات ) :
ملکان مرغ شکارندو فلک باز سپید
تا جهان بود و بوَد مرغ بوَد طعمه ٔ باز.

فرخی .


این قوم را چنان صورت بسته است که این ناحیت طعمه ٔ ایشان است ، غارت باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 649).
شکمها را حریص طعمه کردی
شب و روز از پی نعمت دویدن .

ناصرخسرو.


طعمه ٔ شیر کی شود راسو
مُسته ٔ چرخ کی شود عصفور.

مسعودسعد.


ملک را فریفته نباید شد بدانچه گوید او [ گاو ] طعمه ٔ من است . (کلیله و دمنه ). ما بر درگاه این ملک آسایش داریم و طعمه می یابیم . (کلیله و دمنه ). هرکه به ملوک نزدیکی جوید برای طعمه و قوت نباشد. (کلیله و دمنه ). هرکه همت اوبرای طعمه است در زمره ٔ بهایم معدود. (کلیله و دمنه ). طعمه ٔ او [ شیر ] فرونماند. (کلیله و دمنه ). شتربه طعمه ٔ من است . (کلیله و دمنه ).
طمع مدار که از بهر طعمه ٔ ارکان
عنان جان خرد را به حرص بسپارم .

خاقانی .


زین سیه کاسه دست کفچه کنیم
طعمه ای بی بهانه بستانیم .

خاقانی .


بی طعمه و طمع بسر آور چو کرم بید
چون کرم پیله سر چه کنی در سر دهان .

خاقانی .


سنگ بر شیشه ٔ دل چون فکنم
روح را طعمه ٔ ارکان چه کنم .

خاقانی .


آتشی کز دل شجر زاید
طعمه ٔ او هم از تن شجر است .

خاقانی .


بس کن که هر مرغ ای پسر کی خوش خورد انجیر تر
شد طعمه ٔ طوطی شکر وان زاغ را چامین خر.

مولوی .


بر سماع راست هر کس چیر نیست
طعمه ٔ هر مرغکی انجیر نیست .

مولوی .


خزینه ٔ بیت المال لقمه ٔ مساکین است نه طعمه ٔ اخوان الشیاطین . (گلستان ). عابد از طعمه های لطیف خوردن گرفت و کسوتهای نظیف پوشیدن . (گلستان ).
نشد خاموش کبک کوهساری
از آن شد طعمه ٔ باز شکاری .

وحشی .


- امثال :
به گنجشکان نشاید طعمه ٔ باز .
هر کجا طعمه ای بود مگسی است .
|| وجه کسب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال : فلان عفیف الطعمة و خبیث الطعمة؛ ای الکسب . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || ضیعه ای که حکومت واگذار کند به کسی تا آن را آبادان کند و عُشر محصول را بپردازد و به مرگ آنکس ضیعه به حکومت بازگردد و وارث را حقی بر آن نباشد. || (اصطلاح فقه ) سُدسی که به غیر وارث داده میشود. با بودن ابوین اجداد ارث نمیبرند، ولی در صورتی که سهم هر یک از ابوین ثلث یا بیشتر شد مستحب است که به اجداد طعمه بدهند.

( طعمة ) طعمة. [ طَ م َ ] ( ع مص ) یک بار چشیدن. ( منتخب اللغات ) ( غیاث اللغات ).

طعمة. [ طُ م َ ] ( ع اِ ) طعمه. خورش. یقال : جعلت ضیعتی طعمة له. ج ، طُعَم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). خوراک. طُعم. غذا. خوردنی. || روزی. ( زمخشری ) ( غیاث اللغات ) :
ملکان مرغ شکارندو فلک باز سپید
تا جهان بود و بوَد مرغ بوَد طعمه باز.
فرخی.
این قوم را چنان صورت بسته است که این ناحیت طعمه ایشان است ، غارت باید کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 649 ).
شکمها را حریص طعمه کردی
شب و روز از پی نعمت دویدن.
ناصرخسرو.
طعمه شیر کی شود راسو
مُسته چرخ کی شود عصفور.
مسعودسعد.
ملک را فریفته نباید شد بدانچه گوید او [ گاو ] طعمه من است. ( کلیله و دمنه ). ما بر درگاه این ملک آسایش داریم و طعمه می یابیم. ( کلیله و دمنه ). هرکه به ملوک نزدیکی جوید برای طعمه و قوت نباشد. ( کلیله و دمنه ). هرکه همت اوبرای طعمه است در زمره بهایم معدود. ( کلیله و دمنه ). طعمه او [ شیر ] فرونماند. ( کلیله و دمنه ). شتربه طعمه من است. ( کلیله و دمنه ).
طمع مدار که از بهر طعمه ارکان
عنان جان خرد را به حرص بسپارم.
خاقانی.
زین سیه کاسه دست کفچه کنیم
طعمه ای بی بهانه بستانیم.
خاقانی.
بی طعمه و طمع بسر آور چو کرم بید
چون کرم پیله سر چه کنی در سر دهان.
خاقانی.
سنگ بر شیشه دل چون فکنم
روح را طعمه ارکان چه کنم.
خاقانی.
آتشی کز دل شجر زاید
طعمه او هم از تن شجر است.
خاقانی.
بس کن که هر مرغ ای پسر کی خوش خورد انجیر تر
شد طعمه طوطی شکر وان زاغ را چامین خر.
مولوی.
بر سماع راست هر کس چیر نیست
طعمه هر مرغکی انجیر نیست.
مولوی.
خزینه بیت المال لقمه مساکین است نه طعمه اخوان الشیاطین. ( گلستان ). عابد از طعمه های لطیف خوردن گرفت و کسوتهای نظیف پوشیدن. ( گلستان ).
نشد خاموش کبک کوهساری
از آن شد طعمه باز شکاری.
وحشی.
- امثال :
به گنجشکان نشاید طعمه باز.
هر کجا طعمه ای بود مگسی است .
|| وجه کسب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). یقال : فلان عفیف الطعمة و خبیث الطعمة؛ ای الکسب. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). || ضیعه ای که حکومت واگذار کند به کسی تا آن را آبادان کند و عُشر محصول را بپردازد و به مرگ آنکس ضیعه به حکومت بازگردد و وارث را حقی بر آن نباشد. || ( اصطلاح فقه ) سُدسی که به غیر وارث داده میشود. با بودن ابوین اجداد ارث نمیبرند، ولی در صورتی که سهم هر یک از ابوین ثلث یا بیشتر شد مستحب است که به اجداد طعمه بدهند.

فرهنگ عمید

۱. خوراکی که برای به صید حیوانات و ماهیان استفاده می شود.
۴. جانور کوچکی که خوراک جانوران قوی تر می شود.
۵. کسی یا چیزی که برای سوءاستفاده مورد توجه قرار می گیرد.

دانشنامه عمومی

طعمه ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
طعمه (فیلم)
طعمه (فیلم ۱۹۹۵)
طعمه (فیلم ۲۰۰۰)

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] طُعمه، به یک ششم اصل ترکه اطلاق می شود.
از احکام آن در باب ارث سخن گفته اند.
طعمه در لغت و اصطلاح
طعمه در لغت به معنای غذایی که خورده می شود و نیز به معنای شبیه روزی و هبه آمده است؛ لیکن در اصطلاح عبارت است از یک ششم اصل ترکه، که به جد و جده میّت داده می شود.
قول مشهور در باب ارث اجداد میّت
به قول مشهور، اجداد میّت با وجود پدر و مادر او ارث نمی برند. بر این قول ادعای اجماع شده است؛ لیکن بر والدین میّت دادن طعمه به پدر و مادرشان استحباب دارد. از برخی قدما نقل شده است در صورتی که وارثان میّت ، پدر و مادر و یک دختر باشند، جد نیز زنده باشد، نصف ترکه به دختر، دو ششم به پدر و مادر و یک ششم به جدّ میّت به ارث می رسد.
حکم دادن طعمه به جد و جده میت
...

[ویکی الکتاب] معنی طَعْمُهُ: طعمش - مزه اش
ریشه کلمه:
طعم (۴۸ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)

(بر وزن فلس) طعام خوردن. «طَعِمَ طَعْماً وَ طَعاماً: اَکَلَهُ». و نیز به معنی مزه آمده مثل شوری و شیرینی. . پس چون در خانه رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم طعام خوردید متفرق شوید. . طعم در این آیه به معنی مزه است. به نظر طعم در آشامیدن نیز به کار می‏رود آیه . را شاهد آورده‏اند که طالوت به لشکریان خویش گفت: هر که از آن نهر بنوشد از من نیست و هر که ننوشد از من است. می‏شود آیه . رانیز شاهد آورد بنابرغسلین چرک و مایع است. ولی طبرسی رحمة اللّه «لَمْ یَطْعَمَهُ» را چشیدن معنی کرده و در کتب لغت آمده:«طَعِمَ الشَّی‏ءَ طَعْماً:ذاقَهُ» معنی آیه چنین میشود: هر که آن را نچشد از من است. المیزان و المنار نیز چشیدن گفته‏اند. علی هذا «اِلّا مَنِ اغْتَرَفَ» استثنا است از «فَمَنْ شَرِبَ» یعنی: هر که از آن بنوشد از من نیست مگر کسید که با دست بخورد. و هر که از آن نچشد از من است. وجود «مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ...» میان مستثنی و مستثنی منه کلام را عوض کرده، اگر آن نبود معلوم می‏شد که نوشتگان از طالئت نیستند و با ملاحظه جمله فوق لشکریان سه گروه می‏شوند: خورندگان. نچشندگان. با دست خورندگان. گروه سوم از گروه اول خارج شده‏اند ولی دخولشان به گروه دوم معلوم نیست. و محتمل بود که در جنگ استقامت نکنند. (از المیزان). و در آیه «... اِلّا مِنْ غِسْلینٍ» ظاهراً نظر بغذائیت آن است نه به مایع بودن بدلیل‏آن که در آیه بعدی فرموده: «لا یَأْکُلُهُ اِلّا الْخاطِئونَ» و گرنه «لا یَشْرِبُهُ» می‏آمد. ولی در آیه . اگر راجع به عدم در خمر قبل از تحریم باشد، آن وقت طعم در نوشیدن به کار رفته است. طبرسی در تفسیر آن فرموده: این کلمه باکل و شرب هر دو صالح است. ظاهراً «طِعِمُوا» را به معنی چشیدن گرفته چنانکه اختیار المیزان نیز همان است ولی در تفسیر اهل بیت علیهم السلام به طعام حلال معنی شده است. در مفردات و نهایه نقل شده که رسول خدا صلی اللژه علیه و آله و سلم درباره آب زمزم فرموده‏اند: «انّها طعام طعم و شفاء سقم» آن طعام خوردنی و شفای مرض است. ابن اثیر گوید: یعنی آبش شخص را سیر می‏کند.

جدول کلمات

رزق ، روزی

پیشنهاد کاربران

در پهلوی " پایدام " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.

افسونگر، دلفریب، فریبنده، گول زننده، دام افکن

شکار

روزی


کلمات دیگر: