کلمه جو
صفحه اصلی

صد


برابر پارسی : سد، سَد

فارسی به انگلیسی

hundred

centi-, hecto-, hundred


فارسی به عربی

مأة

عربی به فارسی

بي اثر کردن , خنثي کردن , عمل متقابل کردن


مترادف و متضاد

hundred ()
سده، صد

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) برگردانیدن . ۲ - ( مصدر ) بگردیدن بگشتن . یا صد سال . هرگز ابدا ( قیاس کنید با سی سال ) .
تشنه

فرهنگ معین

(صَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - ده برابر ده (۱٠٠ ). ۲ - خیلی زیاد. ، ~ تا یه غاز بی ارزش ، مبتذل . ، ~پاره چاک چاک ، پاره پاره . ، ~ البته به طور حتم ، مسلماً، قطعاً.
(صَ دّ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) برگردانیدن . ۲ - (مص ل . ) اعراض کردن ، دوری کردن .
در صد (صَ. دَ. صَ )( ق مر. ) قطعاً، بی - شک .

(صَ) [ په . ] (اِ.) 1 - ده برابر ده (100). 2 - خیلی زیاد. ؛ ~ تا یه غاز بی ارزش ، مبتذل . ؛ ~پاره چاک چاک ، پاره پاره . ؛ ~ البته به طور حتم ، مسلماً، قطعاً.


(صَ دّ) [ ع . ] 1 - (مص م .) برگردانیدن . 2 - (مص ل .) اعراض کردن ، دوری کردن .


در صد (صَ. دَ. صَ)( ق مر.) قطعاً، بی - شک .


لغت نامه دهخدا

صد. [ ص َ ] ( عدد، اِ ) عدد معروف لفظ فارسی است ، در اصل به سین مهمله بوده است ، قدما بجهت رفع اشتباه بکلمه دیگر که سد باشد بمعنی حائل و مانع، اسم عدد را به صاد نوشتند. ( غیاث اللغات ). نماینده آن در ارقام هندی 100 و در حساب جمل ق باشد و به عربی مائة. ( منتهی الارب ). عدد پس از نود و نه و پیش از صد و یک.تذریف ؛ فزون آمدن بر صد. ( منتهی الارب ) :
ای آنکه من از عشق تو اندر جگر خویش
آتشکده دارم صد و بر هر مژه ای ژی.
رودکی.
ز بالا فزون است ریشش رشی
تنیده در او خانه صد دیوپای.
معروفی.
از صد هزار دوست یکی دوست دوست نی
وز صد هزار مرد یکی مرد مرد نی.
شاکربخاری.
نشسته به صد خشم در کازه ای
گرفته بچنگ اندرون بازه ای.
خجسته.
به صد کاروان اشتر سرخ موی
همه هیزم آورد پرخاشجوی.
فردوسی.
از دل و پشت منار ری برآید صد تراک
کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ.
عسجدی.
چو آمد بر میهن و مان خویش
ببردش به صد لابه مهمان خویش.
اسدی.
ما را چه از این گر همه کس بد بیند
هر عیب که در ما بود او صد بیند.
عمادی شهریاری.
|| و این عدد افاده تکثیر کند: صدبار، صدپاره ، صدپر، صدپایه ، صدتو، صدچراغ ، صدچشمه ، صددله ، صدرو.
- امثال :
صد رحمت به کفن دزد اولی ؛ یعنی اولی انصافش بیشتر بود.
دوصد من استخوان خواهد که صد من باربردارد.
نظیر:
کار هر بز نیست خرمن کوفتن
گاو نر میخواهد و مرد کهن.
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
چونکه صد آمد نود هم پیش ماست
عالی واجد مرتبه سافل است با زیاده :
نام احمد نام جمله انبیاست
چونکه صد آمد نود هم پیش ماست.
مولوی.
یکی بر صد آید نه صد بر یکی . ( مجموعه امثال هند ). یعنی جزء تابع کل است نه برعکس.

صد. [ ص َدد ] ( ع مص ) برگردانیدن. ( ترجمان علامه جرجانی ) ( دهار ). بگردانیدن. بگشتن. ( تاج المصادر بیهقی ).بگردیدن و بگردانیدن. ( مصادر زوزنی ). اعراض کردن. ( منتهی الارب ). بازداشتن. منع. صرف. بَثر :
خورشید چون نبرده حبیبی که با حبیب
گاهیش وصل و صلح و گهی جنگ و صدبود.
منوچهری.

صد. [ ص ُدد ] ( ع اِ ) کوه. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). || ناحیه وادی و جانب آن. ( منتهی الارب ).

صد. [ ص َ ] (عدد، اِ) عدد معروف لفظ فارسی است ، در اصل به سین مهمله بوده است ، قدما بجهت رفع اشتباه بکلمه ٔ دیگر که سد باشد بمعنی حائل و مانع، اسم عدد را به صاد نوشتند. (غیاث اللغات ). نماینده ٔ آن در ارقام هندی 100 و در حساب جمل ق باشد و به عربی مائة. (منتهی الارب ). عدد پس از نود و نه و پیش از صد و یک .تذریف ؛ فزون آمدن بر صد. (منتهی الارب ) :
ای آنکه من از عشق تو اندر جگر خویش
آتشکده دارم صد و بر هر مژه ای ژی .

رودکی .


ز بالا فزون است ریشش رشی
تنیده در او خانه صد دیوپای .

معروفی .


از صد هزار دوست یکی دوست دوست نی
وز صد هزار مرد یکی مرد مرد نی .

شاکربخاری .


نشسته به صد خشم در کازه ای
گرفته بچنگ اندرون بازه ای .

خجسته .


به صد کاروان اشتر سرخ موی
همه هیزم آورد پرخاشجوی .

فردوسی .


از دل و پشت منار ری برآید صد تراک
کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ .

عسجدی .


چو آمد بر میهن و مان خویش
ببردش به صد لابه مهمان خویش .

اسدی .


ما را چه از این گر همه کس بد بیند
هر عیب که در ما بود او صد بیند.

عمادی شهریاری .


|| و این عدد افاده ٔ تکثیر کند: صدبار، صدپاره ، صدپر، صدپایه ، صدتو، صدچراغ ، صدچشمه ، صددله ، صدرو.
- امثال :
صد رحمت به کفن دزد اولی ؛ یعنی اولی انصافش بیشتر بود.
دوصد من استخوان خواهد که صد من باربردارد .
نظیر:
کار هر بز نیست خرمن کوفتن
گاو نر میخواهد و مرد کهن .
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
چونکه صد آمد نود هم پیش ماست
عالی واجد مرتبه ٔ سافل است با زیاده :
نام احمد نام جمله انبیاست
چونکه صد آمد نود هم پیش ماست .

مولوی .


یکی بر صد آید نه صد بر یکی . (مجموعه ٔ امثال هند). یعنی جزء تابع کل است نه برعکس .

صد. [ ص َ دِن ْ ] (ع ص ) تشنه . (قطر المحیط) (منتهی الارب ). از صدی ناقص یائی است .


صد. [ ص َدد ] (ع مص ) برگردانیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (دهار). بگردانیدن . بگشتن . (تاج المصادر بیهقی ).بگردیدن و بگردانیدن . (مصادر زوزنی ). اعراض کردن . (منتهی الارب ). بازداشتن . منع. صرف . بَثر :
خورشید چون نبرده حبیبی که با حبیب
گاهیش وصل و صلح و گهی جنگ و صدبود.

منوچهری .



صد. [ ص ُدد ] (ع اِ) کوه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || ناحیه ٔ وادی و جانب آن . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

عدد ۱۰۰، ده ده تا. &delta، اصل این کلمه با سین است، زیرا در کلمات فارسی صاد نیست.
۱. برگرداندن.
۲. منع کردن.
۳. بازداشت.

عدد ۱۰۰؛ ده‌ده‌تا. Δ اصل این کلمه با سین است، زیرا در کلمات فارسی صاد نیست.


۱. برگرداندن.
۲. منع‌ کردن.
۳. بازداشت.


دانشنامه عمومی

صد، یک عدد طبیعی است که بعد از ۹۹ و قبل از ۱۰۱ قرار دارد
صد (کتاب) نام یکی از کتاب های مایکل اچ هارت است.

فرهنگ فارسی ساره

سد


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی صُدَّ: بازداشته شد - جلوگیری شد
معنی صَدٌّ: بازداشتن
معنی صَدَّ: بازداشت - مانع شد
معنی رَهْبَةً فِی صُدُ: خوف و ترس
معنی عَلِمَ: دانست(علم به معنای احتمال صد در صد است ، بطوری که حتی یک در صد هم احتمال خلاف آن داده نمیشود . )
معنی یَعْلَمُونَ: می دانند (علم به معنای احتمال صد در صد است ، بطوری که حتی یک در صد هم احتمال خلاف آن داده نمیشود . )
معنی مَا عَلِمْتُ: نمی دانم - نمی شناسم (علم به معنای احتمال صد در صد است ، بطوری که حتی یک در صد هم احتمال خلاف آن داده نمیشود . )
معنی مَا عَلِمْنَا: نمی دانیم - نمی شناسیم (علم به معنای احتمال صد در صد است ، بطوری که حتی یک در صد هم احتمال خلاف آن داده نمیشود . )
معنی تَعْلَمَ: تا بدانی - تا بشناسی(علم به معنای احتمال صد در صد است ، بطوری که حتی یک در صد هم احتمال خلاف آن داده نمیشود . )
معنی تَعْلَمُ: می دانی(علم به معنای احتمال صد در صد است ، بطوری که حتی یک در صد هم احتمال خلاف آن داده نمیشود . )
ریشه کلمه:
صدد (۴۲ بار)

گویش اصفهانی

تکیه ای: sad
طاری: sây
طامه ای: sad
طرقی: sây
کشه ای: sây
نطنزی: sad


پیشنهاد کاربران

صد:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " صد" می نویسد : ( ( صد در پهلوی در ریخت ست sat بکار می رفته است ) )
( ( چو صد سالش اندر جهان کس ندید،
برو نام شاهیّ و او ناپدید، ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 284. )
با توجه به ریخت عدد صد در پهلوی که" ست" بوده است می توان گفت که عدد "صد" به شکل "سد" درست می باشد ولی عمدا مثل عدد شصت غلط نوشته شده اند تا با انگشت شست و سد روی رودخانه اشتباه نشوند.


"شمارها در پارسی" ( Numbers in Persian )
یک [۰^۱۰]
دو
سه
چهار
پنج
شش
هفت
هشت
نه
ده [۱^۱۰]
بیست
سی
چهل
پنجاه
شست
هفتاد
هشتاد
نود
یک سد [۲^۱۰]
دو صد ( دوی ست )
سه صد ( سی سد )
چهار صد
پنج صد ( پان صد )
شش صد
هفت صد
هشت صد
نه صد
یک هزار [۳^۱۰]
دو هزار
سه هزار
چهار هزار
پنج هزار
شش هزار
هفت هزار
هشت هزار
نه هزار
ده هزار [۴^۱۰]
یک صد هزار [۵^۱۰]
یک م یلیون [۶^۱۰]
یک بی یلیون ( یک م یلیارد ) [۹^۱۰]
یک تری یلیون [۱۲^۱۰]
یک کوادریلیون
یک کویینت یلیون
یک سکست یلیون
یک سپت یلیون
یک اوکت یلیون
یک نون یلیون
یک دس یلیون
یک اون دس یلیون
یک دوئودس یلیون
یک تره دس یلیون
یک کواتوردس یلیون
یک کویین دس یلیون
یک سکس دس یلیون
یک سپتن دس یلیون
یک اوکتودس یلیون
یک نووم دس یلیون
یک ویجینت یلیون

بهتره به جای صد و هزار درست تر و دقیق تر بگیم یک صد و یک هزار مانند انگلیسی و مانند یک میلیون، همون جوری که نمیگیم میلیون ستاره، میلیون تومن، میگیم یک میلیون ستاره یا یک میلیون تومن، بهتره برای اینم بگیم یک صد تومن یک هزار سیاره، سال یک هزار، دو هزار و دیگرها.


کلمات دیگر: