کلمه جو
صفحه اصلی

شبیخون


مترادف شبیخون : تک، تهاجم، حمله، شب تاز، قتل عام، یورش

فارسی به انگلیسی

raid, surprise attack by night

surprise attack by night


raid


مترادف و متضاد

camisado (اسم)
شبیخون

تک، تهاجم، حمله، شب‌تاز، قتل‌عام، یورش


فرهنگ فارسی

حمله ناگهانی بردشمن هنگام شب، شبخون وشب تاز
۱ - حمله ناگهانی در شب بوقت شب پنهان بر دشمن تاختن . ۲ - سفر و حرکت در شب .

فرهنگ معین

(شَ ) (اِمر. ) حملة ناگهانی در شب .

لغت نامه دهخدا

شبیخون. [ ش َ ] ( اِ مرکب ) تاختن به شب هنگام بر دشمن. حمله کردن بر دشمن در شب. در تکلم با لفظ زدن استعمال می شود و در شعر با کردن هم صحیح است. ( فرهنگ نظام ). به معنی شبخون است و آن تاخت بردن باشد بر سر دشمن چنانکه غافل و بی خبر باشد. ( برهان ). کلمه شبیخون با لفظ آوردن و بردن و کردن و زدن و ریختن و خوردن و آمدن و چکیدن مستعمل است. ( آنندراج ) :
کسی کو گراید به گرز گران
شبیخون نجویند گندآوران.
فردوسی.
کسی کو بلاجوی گردان بود
شبیخون نه آیین مردان بود.
فردوسی.
شبیخون نه کار دلیران بود
نه آیین مردان و شیران بود.
فردوسی.
شبیخون بود پیشه بددلان
از این ننگ دارند جنگی یلان.
اسدی.
ز بدخواه در آشتی ساختن
بترس از شبیخون و از تاختن.
اسدی.
روز و شب از آرزوی جنگ و شبیخون
جز سخن جنگ بر زبان نگذاری.
فرخی.
از شبیخون و کمین ننگ آید او را روز جنگ
دوست دارد جنگ لیکن بی شبیخون و کمین.
فرخی.
شبیخون خدایست این بر ایشان
چنین شاید بلی ، ز ایزد شبیخون.
ناصرخسرو.
با تو فلک به جنگ و شبیخون است
پس تو چه مرد جنگ و شبیخونی.
ناصرخسرو.
دل حاسدانت شود خون ز حسرت
چو آید ز قهرت بر ایشان شبیخون.
سوزنی.
صبحگاهی کز شبیخون ران کشان
تیغ چون خور خونفشان خواهد نمود.
خاقانی.
سر زلف تو خون باد از پی آنک
همه کارش شبیخون مینماید.
عطار.
پنجه چوبین به حسرت می نهد بر روی خاک
تا شبیخون خزان بر نوعروس تاک ریخت.
طالب آملی.
- به شبیخون رفتن ؛ به تاختن رفتن بر سر دشمن در شب :
پس اعدا به شبیخون برود دولت شاه
گر زمانی به طلب او سوی اعدا نشود.
منوچهری.
- شبیخون آوردن ؛ تاختن آوردن به شب بر سر کسی :
چون دردتو بر دلم شبیخون آورد
دندانت موافق دلم گشت به درد.
خاقانی.
دلیر بر سر نخجیر دل شبیخون آر
نفس بدزد که این صید رارمیدن نیست.
طالب آملی.
- شبیخون بردن ؛ تاختن بردن به شب :
هم از کنده و چاه پوشیده سر
بپرهیز و آسان شبیخون مبر.
اسدی.

شبیخون . [ ش َ ] (اِ مرکب ) تاختن به شب هنگام بر دشمن . حمله کردن بر دشمن در شب . در تکلم با لفظ زدن استعمال می شود و در شعر با کردن هم صحیح است . (فرهنگ نظام ). به معنی شبخون است و آن تاخت بردن باشد بر سر دشمن چنانکه غافل و بی خبر باشد. (برهان ). کلمه ٔ شبیخون با لفظ آوردن و بردن و کردن و زدن و ریختن و خوردن و آمدن و چکیدن مستعمل است . (آنندراج ) :
کسی کو گراید به گرز گران
شبیخون نجویند گندآوران .

فردوسی .


کسی کو بلاجوی گردان بود
شبیخون نه آیین مردان بود.

فردوسی .


شبیخون نه کار دلیران بود
نه آیین مردان و شیران بود.

فردوسی .


شبیخون بود پیشه ٔ بددلان
از این ننگ دارند جنگی یلان .

اسدی .


ز بدخواه در آشتی ساختن
بترس از شبیخون و از تاختن .

اسدی .


روز و شب از آرزوی جنگ و شبیخون
جز سخن جنگ بر زبان نگذاری .

فرخی .


از شبیخون و کمین ننگ آید او را روز جنگ
دوست دارد جنگ لیکن بی شبیخون و کمین .

فرخی .


شبیخون خدایست این بر ایشان
چنین شاید بلی ، ز ایزد شبیخون .

ناصرخسرو.


با تو فلک به جنگ و شبیخون است
پس تو چه مرد جنگ و شبیخونی .

ناصرخسرو.


دل حاسدانت شود خون ز حسرت
چو آید ز قهرت بر ایشان شبیخون .

سوزنی .


صبحگاهی کز شبیخون ران کشان
تیغ چون خور خونفشان خواهد نمود.

خاقانی .


سر زلف تو خون باد از پی آنک
همه کارش شبیخون مینماید.

عطار.


پنجه ٔ چوبین به حسرت می نهد بر روی خاک
تا شبیخون خزان بر نوعروس تاک ریخت .

طالب آملی .


- به شبیخون رفتن ؛ به تاختن رفتن بر سر دشمن در شب :
پس اعدا به شبیخون برود دولت شاه
گر زمانی به طلب او سوی اعدا نشود.

منوچهری .


- شبیخون آوردن ؛ تاختن آوردن به شب بر سر کسی :
چون دردتو بر دلم شبیخون آورد
دندانت موافق دلم گشت به درد.

خاقانی .


دلیر بر سر نخجیر دل شبیخون آر
نفس بدزد که این صید رارمیدن نیست .

طالب آملی .


- شبیخون بردن ؛ تاختن بردن به شب :
هم از کنده و چاه پوشیده سر
بپرهیز و آسان شبیخون مبر.

اسدی .


بر سرش ناگهان شبیخون برد
گرد بالای هفت گردون برد.

نظامی .


ینال تگین بر طلیعه ٔ او شبیخون برد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 405).
اگر خفیه ده دل به دست آوری
از آن به که صد ره شبیخون بری .

سعدی .


اگر کفر زلفش شبیخون برد
ورع کی سر خویش بیرون برد.

ظهوری .


- شبیخون جستن ؛ جویای تاختن به شب بودن :
شبیخون نجویند گندآوران
کسی کو گراید به گرز گران .

فردوسی .


- شبیخون زدن ؛ شبیخون بردن . شب هنگام بر دشمن تاختن به قصد کشتار و تاراج کردن : گفت این آن کس است که بر جان عزیزان شبیخون زند. (قصص الانبیاء ص 243). باد شمال ... بر بوزینگان شبیخون زد. (کلیله و دمنه ).
خود کرده بود غارت عشقش حوالی دل
بازم به یک شبیخون بر ملک اندرون زد.

سعدی .


زند بر حسن لیلی گر شبیخون
بگیرد چاشنی از شور مجنون .

تأثیر.


- شبیخون ساختن ؛ ساز شبیخون کردن :
صبح است گلگون تاخته شمشیر بیرون آخته
بر شب شبیخون ساخته خونش بعمدا ریخته .

خاقانی .


- شبیخون ساز ؛ که تدارک تاخت شبانه کند.
- شبیخون سازی ؛ عمل شبیخون ساز :
جهان ناگه شبیخون سازیی کرد
پس آن پرده لعبت بازیی کرد.

نظامی .


- شبیخون کردن ؛ شبیخون بردن . تلبیت . (ترجمان القرآن ) :
بر ایشان به ناگه شبیخون کنم
خبر زی شه آید که من چون کنم .

فردوسی .


چو تو ساز جنگ و شبیخون کنی
ز خاک سیه رود جیحون کنی .

فردوسی .


چو شب تیره گردد شبیخون کنم
ز دل ترس و اندیشه بیرون کنم .

فردوسی .


وآن خط سیه چون سپه مورچگان است
بر برگ گل و برگ سمن کرد شبیخون .

معزی .


ای جان جهان من از تو کی برگردم
دور ازتو مگر اجل شبیخون کندم .

سوزنی .


تو دشمنی نه دوست که بر جان من کنند
ترکان غمزه ٔ تو شبیخون به دوستی .

خاقانی .


بر آن سبزه شبیخون کرد پیشی
که با آن سرخ گلها داشت خویشی .

نظامی .


ترسم از آن شب که شبیخون کنند
خوارت از این بادیه بیرون کنند.

نظامی .


بر او شاه گر یک شبیخون کند
ز ملکش همانا که بیرون کند.

نظامی .


- شبیخون گرفتن ؛ شبیخون کردن :
سراسر همه رزمگه خون گرفت
تو گفتی به روز او شبیخون گرفت .

فردوسی .


- شبیخون گزیدن ؛انتخاب تاخت شبانه کردن :
در عالمی که راه ز ظلمت به ظلمتی است
از نور سوی نور شبیخون گزیده ایم .

خاقانی .



فرهنگ عمید

حملۀ ناگهانی بر دشمن هنگام شب، شب تاز، شب تازی.
* شبیخون زدن: (مصدر لازم ) هنگام شب ناگهان بر دشمن تاختن.

حملۀ ناگهانی بر دشمن هنگام شب؛ شب‌تاز؛ شب‌تازی.
⟨ شبیخون زدن: (مصدر لازم) هنگام شب ناگهان بر دشمن تاختن.


دانشنامه عمومی

شبیخون یک نوع تاکتیک جنگی است که در آن سعی می شود با تمام سرعت و به صورت ناگهانی بر دشمن حمله شود.
شبیخون (مطبوعات)
یورش موج انسانی
در مدخل لغت نامه دهخدا چنین آمده است:
(اِ مرکب ) تاختن به شب هنگام بر دشمن. حمله کردن بر دشمن در شب. در تکلم با لفظ زدن استعمال می شود و در شعر با کردن هم صحیح است. (فرهنگ نظام ). به معنی شبخون است و آن تاخت بردن باشد بر سر دشمن چنانکه غافل و بی خبر باشد. (برهان ). کلمهٔ شبیخون با لفظ آوردن و بردن و کردن و زدن و ریختن و خوردن و آمدن و چکیدن مستعمل است.
در فرهنگ معین نیز چنین آمده است:

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] شبیخون از جمله الفاظی است که در فقه بکار برده شده است.

شبیخون یورش شبانه به دشمن است.

← کاربرد شبیخون در فقه
۱. ↑ المهذب ج۱، ص۳۰۲-۳۰۳.۲. ↑ جواهر الکلام ج۲۱، ص۸۲.
جمعی از پژوهشگران زیر نظر سید محمود شاهرودی، فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت، ج۴، ص۶۱۹.
...

واژه نامه بختیاریکا

شَوخی

جدول کلمات

ایلغار

پیشنهاد کاربران

حمله ی غافلگیر کننده

شبیخون: شبیخون در پهلوی شپیخن šapīxōn بوده است.

مبارزه در شب. . .


کلمات دیگر: