کلمه جو
صفحه اصلی

صعب العبور


برابر پارسی : بد، سخت، دشوار

فارسی به انگلیسی

difficult to pass, impracticable

فارسی به عربی

غیر قابل للعبور

مترادف و متضاد

impassable (صفت)
صعب العبور، غیر قابل عبور، بی گدار، غیر قابل پذیرش

فرهنگ فارسی

جایی که از آن بسختی توان گذشت دشوار گذار دش گذار دشورا رو مقابل سهل العبور .
دشوار گذار

لغت نامه دهخدا

صعب العبور. [ ص َ بُل ْ ع ُ ] ( ع ص مرکب ) دشوارگذار. دش گذار.

فرهنگ عمید

راهی که از آن به سختی عبور می کنند.

واژه نامه بختیاریکا

قلب؛ قلب قُلاو

پیشنهاد کاربران

سخت گذر

" دش گذر " ، دژگذر "

درشتناک

ببرم این درشتناک بادیه
که گم شود خرد در انتهای او.

منوچهری

دشوارگذار. [ دُش ْ گ ُ ] ( ن مف مرکب ) صعب المرور. ( ناظم الاطباء ) . صعب که بسختی از آن توان گذشتن . صعب السلوک . که گذشتن از آن صعب باشد. مقابل آسان گذار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : أیهم ؛ کوه بلند دشوارگذار. بَعکَنة؛ ریگی دشوار گذار. بوباة؛ بیابان و عقبه ای است دشوار گذار در راه یمن . صَعود، صَعوداء؛ عقبه ٔ دشوار گذار. ضَمز؛جای درشت و پشته ٔ دشوار گذار. عراقیب ؛ راههای تنگ ودشوار گذار در پشت کوه . عُنوت ؛ پشته ٔ دشوارگذار. لَخمة؛ جای دشوار گذار از زمین درشت . مَدرة؛ جایی است تنگ و دشوار گذار مر بنی شعبه را. ( از منتهی الارب ) .


کلمات دیگر: