کلمه جو
صفحه اصلی

طلب کردن


مترادف طلب کردن : خواستن، درخواست کردن، خواستار شدن، طلبیدن، مطالبه کردن، جست وجوکردن، جستن، جست وجو کردن، احضار کردن، فرا خواندن، ابتغاء

برابر پارسی : خواستن، یوزیدن

فارسی به انگلیسی

ask, claim, crave, desire, seek


to call, to invite, to summon, to ask, to seek


to search, to seek


ask, claim, crave, desire, seek, to search, to seek

فارسی به عربی

ارد , تضرع , سمک

مترادف و متضاد

مطالبه کردن


ابتغاء


خواستن، درخواست کردن، خواستار شدن، طلبیدن، مطالبه کردن، جستجو کردن


جستن، جست‌وجو کردن


احضار کردن، فرا خواندن


۱. خواستن، درخواست کردن، خواستار شدن، طلبیدن، مطالبه کردن، جستجو کردن
۲. جستن، جستوجو کردن
۳. احضار کردن، فرا خواندن
۴. مطالبه کردن
۵. ابتغاء


request (فعل)
تقاضا کردن، درخواست کردن، طلب کردن، طلبیدن، خواهش کردن، خواستار شدن، تمنا کردن

demand (فعل)
تقاضا کردن، طلب کردن، مطالبه کردن، خواستار شدن

search (فعل)
طلب کردن، طلبیدن، جستجو کردن، بازرسی کردن، گشتن، پژوهیدن، پوییدن، با دقت جستجو کردن

ask (فعل)
پرسیدن، خواستن، سوال کردن، جویا شدن، طلب کردن، طلبیدن، دعوت کردن، پرسش کردن، خبر گرفتن، خواهش کردن، برای چیزی بی تاب شدن

seek (فعل)
طلب کردن، طلبیدن، جستجو کردن، پیگردی کردن، پوییدن، جوییدن

bag (فعل)
ربودن، طلب کردن، باد کردن

فرهنگ فارسی

۱ - خواستن در خواستن خواستار شدن . ۲ - جستن جستجو کردن . ۳ - احضار کردن فرا خواندن . ۴ - مطالبه کردن دینی که به کسی داده اند . ۵ - عمل بود که درویشان چند روز به عید می کردند و آن عبارت بود از چادری خرد ( قلندری ) که بر پهلوی در خانه بر می افراشتند و به بوق و منتشا و پوست مزین می کردند و آن بوق را گاه گاه می زدند و این عمل را چند روز ادامه می دادند تا صاحب خانه مالی می داد .

لغت نامه دهخدا

طلب کردن. [ طَ ل َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جُستن. درخواستن. جستجو کردن. جستجو. ضرب. ( منتهی الارب ذیل ضرب ) :
من نیابم نان خشک و سوخ شب
تو همی حلوا کنی هر شب طلب.
کسائی.
برآراست کآید به ایران زمین
ز کشور طلب کرد گردان کین.
فردوسی.
طلب کرد گرد دلاور یکی
ز بسیار گردان و یا اندکی.
فردوسی.
از آن پس طلب کن همه لشکرت
همه نامداران این کشورت.
فردوسی.
به میدان طلب کردیش نازنین
چو شیری زدی بر زمینش ز کین.
فردوسی.
کسی که نام بزرگی طلب کند نشگفت
که کوه زر به بر چشم او نماید کاه.
فرخی.
آنگاه فرمود بازگردید و طلب کنید درمملکت من خردمند مردمان را. ( تاریخ بیهقی ).
یا خود نکنی طلب چو یاران
داد خود از این جهان ستانی.
ناصرخسرو.
گفتند طالوت ترا طلب میکند. ( قصص الانبیاء ص 149 ). بلقیس چون نامه بدید و آورنده مرغ بود بترسید و پیران را طلب کرد و آن نامه بخواندند. ( قصص ص 165 ). و گفت هر کدام قوی تراند بیایند و هر کدام ضعیفتراند آنجا بمانند تا وقتی که ایشان را طلب کنم. ( قصص الانبیاء ). پس چون آدم از حج بازآمد هابیل را طلب کرد نیافت ، پرسید که هابیل کجاست. ( قصص الانبیاء ). انگشتری و نگین هر دو در حوض افتادند، هرچند کسانی فرورفتند و طلب کردند حوض از آب تهی کردند نگینه بازنیافتند. ( نوروزنامه ).
طلب صحبت خسان نکنی
تکیه برعهد ناکسان نکنی.
سنائی.
چو سائل از تو بزاری طلب کند چیزی
بده وگرنه ستمگر بزور بستاند.
سعدی ( گلستان ).
|| خواستن که به محضر او آید. فراخواندن. خواندن :
طلب کرد نزدیک خود ماهروی
بیامد همانگاه نزدیک اوی.
فردوسی.
|| عملی بود که درویشان چند روز به عید نوروز مانده در در خانه رجال و اعیان میگردندو آن عبارت بود از چادر خردی ( قلندری ) که بر پهلوی در خانه برمی افراشتند و به بوق و منتشا و پوست مزین میکردند و آن بوق را گاه گاهی میزدند و این عمل را چندین روز ادامه میدادند تا صاحب خانه مالی میداد.

فرهنگ فارسی ساره

خواستن، یوزیدن


پیشنهاد کاربران

خواستن

طالب شدن

خواستار شدن

جویا شدن


کلمات دیگر: