کلمه جو
صفحه اصلی

صحیح


مترادف صحیح : حقیقی، درست، صواب، واقعی، سالم، بی عیب، راست، سقیم

متضاد صحیح : سقیم

برابر پارسی : درست، بایسته، خوب ونیک

فارسی به انگلیسی

accurate, all right, correct, exact, faithful, right, true, ortho-, proper


grammatical, true, right, proper, authentic, sound, integral, accurate, round, all right, correct, exact, faithful, ortho-, intergral

true, correct, right, proper, authentic, sound, intergral


فارسی به عربی

اصیل , تکاملی , جید , صحیح , یمین

عربی به فارسی

درست , صحيح , صحيح کردن , اصلا ح کردن , تاديب کردن , شايسته , چنانکه شايد وبايد , مناسب , مربوط , بجا , بموقع , مطبوع , راست , پابرجا , ثابت , واقعي , حقيقي , راستگو , خالصانه , ثابت ياحقيقي کردن , راستين , فريور , قوي , سالم , معتبر , قانوني , داراي اعتبار , موثر


مترادف و متضاد

good (صفت)
قابل، شایسته، پسندیده، خوب، صحیح، سودمند، مهربان، مطبوع، خیر، خوش، پاک، نیک، نیکو، ارجمند، خوشنام

right (صفت)
راست، صحیح، درست، واقعی، بجا، محقق، ذیحق، درست کار، قائم

true (صفت)
راست، صحیح، درست، واقعی، حقیقی، راستگو، ثابت، فریور، راستین

correct (صفت)
صحیح، درست، چیز درست

accurate (صفت)
دقیق، صحیح، درست

exact (صفت)
کامل، دقیق، صحیح، درست، عینی

valid (صفت)
صحیح، درست، موثر، معتبر، قوی، قانونی، سالم، دارای اعتبار

authentic (صفت)
صحیح، درست، موثق، معتبر، قابل اعتماد

all right (صفت)
صحیح، خیلی خوب، بسیار خوب، حتمی، فرخنده، بی عیب، موثق

safe (صفت)
صحیح، مطمئن، امن، بی خطر، محفوظ، محفوظ از خطر، ایمن، اطمینان بخش، صدمه نخورده

simon-pure (صفت)
خالص، صحیح، بی غل و غش، راست حسینی

integral (صفت)
کامل، صحیح، درست، تمام، بی کسر

well-advised (صفت)
صحیح، درست، معقول، از روی عقل و منطق

حقیقی، درست، صواب، واقعی ≠ سقیم


سالم


بی‌عیب


راست


سقیم


۱. حقیقی، درست، صواب، واقعی
۲. سالم
۳. بیعیب
۴. راست
۵. سقیم ≠ سقیم


فرهنگ فارسی

تالیف نسائی
تندرست، سالم، بی عیب و نقص، درست
۱ - ( صفت ) تندرست سالم مقابل سقم بیمار مریض . یا صحیح و سالم . تندرست صحیح المزاج . ۲ - درست پاک از عیب مقابل غلط سقیم جمع : اصحاح صحائح صحاح . ۳ - حدیثی است که سند او با روایت عدلی ضابط از مثل او متصل شده باشد و از شذوذ و علت سالم و ناقلان او معدل گشته باشند و نزد امامیه حدیثی است که سلسله سند آن بالصراحه یا بالفحوی به معصوم رسد و جمع روات آن سلسله در هر یک ازطبقات موثق و عادل امامی ( ابن طاوس ) باشند . یا صحیح ادنی . حدیثی است که عادل و امامی بودن روات آن در هر طبقه و یا بعض آن مستند و به ظنون اجتهادیه و استنباطیه باشد . یا صحیح اعلی . حدیثی است که عادل و امامی بودن تمامت روات آن مستند به علم وجدانی خود شخص بود و یا مستند به شهادت عدلین باشد . یا صحیح اوسط . حدیثی است که عادل و امامی بودن روات آن در هر طبقه یا بعض آنها اگر چه در یک طبقه هم باشد به قول یک تن عادل مستند باشد که قول او مفید ظن بود . ۴ - کلمه ایست که مقابل فا و عین و لام آن حرف عله یا همزه یا تضعیف نباشد ( تعریفات جرجانی ) . ۵ - عددی که فاقد کسر باشد مقابل کسر . یا صحیح مربع . مربع قائم الزوایا مربع کامل . ۶ - ضربی است که با سلامت بودن از ازاحیفی که تعلق بضروب دارد چون قصر و حذذ وجب و زلل و مانند آن ( المعجم ) .
بر هر یک از کتب صحاح سته گفته شود

ویژگی کمیتی که یک مقدار مشخص به آن افزوده یا از آن کاسته شده است تا انحراف‌های آن جبران شود


فرهنگ معین

(صَ ) [ ع . ] ۱ - (ص . ) تندرست ، سالم . ۲ - بی عیب ، درست . ۳ - مطابق با حقیقت یا واقعیت . ۴ - صفر و اعداد مثبت و منفی که جزء اعشاری نداشته باشند. ۵ - (اِ. ) نام هر یک از کتاب های شش گانة اهل تسنن که در برگیرندة احادیث اسلامی است : صحیح بخاری .

لغت نامه دهخدا

صحیح. [ ص َ ] ( ع ص ) درست. ( مهذب الاسماء ). تندرست. ( دهار ) ( غیاث اللغات ). پاک از عیب. ( غیاث اللغات ). راست. سالم. تندرست. مقابل غلط و سقیم و بیمار. سدید. درواخ. پدرام. ج ، اصحاح و صحائح. ( منتهی الارب ). صِحاح. ( مجمع البحرین ) :
گفت از این باب هرچه گفتی تو
من ندانسته ام صحیح و سقیم.
ناصرخسرو.
بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل و ناسخ و منسوخ و صحیح و مطعون اخبار و آثارواقف. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 398 ).
- حدیث ِ صحیح ؛ حدیثی است که سند او بروایت عدلی ضابط از مثل او متصل شده باشد و از شذوذ و علت سالم و ناقلان او معدل گشته باشند... و خطائی گوید: صحیح آن است که سند آن متصل باشد و ناقلان او معدل. ( از نفائس الفنون ). نزدامامیه حدیثی باشد که سلسله سند آن بالصراحة و یا بالفحوی بمعصوم رسد و جمیع روات آن سلسله در هر یک از طبقات موثق و عادل امامی باشند. ( تقسیم ابن طاوس ).و سید شریف گوید: صحیح حدیثی است که عدل روایت کند و لفظ آن از رکاکت خالی بود و معنی آن مخالف آیة و یا خبر متواتر و یا اجماع نباشد. ( تعریفات جرجانی ). وآن بر سه قسم است :
- صحیح اعلی ؛ و آن قسمی است که عادل و امامی بودن تمامت روات آن مستند بعلم وجدانی خود شخص بود و یامستند به شهادت عدلین باشد.
- صحیح اوسط ؛ و آن خبری است که عادل و امام بودن روات آن در هر طبقه و یا بعض آنها اگر چه در یک طبقه هم باشد بقول یک تن عادل مستند باشد که قول او مفید ظن بود.
- صحیح ادنی ؛ و آن حدیثی است که عادل و امامی بودن روات آن در هر طبقه و یا بعض آن مستند به ظنون اجتهادیه و استنباطیه باشد.
|| ( اصطلاح صرف ) کلمه ای است که مقابل فا و عین و لام آن حرف علة و یا همزه و یا تضعیف نباشد. ( تعریفات میر سید شریف ). || ( اصطلاح حساب ) عدد صحیح ؛ مقابل کسر. عددی که فاقد کسر باشد. || ( مربع... ) مربع قائم الزوایا،متساوی الاضلاع. || ( اصطلاح عروض ) ضربی باشد که با سلامت بود از ازاحیفی که تعلق بضروب دارد چون قصر و حذذ و جب و زلل و مانند آن. ( المعجم ). || ( اصطلاح فقه ) در عبادات و معاملات آن است که ارکان و شرائط آن مجتمع باشد. ( تعریفات جرجانی ).
- صحیح الادیم ؛ پوست نابریده. ( منتهی الارب ).
- صحیح البنیة ؛تن درست. سالم.
- صحیح الحدیث ؛ راوی عادل. ضابط امامی مذهب.
- صحیح العمل ؛ درست کار. درست کردار. راستکار.

صحیح . [ ص َ ] (ع ص ) درست . (مهذب الاسماء). تندرست . (دهار) (غیاث اللغات ). پاک از عیب . (غیاث اللغات ). راست . سالم . تندرست . مقابل غلط و سقیم و بیمار. سدید. درواخ . پدرام . ج ، اصحاح و صحائح . (منتهی الارب ). صِحاح . (مجمع البحرین ) :
گفت از این باب هرچه گفتی تو
من ندانسته ام صحیح و سقیم .

ناصرخسرو.


بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل و ناسخ و منسوخ و صحیح و مطعون اخبار و آثارواقف . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 398).
- حدیث ِ صحیح ؛ حدیثی است که سند او بروایت عدلی ضابط از مثل او متصل شده باشد و از شذوذ و علت سالم و ناقلان او معدل گشته باشند... و خطائی گوید: صحیح آن است که سند آن متصل باشد و ناقلان او معدل . (از نفائس الفنون ). نزدامامیه حدیثی باشد که سلسله ٔ سند آن بالصراحة و یا بالفحوی بمعصوم رسد و جمیع روات آن سلسله در هر یک از طبقات موثق و عادل امامی باشند. (تقسیم ابن طاوس ).و سید شریف گوید: صحیح حدیثی است که عدل روایت کند و لفظ آن از رکاکت خالی بود و معنی آن مخالف آیة و یا خبر متواتر و یا اجماع نباشد. (تعریفات جرجانی ). وآن بر سه قسم است :
- صحیح اعلی ؛ و آن قسمی است که عادل و امامی بودن تمامت روات آن مستند بعلم وجدانی خود شخص بود و یامستند به شهادت عدلین باشد.
- صحیح اوسط ؛ و آن خبری است که عادل و امام بودن روات آن در هر طبقه و یا بعض آنها اگر چه در یک طبقه هم باشد بقول یک تن عادل مستند باشد که قول او مفید ظن بود.
- صحیح ادنی ؛ و آن حدیثی است که عادل و امامی بودن روات آن در هر طبقه و یا بعض آن مستند به ظنون اجتهادیه و استنباطیه باشد.
|| (اصطلاح صرف ) کلمه ای است که مقابل فا و عین و لام آن حرف علة و یا همزه و یا تضعیف نباشد. (تعریفات میر سید شریف ). || (اصطلاح حساب ) عدد صحیح ؛ مقابل کسر. عددی که فاقد کسر باشد. || (مربع...) مربع قائم الزوایا،متساوی الاضلاع . || (اصطلاح عروض ) ضربی باشد که با سلامت بود از ازاحیفی که تعلق بضروب دارد چون قصر و حذذ و جب ّ و زلل و مانند آن . (المعجم ). || (اصطلاح فقه ) در عبادات و معاملات آن است که ارکان و شرائط آن مجتمع باشد. (تعریفات جرجانی ).
- صحیح الادیم ؛ پوست نابریده . (منتهی الارب ).
- صحیح البنیة ؛تن درست . سالم .
- صحیح الحدیث ؛ راوی عادل . ضابط امامی مذهب .
- صحیح العمل ؛ درست کار. درست کردار. راستکار.
- صحیح المزاج ؛ تندرست . خوش بنیه ٔ بی آهو. سالم .
- صحیح و سالم ؛ از اتباع است .

صحیح . [ ص َ ] (اِخ ) بر هر یک از کتب صحاح ستة گفته شود. رجوع به صحاح ستة شود.


صحیح . [ ص َ ] (اِخ ) نام اسپ اسدبن رهیص طائی . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

۱. تندرست، سالم.
۲. [مجاز] بی عیب و نقص، درست، فاقد اشتباه.

دانشنامه آزاد فارسی

صَحیح
اصطلاحی در علم حدیث، در نزد شیعه حدیثی که سلسلۀ سَنَد آن به معصوم متصل و موصول باشد و همۀ افراد این زنجیره شیعۀ دوازده امامی و ضابط و عادل باشند. مقصود از ضابط کسی است که از فراموش کاری و اشتباه و غفلت برکنار باشد و عادل آن است که از انواع گناهان، به ویژه دروغ گفتن، دوری و به وظایف الزامی خود عمل کند. صحیح در اصطلاح محدّثان اهل سنّت، حدیثی است که سلسلۀ سند آن به پیامبر (ص) متصل باشد و افراد آن ضابط و عادل باشند و در حدیث شذوذ و علت نباشد. شاذ، حدیثی است که حدیث دیگری مشابه با مضمون آن روایت نشده و منفرد و راوی آن ناشناخته است و مضمون آن را دیگران نقل نکرده اند، به خلاف محفوظ که به یک یا چند طریق دیگر نیز نقل شده است و علت در حدیث، سستی معنی و مضمون حدیث است که مایۀ ضعف آن می شود.

فرهنگ فارسی ساره

درست


فرهنگستان زبان و ادب

{correct} [مهندسی نقشه برداری] ویژگی کمیتی که یک مقدار مشخص به آن افزوده یا از آن کاسته شده است تا انحراف های آن جبران شود

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] صحیح (ابهام زدایی). واژه صحیح ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: حدیث صحیح، از اصطلاحات علم درایه و از اقسام خبر واحد صحت و فساد، صحت، در مقابل فساد و در لغت به معنای تمامیت
...

جدول کلمات

تندرست , بی عیب, سالم

پیشنهاد کاربران

البته در ریاضی یعنی اعداد کامل مثل اعداد صحیح = اعداد کامل

فعل صحیح:فعلی را گویند که در ساختمان حروف اصلی آن حروف عله نباشد.

واژه ی صحیح در پارسی پهلوی سهیگ بوده است

درست، راست، سالم، حقیقی، صواب، واقعی، بی عیب، سقیم

در ریاضی: عدد صحیح = integer number
integer

این واژه تازى ( اربى ) است و پارسى آن اینهاست: آفْت Aft ( پهلوى: سالم ، صحیح ، درست، بى نقص - درپهلوى آفْتن Aftan : صحیح - تصحیح - رفع نقص کردن ) ، بارون Barun ( پهلوى: درست ، صحیح ، درستکار ) ، درودیست Drudist ( پهلوى: اصح ، درست/صحیح ترین ، حقیقى/واقعى ترین ) ، رَجیستَک
Rajistak ( پهلوى: صحیح ، درست، راست ) ، ویزوردVizurd ( پهلوى: صحیح، درست - در پهلوى ویزوردیدن ( ویزوردیتن ) : تصحیح کردن ، رفع عیب کردن، درست و سالم کردن ) ، درست Dorost ( پهلوى: دْروست Drust )

کامل

درسته، ( در ریاضی اعداد صحیح = اعداد درسته )

این واژه ی اربی برگرفته از واژه سهیگ در پارسی میانه ( پهله ای ) است
همچنین شاید شنیده اید که میگویند سهه یا سهه گذاری که این نیز ریشه واژگان صحة و صحیح و مصحح و. . . است
سِهِه واژه ای از زبان پارسی میانه است

صحیح
پارسی پهلوی: سَهیگ
پارسی نوین: سَهی
زبان اربی ( عربی ) : صحیح
واژه ی " سَهی" به معنی راست و درست و استوار است و واژه ی اربی "صحیح" به معنی درست از آن ریشه گرفته است. آنگاه ارب ها واژگان دیگری مانند صحه، صحت، مصحح، تصحیح و . . . را از روی آن ساختند.


کلمات دیگر: